جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

حکایت درازدستی وزیر


بود یکی شاه که در ملک و مال    عهد وزیری چو رسیدی به سال
دست قلمساش جدا ساختی    چون قلم از بند برانداختی
هر که گرفتی ز هوا دست او    پایه‌ی اقبال شدی پست او
دست وزارت به وی آراستی    جان حسود از حسدش کاستی
روزی ازین قاعده‌ی ناپسند    ساخت جدا دست وزیری ز بند
دست بریده به هوا برفکند    تاش بگیرند، صلا در فکند
چشم خرد کرد فراز آن وزیر    دست دگر کرد دراز آن وزیر
دست خود از بی‌خردی خود گرفت    بهر وزارت ره مسند گرفت
تجربه نگرفت ز دست نخست    دست خود از دست دگر نیز شست
جامی از آن پیش که دست اجل    دست تو کوتاه کند از عمل
دست امل از همه کوتاه کن    در صف کوته‌املان راه کن


همچنین مشاهده کنید