چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی


ای مونس ما خواجه ابوبکر ربابی    گر دلشده‌ای چند پی نان و کبابی
آتش خور در عشق به مانند شترمرغ    اندر عقب طعمه چه شاگرد عقابی
لقمه دهدت تا کند او لقمه خویشت    این چرخ فریبنده و این برق سحابی
هین لقمه مخور لقمه مشو آتش او را    بی‌لقمه او در دل و جان رزق بیابی
آن وقت که از ناف همی‌خورد تنت خون    نی حلق و گلو بود و نه خرمای رطابی
آن ماهی چه خورده‌ست که او لقمه ما شد    در چشم نیاید خورش مردم آبی
از نعمت پنهان خورد این نعمت پیدا    زان راه شود فربه و زان ماه خضابی
گر ز آنک خرابت کند این عشق برونی    چون سنبله شد دانه در این روز خرابی
آن سنبله از خاک برآورد سر و گفت    من مردم و زنده شدم از داد ثوابی
خواهی که قیامت نگری نقد به باغ آی    نظاره سرسبزی اموات ترابی
ماییم که پوسیده و ریزیده خاکیم    امروز چو سرویم سرافراز و خطابی
بی‌حرف سخن گوی که تا خصم نگوید    کاین گفت کسان است و سخن‌های کتابی


همچنین مشاهده کنید