سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی


این چه شور است آخر ای جان کز جهان انگیختی    گرد فتنه است اینکه از میدان جان انگیختی
معجز حسن آشکارا کردی و پنهان شدی    خوش نشستی چون قیامت در جهان انگیختی
آتش از شرم تو چون گل در خوی خونین نشست    زان خطی کز عارض آتش فشان انگیختی
دیده‌ام کافور کز هندوستان خیزد همی    تو ز کافور ای عجب هندوستان انگیختی
ز آن دل چون سنگ و آهن در دلم آتش زدی    پس به باد زلف از آتش ارغوان انگیختی
پشت بنمودی و خون‌ها راندی از مژگان مرا    تا ز روی خاک نقش پرنیان انگیختی
صبح‌گاهی ساز ره کردی و جانم سوختی    آن، چه آتش بود یارب کان زمان انگیختی
هم کمر بستی و هم آشوفتی زنبوروار    تا مرا زنبور خانه در روان انگیختی
ای بسا اشک و سرشکا، کز رکاب و زین خویش    از دل خورشید و چشم آسمان انگیختی
موج‌ها دیدی که چون خیزد ز دریا هر زمان    سیل خون از چشم خاقانی چنان انگیختی
در تب هجرانش افکندی و آنگه مهر تب    از ثنای خسرو صاحب‌قران انگیختی


همچنین مشاهده کنید