پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب


طره مشکین نباشد بر رخ جانان غریب    زانک نبود سنبل سیراب در بستان غریب
ای که گفتی گرد لعلش خط مشگین از چه روست    خضر نبود برکنار چشمه‌ی حیوان غریب
گر بنالم در هوای طلعتش عیبم مکن    در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غریب
سنبلش بی‌وجه نبود گر بود شوریده حال    زانک افتادست چون هند و بترکستان غریب
ور دلم در چین زلفش بس غریب افتاده است    در دلم نبود غمش چون گنج در ویران غریب
برغریبان رحمت آور چون غریبی در جهان    زانک نبود از خداوند کرم احسان غریب
چشم مستت گر بریزد خون هر بیچاره‌ئی    چاره نبود زانک نبود فتنه از مستان غریب
گر به شمشیرم کشی حکمت روان باشد ولیک    بر گدا گر رحمت آرد نبود از سلطان غریب
در رهت خواجو بتلخی جان شیرین داد و رفت    هر گز آمد در دلت کایا کجا رفت آن غریب


همچنین مشاهده کنید