|
از مزاياى سبک ابوالمعالى آراسته بودن آن است به صنايع بديعى و لطايف معنوى و لفظى که اهمّ آنها صنعت 'موازنه' يا 'قرينهسازي' است و بناى اين کتاب بر موازنه و قرينهسازى و مزدوجات و مترادفات و احياناً سجع است، و در ضمن اين سه اصل، ديگر صنايع را مانند موزونى عبارات و توصيف و اطناب و مطابقه و مراعاتالنظير يا جمع بين اضداد و جمع و تفريق و سياقةالأَعداد، و کنايات و استعارات و تشبيهات و ارسالالمثل و طردالعکس و ظريفکارىهاى ديگر را مىتوان يافت، و نيز در آوردن تمثلهاى زيبا و آداب و حکم در عالم خود بىنظير است و کمتر کتابى در عجم نظير آن تا به حال نوشته شده است، مگر آنکه از او تقليد کرده باشند مانند مرزباننامه که خواسته است از کليله و دمنه تقليد کند.
|
|
آوردن مستدلاّت و اقتباسات شعرى و آيات و احاديث نبوى و کلمات بزرگان نيز از جملهٔ تازگىهائى است که در کليله و دمنه ديده مىشود، و ديگران پس از آن از او تقليد کردهاند، زيرا آوردن شواهد شعرى و آيات و احاديث در کتب قديم مرسوم نبوده است مگر شعر يا آيه يا حديثى که با تاريخ يا مطلب مربوط به کتاب ربط حقيقى داشته باشد نه اينکه براى زيبائى کلام هنرنمائى آورده شده باشد، چنانکه در طبرى و بيهقى و کتب متصوفه ديده شد. ولى در اين کتاب صفحهاى نيست که بدين قبيل زينتها آراسته نباشد، و اين خود اسلوب تازهاى است که بعدها ديگران از آن تقليدها کردهاند، و خود او نيز از ادبيات قرن چهارم عرب تقليد کرده است، و اديب عبدالله وصافالحضرة در وصف او گويد: 'ملمّعى است مشحون به مستدلاّت از آيات و اخبار و ابيات عربي' ...
|
|
هيچوقت در شواهد شعرى چه تازى چه فارسي، نام شاعر را نمىبرد مگر در يک محل که حکايت مَهْسِتّى از قول سنائى منظوماً آورده است (ص ۲۳۶) و علت آن هم مفصل بودن اشعار است، و نيز تحليلهاى شعرى بسيار دارد که اشعار تازى يا فارسى را در نثر حل کرده است و غالباً مصراعهائى خواه مَثل و خواه غيرمَثل بدون اشاره به (ع) يا (مصراع) در طيّ جملهها گنجانده که گاهى براى خواننده اگر علامت نداشته باشد مشتبه مىگردد که نظم است يا نثر - مثل:
|
|
'سزاوار باشد که مُلک او پايدار باشد، و دست حوادث مواهب زمانه از وى نتواند ربود، و در خدمت او گردد، دهر خائن راستکار و چرخ ظالم دادگر.' (ص ۱۷۹)
|
|
'بر دشمن اعتماد نشايد کرد، و خصم را خوار نبايد داشت اگرچه ضعيف باشد، کاندر سر روزگار بيدادىهاست' - 'دانست که تا بوزينه را در جزيره نيفکند حصول اين غرض متعذر باشد، در حال ضرورات مُباح است حرام' (ص ۲۱۲) 'سر همه بلاها مرگ است و صوفيان آن را آفت کبير خوانند اين بنده دگر بار نرويد نه نى است' (ص ۲۴۲)
|
|
و در اين فن يعنى تحليل شعر و دَرْج مصراع در دنبالهٔ نثر پيشواى آيندگان مانند نَسْوى و جُوَينى است.
|
|
همچنين در نثر او شعر و مضامين و الفاظ شعرا استفاده کرده است، مانند آوردن 'لافگاه مردان' و 'عنان گرد کردن' و 'عنان مراد بهدست بودن' و 'گران کردن رکاب' و 'کعبتين عدو ماليدن' و 'خاک در چشم مردمى زدن' و اين عبارت:
|
|
'و اگر به خلاف اين چشم دارد زردروى شود که فلک در اين هوس ديده سپيد کرد و چرخ در اين تکاپوى پشت گوژ گردانيد و بدين مراد نتوانست رسيد.' ص ۲۴۰، يا اين جمله: 'بسيار کوشيد تا حجاب مجانبت از ميان برگيرد و راه مواظبت گشاده گرداند' ص ۲۳۰.
|
|
امير مغزى گويد:
|
|
در ميان عاشق و معشوق هنگام طرب |
|
|
|
|
شرم و حشمت را شراب از پيش برگيرد حجاب |
خويشتن را در حجاب شرم و حشمت ماه من |
|
|
|
|
بيشتر پوشد همى چون بيشتر نوشد شراب |
|
|
'الحق هيچ جانور اين شربت به اختيار نخورده است و تا عنان مراد بهدست شخص است از آن تَحرُّز صواب بيند' ص ۲۴۲.
|
|
عمعق گويد:
|
|
عنان همت مخلوق اگر بهدست قضاست |
|
چرا دل تو چراگاه چى و چون و چراست |
|
|
'چون دشمنان غالب گرد او برآمدند دل از جاى نبرَدْ ... و از عهدهٔ عهد دشمن من وقت بيرون آيد' ص ۲۳۲.
