یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

هر که را با لب تو پیمان بود


هر که را با لب تو پیمان بود    اجل او از آب حیوان بود
هر که روی چو آفتاب تو دید    همچو من تا که بود حیران بود
در نکویی پسنده‌ی جایی    که نکوتر از آن بنتوان بود
چون بدیدم لب جگر رنگت    نمکی داشت و شکرافشان بود
یک شکر آرزوم کرد الحق    لیک بیمم ز تیر مژگان بود
بی رخت بر رخم نوشت به خون    دیده هر راز دل که پنهان بود
خواستم تا نفس زنم بی تو    نزدم زانکه آن نفس جان بود
جان من گر بود وگر نبود    کی مرا در جهان غم آن بود
لیک جان زان سبب ندادم من    که نه در خورد چون تو جانان بود
جان بدادم چو روی تو دیدم    زانکه جان دادن من آسان بود
جان عطار تا که بود از تو    هستی و نیستیش یکسان بود


همچنین مشاهده کنید