دوشنبه, ۱۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 3 June, 2024
مجله ویستا

کارگردان‌های آمریکائی در اوایل دوران پرده عریض


برخی از کارگردان‌هائی که به‌دلیل استفادهٔ نوآورانه از پردهٔ عریض قابل ذکر هستند، عبارتند از: اتو پره مینجر با فیلم‌های رودخانهٔ بدون بازگشت (۱۹۵۴)، کارمِن جونر (Carmen Jones - سال ۱۹۵۴)، سلام بر غم (Bonjour Tristesse - سال ۱۹۵۸) و اسُدوس (۱۹۶۰) که همه در سیستم پاناویژن ۷۰ ساخته شده‌اند؛ جرج کیوکر با فیلم‌های ستاره‌ای متولد می‌شود (۱۹۵۴) و چهارراهِ بوانی (۱۹۵۶)؛ ویلیام ولمن با فیلم جای پای گربه (Track of the Cat - سال ۱۹۵۴)؛
جان هیوستن با فیلم‌های آقای اَلیسُن، خدا آگاه است (Heaven Knows, Mr . Allison - سال ۱۹۵۷)، گیشا و وحشتی (The Barbarian and the Geisha - سال ۱۹۵۸) و ستون‌های بهشت (The Roots of Heaven - سال ۱۹۵۸)؛ باد بو تیچر با فیلم‌های تنها بتاز (Ride Lonesome - سال ۱۹۵۹) و ایستگاه کُمانچی (Commanche Station - سال ۱۹۶۰)؛ آنتونی مان با فیلم‌های مردی از لارامی (The Man From Laramie - سال ۱۹۵۵)، آخرین جبهه (The Last Frontier - سال ۱۹۵۵)، مردی از غرب (Man of the West - سال ۱۹۵۸) و اِل سید (۱۹۶۱؛ سوپر تکنی راما ۷۰)؛ استنلی دانن با فیلم‌های هفت عروس برای هفت برادر (۱۹۵۴) و هوا همیشه خوب است (It's Always Fair Weather - سال ۱۹۵۵)؛ وینسنت مینلّی (Vincente Minnelli) با فیلم‌های بریگادون (Brigadoon - سال ۱۹۵۴)، قسمت (Kismet - سال ۱۹۵۵)، تار عنکبوت (The Cobweb - سال ۱۹۵۵)، شهوت زندگی (Lust for Life - سال ۱۹۵۶)، بعضی دوان دوان آمدند (Some Came Running - سال ۱۹۵۹) و از تپه به خانه (Home from the Hill - سال ۱۹۶۰)؛ سمبول فولر (Samuel Fuller) با فیلم‌های به هر قیمت که شده (Hell and High Water - سال ۱۹۵۴) و دروازهٔ چین (China Gate - سال ۱۹۵۷)؛ ریچارد کویین (ٕRichard Quine) با فیلم‌های خواهرم آیلین (My Sister Eileen - سال ۱۹۵۵) و ابتدا با یکدیگر بیگانه‌ایم (Strangers When We Meet - سال ۱۹۶۰)؛ ریچارد فلایشر (Richard Fleischer) با فیلم‌های ۲۰۰۰۰ فرسنگ زیر دریا (20000 Leagues Under the Sea - سال ۱۹۵۴)، دختری با لباس رقص مخمل سرخ (The Girl on the Red Velvet Swing - سال ۱۹۵۵)، شنبهٔ پرماجرا (Violent Saturday - سال ۱۹۵۵)، باندیدو (Bandido - سال ۱۹۵۶)، وایکینگ‌ها (The Vikings - سال ۱۹۵۸) و باراباس (Barrabas - سال ۱۹۶۲؛ تکنی راما ۷۰)؛ و سرانجام سَم پکین‌پا (Sam Peckinpah) با فیلم بر فلات بلند بتاز / جدال در بعدازظهر (Ride the High Country - سال ۱۹۶۲).
در این میان هیچکاک مطابق معمول حساب جداگانه‌ای دارد. آثار ویستاویژن او - دستگیری یک دزد (To Catch a Thief - سال ۱۹۵۵)، دردسر هری (۱۹۵۵)، مردی که زیاد می‌دانست (۱۹۵۶)، سرگیجه (۱۹۵۸) و شمال از شمال‌غربی (۱۹۵۹) ـ مقوله‌ٔ ویژهٔ خود را به‌وجود آوردند، که در این میان سرگیجه در صدر فیلم‌های بزرگ دههٔ ۱۹۵۰ و شاید در صدر سینمای پس از جنگ آمریکا قرار دارد.