|
|
سنائى فرمايد:
|
|
بر اين منگر که ذو فنون آيد مرد |
|
در عهد و وفا نگر که چون آيد مرد |
از عهدهٔ عهد اگر برون آيد مرد |
|
از هرچه گمان برى فزون آيد مرد |
|
|
ديگر آنکه ابوالمعالى از اصطلاحات علمى استفاده کرده است و در ضمن بيان مطلب اصطلاحات مزبور را به طريق تلميح و استعاره بهکار بسته است، مثال:
|
|
'کعبتين دشمن به لفظ باز مالند، که در ششدره داو دادن و نردِ مُلک به بددلى از خرد و حصافت و تجربت و ممارست دور باشد' ص ۱۷۳-۱۷۴.
|
|
در عبارت بالا اصطلاح بازى نرد را از کعبتين و ششدره و داو دادن و نرد باختن گرد آورده است.
|
|
مثال ديگر:
|
|
'باديهٔ فراق بىشک دراز و بىپايان خواهد بود که همهٔ عمر کعبهٔ اقبال من درگاه او بوده است و عمدهٔ سعادت، عمرهٔ عنايت او را شناخته و اگر جان شيرين را عوضى شناسمى لَبيکزنان احرام خدمت گيرمي، و گمان آن بود که من در سايهٔ امن او چون کبوتران مکّه مرفّه توانم زيست، و در فراز صفا و مَروهٔ مُروّت او پرواز توانم کرد، اکنون که خون پسرم چون ذبايح حاج در حريم امن او مباح شد، هنوز مرا تمناى رجوع و آرزوى عود باشد؟' ص ۲۳۵.
|
|
در اين عبارات اصطلاحات علمى سنّت حَجْ و کلمات متناسب و نظير يکديگر از اين معنى آورده است که هم مراعاتالنّظير را بهکار بسته و هم از اصطلاحات علمى استفاده کرده است.
|
|
|
'نسختى از کليله و دمنه تحفه آورد، اگرچه از آن چند نسخهٔ ديگر در ميان کتب بود اما بدين تبرک نموده آمد و حقوق هواخواهى و اخلاص دوستى به رعايت رسانيده شد، و ذکر حرّيت و حقگزارى او بدان مخلّد گردانيده آمد' ص ۱۶ 'آن را از خزاين خود موهبتى عزيز و ذخيرتى نفيس شمرد' ص ۲۸ 'به حقيقت کان خرد و حصافت - و گنج تجربت و ممارست است - هم سياست پادشاهان را در ضبط ممالک بشنودن آن مددى تواند بود - و هم اوساط مردمان را در حفظ مال و ملک از خواندن آن فايدة حاصل آيد' ص ۱۷ 'پادشاه بايد روز جنگ به عواقب کارها التفات ننمايد - و در هنگام نبرد مصالح و مآل را خطرى نشمرد' ص ۱۷۳ 'هرچه از دشمن دانا و مخالف داهى تلطف و تودد بيش بيند.' ص ۱۷۱.
|
|
|
'امروز هيچ پادشاه را در حفظ ممالک و مسالک آن اثر نيست که ...' ص ۲۰۴
|
|
'کمال ملاطفت و تضرّع، و فرط مجاملت و تواضع در ميان آرد ...' ص ۱۷۱
|
|
'عاقبت مکر نامحمود، و خاتمت غدر نامحبوب است' 'دقايق تمويه و لطايف تعميه ... شفقت و اکرام و مبّرت و انعام ... مظفّر و منصور و مؤيد و مسرور - عزيز و مکرّم، مرفّه و محترم، سرمايهٔ ظفر و نصرت، عمرهٔ اقبال و سعادت'
|
|
'مرغزارى که نسيم آن بوى بهشت را معطّر کرده بود، و عکس آن روى فلک را منوّر گردانيده، و از هر شاخى ستارهٔ تابان و در هر ستاره هزار سپهر حيران.' ص ۷۹
|
|
و صفحهاى نيست که سجعى در آن ديده نشود، ليکن موازنه و قرينه و مترادفات زيادتر است، و مبناى کتاب بر آن نهاده شده است و مىتوان گفت در سجع - چنانکه در موازنه و مطابقه - اصرار نورزيده است و در اين باره به خود کليلهٔ ابنمقفع اقتفا کرده است، مثال:
|
|
'چون فرزندى که دلايل رشد و نجابت اولايح است، و مخايل اقبال و سعادت وى واضح، و بىايراندخت مادر فرزند که زهاب چشمهٔ خورشيد تابان از چاه زنخدان اوست، و مطلع نور ماه دو هفته از عکس بناگوش او، رخسارى چون ايام دولت خرّم، و زلفى چون شبهاى نکبت درهم، در ملاطفت بىتَعذّرْ و در معاشرت بىتَحَزّر، صلاحى شامل و عفافى کامل، مجالستى دلرباى و محاورتى مهرافزاي، حرکاتى متناسب، و اخلاقى مهذّب، اطرافى پاکيزه، و اندامى ناعم' . ص ۲۸۱
|
|
عبارات بالا نمونهاى است از جائى که ابوالمعالى مستغرق صنعت و تفنن شده است و معهذا ديده مىشود که مقيّد به سجع نيست هر جا که سجعى خود آمده است و لطفى در آن ديده آورده و هرجا که احساس تکلّفى کرده است به همان موازنه و اِرداف و مطابقه قناعت ورزيده است مانند مقابلهٔ چاه زنخدان و عکس بناگوش و مقابلهٔ تعذّر و تحرّز و مقابلهٔ پاکيزه و ناعم.
|