جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

وا، وج، ور، وز، وس


واجب است مراعات خاندان قديم٭
٭ ز خاندان قديم من و تو خود دانى که..................................
ز روزگار عزيزِ تو آن طمع دارم    که داد من بستانى ز روزگار لئيم
مرا ز دست برفته است سيم و زر جمله از آن شده است مرا روى و موى چون زر و سيم (عبدالواسع جبلى)
  واقف رفتنِ خود باش که پائى نخورى ور خورى پاى زهر بى‌سر و پائى نخورى
وا کن کيسه، بخور هريسه!٭
رک: تا پول ندهى آش نخورى
      ٭ هريسه: نوعى طعام که از گندم و گوشت پزند
واله گردى چو مفلسى پيش آيد (از جامع‌التمثيل)
رک: مبادا کسى اسير شکنجه افلاس
وامانده بِهْ که درمانده (از جامع‌التمثيل)
وام چنان کن که توان باز داد٭ (نظامى)
٭ هاتف خلوت به من آواز داد .............................. (نظامى)
واى از آن زاهدى که بى‌علم بايد انتشار٭
٭ واى از آن علمى که از بى‌عقل گردد منتشر ............................. (سنائى)
واى از آن علمى که از بى‌عقل گردد منتشر٭
٭ ......................... واى از آن زهدى که بى‌علم يابد انتشار (سنائى)
واى بر آن کو درم ندارد و دينار (لامعى)
نظير:
نى زر مرغ بى‌بال و پر است
ـ آدمى در تنگدستى مى‌شود بى‌اعتبار
ـ ذلّت مرد در نادارى است
ـ دست خالى براى توى سر زدن خوب است
ـ آفتابه‌دار براى آدم بى‌پول آفتابهٔ سوراخ‌دار آب مى‌کند (عا).
واى بر مردى که از زن کمتر است
رک: چه مردى بوَد کز زنى کم بوَد
واى به باغى که کليدش چوب مو باشد!
واى به خونى که يک شب از ميانش بگذرد
واى به‌کارى که نخواهد خدا!
واى به‌کارى که نسازد خدا!
    صورت ديگرى است از مثل پيشين
واى به وقتى که بگندد نمک
رک: هر چه بگندد نمکش مى‌زنند
واى به وقتى‌که چاروادار راهدار بشود!
    نظير: واى به وقتى‌که قاچاقچى گمرکچى بشود
واى به وقتى‌که قاچاقچى گمرکچى بشود!
نظير: واى به وقتى‌که چاروادار راهدار بشود
واى چه خاکى بر سرم شد، حاجيه بى‌بى بزرگترم شد! (عا).
واى دلم، واى کمرم، از دست مادرشوهرم! (عا).
بيتى است از يک تصنيف قديمى که زن‌ها در بازى‌هاى نمايشى و مجالس بزم زنانه در شکايت از مادرشوهر مى‌خواندند و امروز جزء امثال سايره درآمد و همچنان در شکايت از مادرشوهر بر زبان برخى از زنان جارى است
وجود اهل کمال است زينت هر شهر (آزاد بلگرامى)
وجود مردم دانا مثال زرِّ طلاست (سعدى)
نظير: دانا به هيچ شهر و ولايت غريب نيست
وجود ناقص به از عدم محض است
نظير: کاچى به از هيچى است
ور ببخشى عفو بهتر کانتقام٭
رک: بخشيدن گناه کم از انتقام نيست
٭ گر گرفتارم کنى مستوجبم .......................... (سعدى)
ورت نيست باور بيا و ببين
ور دوست نبينى به چه‌کار آيد چشم؟ (سعدى)
    نظير:  
    ديده را فايده آن است که دلبر بيند ور نبيند چه بوَد فايده بينائى را (سعدى)
ور رسد کار به جان از سر جان برخيزم
رک: درمانده کارها کند از اضطرار خويش
وَرَم را از فربهى مشمار
رک: آماس را از فربهى بشناس
وزيرى چنان شهريارى چنين
رک: بيله‌ديگ، بيله‌چغندر
وسمه قد را بلند نمى‌کند!
نظير: وسمه فلان را تنگ نمى‌کند


همچنین مشاهده کنید