شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده


چون سنبلت که دید سیاهی سر آمده    وانگه کمینه خادم او عنبر آمده
چشمت به ساحری شده در شهر روشناس    زلفت به دلبری ز جهان بر سر آمده
ساقی حدیث لعل لبت رانده بر زبان    و آب حیات در دهن ساغر آمده
ای سرو سیمتن ز کجا می‌رسی چنین    دستی بساق بر زده و خوش برآمده
من همچو جام باده و شمع سحرگهی    هر دم ز دست رفته و از پا درآمده
هر شب به مهر روی جهانتابت از فلک    در چشم هجر دیده‌ی من اختر آمده
بیرون ز طره‌ی تو شبی کس نشان نداد    بر خور فکنده سایه و بس در خور آمده
از سهم نوک ناوک خونریز غمزه‌ات    مو بر وجود من چو سر نشتر آمده
بی چشم نیم خواب و بنا گوش چون خورت    خواجو ز خواب فارغ و سیر از خور آمده


همچنین مشاهده کنید