پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو


دل سرای خاص شد، از مجلس عامش مگو    جان چو بر جانان رسید، از پیک و پیغامش مگو
مرغ جان ما، که از تار بدن بودش قفس    باز دست شاه گشت، از دانه و دامش مگو
ما از آن یوسف به بویی قانعیم، ای باد صبح    بوی پیراهن چو آوردی، ز اندامش مگو
ای که میگویی: خیال او توان دیدن به خواب    مرد چون شوریده گشت، از خواب و ارامش مگو
آنکه روی دوست دید، او را به کفر و دین چه کار؟    و آنکه مست عشق گشت، از باده و جامش مگو
چند گویی: پخته‌ای باید که گردد گرد او؟    سینه‌ی ما سوختست، از پخته و خامش مگو
دوش میگفتی که: دانستم که خون من که ریخت؟    آنکه میدانی همانست، اوحدی نامش مگو


همچنین مشاهده کنید