یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

عشق تو به سینه تاختن برد


عشق تو به سینه تاختن برد    وآرام و قرار من ز من برد
تن چند زنم که چشم مستت    جانی که نداشتم ز تن بود
صد گونه قرار از دل من    زلفت به طلسم پرشکن برد
عشق تو نمود دستبردی    مردی و زنی ز مرد و زن برد
با چشم تو عقل خویشتن را    بی خویشتنی ز خویشتن برد
عیسی لب روح‌بخش تو دید    در حال خرش شد و رسن برد
خضر آب حیات کی توانست    بی‌یاد لب تو در دهن برد
جمشید کجا جهان‌نمایی    بی عکس رخت به جام ظن برد
سیمرغ ز بیم دام زلفت    بگریخت و به قاف تاختن برد
گفتند بتان که چهره‌ی ما    قدر گل و رونق سمن برد
درتافت ستاره‌ی رخ تو    وآب همه از چه ذقن برد
عطار چو شرح آن ذقن داد    گوی از همه کس بدین سخن برد


همچنین مشاهده کنید