اتو پره‌ مینجِر (Otto Preminger - سال ۱۹۸۶-۱۹۰۶) علاوه بر آنکه در راهیابی به ترکیب‌بندیِ پرده عریض پیشگام بود، دستاوردهای دیگری نیز در سینما داشته است. او نخستین فیلم خود را در ۱۹۳۲ در وین ساخت و در ۱۹۳۶ به هالیوود مهاجرت کرد و در آنجا با شکستن نظام تولید هالیوود (با فیلم‌های ماه آبی‌رنگ است (The Man with Golden Arm - سال [۱۹۵۳]) که یک مدی فارس دربارهٔ امور جنسی بود؛ مرد بازو طلائی (The Man with Golden Arm - سال [۱۹۵۵]) فیلمی در باب اعتیاد به مواد مخدر؛ کالبدشکافی یک جنایت (Anatomy of a Murder - سال [۱۹۵۹])، درامی دادگاهی دربارهٔ تجاوز جنسی) و شکستن قانون فهرست سیاه (او با آوردن نام دالتن ترومبو در عناوین فیلم اکسدوس به‌عنوان نویسندهٔ فیلمنامه، از محدودیت فهرست سیاه تخطّی کرد) سهم عمده‌ای به تاریخ اجتماعی سینمای آمریکا ادا کرد. به‌علاوه، فیلم لورا (Laura - سال ۱۹۴۵) که فیلم نوار خیره‌کننده‌ای است، و نیمه‌مستندی به‌نام جائی‌که پیاده‌روها تمام می‌شوند (Where the Sidewalk Ends - سال ۱۹۵۰) را ساخت که در نوع خود از کلاسیک‌های جنبیِ سینمای آمریکا به‌شمار می‌روند. سهم پره‌مینجِر در گسترش حوزهٔ پرده عریض قابل ملاحظه بود: در فیلم مشاور (Advise and Consent - سال ۱۹۶۲) که یک فیلم سیاسی هیجان‌انگیز است، برای نخستین بار در هالیوود به درونمایهٔ همجنس‌بازی پرداخت؛ در فیلم‌هائی چون کاردینال (The Cardinal - سال ۱۹۶۳)؛ راه‌حل خطرناک (In Harm's Way - سال ۱۹۶۵) و بانی لیکِ گمشده (Bunny Lake Is Lost - سال ۱۹۶۵) همچنان به مسائل سیاسی پرداخت. اما باید گفت آثار بعدی او مانند بشتاب غروب (Hurry Sundown - سال ۱۹۶۷)؛ جونی مون، بگو که دوستم داری (Tell Me That You Love Me, Junie Moon - سال ۱۹۷۰) و رُزباد (ٕRosebud - سال۱۹۷۵) غالباً مأیوس‌کننده بودند.
الیاکازان (Elia Kazan) (متولد ۱۹۰۹) که ابتدا کارگردان تئاتر بود با ساختن سه فیلم مهم متقاعدکننده‌ترین و خاصترین فیلم‌های دههٔ ۱۹۵۰ را به هالیوود عرضه کرد - اتوبوسی به‌نام هوس (A Streetcar Named Desire - سال ۱۹۵۱؛ اقتباسی از نمایشنامهٔ تنسی ویلیامز ـ Tennesee Williams)؛ زنده باد زاپاتا (!Viva Zapata ـ سال۱۹۵۲، اقتباس از رمان جان استینبک) و در بارانداز (۱۹۵۴، اقتباس از رمان باد شولبرگ توسط نویسنده) ـ که مارلُن براندو در هر سه فیلم نقش اول را بر عهده داشت. فیلم بعدی او، مردی بر طنابِ بندبازی (Man on a Tightrope - سال ۱۹۵۳) فیلمی هیجان‌انگیز و ضدکمونیستی دوآتشه است و در چکسلواکی پس از جنگ اتفاق می‌افتد؛ موفقیت تجاری و انتقادی این فیلم به کازان امکان داد تا کمپانی نیوتاون پروداکشنز (Newtown Productions) را تأسیس کند و سه فیلم بعدی خود را در کمپانی خود بسازد: عروسک (Baby Doll - سال ۱۹۵۶) فیلم نامتعارفی است که از دو نمایشنامهٔ تک‌پرده‌ای تنسی ویلیامز اقتباس شده؛ فیلم چهره‌ای در میان جمعیت (A Face in the Crowd - سال ۱۹۵۷)، اقتباسی از رمان باد شولبرگ توسط نویسنده و سرانجام فیلم شکوه علفزار (Splender in the Crowd - سال ۱۹۶۱)، که اقتباسی از نمایشنامهٔ ویلیام اینج (William Inge) کازان علاوه بر سینما، از اواخر دههٔ ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۴ در کارگردانی تئاترهای برادوی نیز موفق بود، و بعدها به نوشتن رمان روی آورد و برخی از فیلم‌های بعدی خود را براساس داستان‌های خود ساخت، از جمله زندگینامهٔ خودش در فیلم آمریکا، آمریکا (America America - سال ۱۹۶۳) و سازش (The Arrangement - سال ۱۹۶۹)، که هر دو از نوشته‌های خود او برگرفته شده‌اند. آخرین فیل کازان روایتی ناموفق از رمان آخرین غول (The Last Tycoon - سال ۱۹۷۶) اثر ف. اسکات فیتز جرالد (F. Scoott Fitz gerald) بود که فیلمنامه‌اش را هَرولد پینتر نوشته بود.
نیکلاس ری (نام اصلی ریموند نیکلاس کینزل - 'Nichola Ray ' Raymond Nicholas Kienzle؛ سال ۱۹۷۹ ـ ۱۹۱۱) در فیلم‌های دههٔ ۱۹۵۰ خود، به‌ویژه شورش بی‌دلیل (Rebel Without a Cause - سال ۱۹۵۵) نظریه‌ای جدّی دربارهٔ بیماری روحی و عاطفیِ دامن‌گیر آمریکا در این دوران را پروراند. فیلم‌های او در این دوره عبارتند از، از دری به در دیگر (Knock on Any Door - سال ۱۹۴۹، که ابتدا به‌عنوان فیلم گرِی یا فیلم خاکستری طبقه‌بندی شد)؛ و فیلم نوارهائی چون آنها شب را پسندیده‌اند (۱۹۴۷، پخش در ۱۹۴۹)؛ در مکانی تنها (In a Lonely Place - سال ۱۹۵۰) و بازی خطرناک (On Dangerous Ground - سال ۱۹۵۱). ری همچنین خود موضوع دو فیلم مستند یک ساعته قرار گرفت، نخست فیلم من خودم در اینجا بیگانه‌ام (I'm a Stranger Here Myself) (دیوید هلپرن جونیور ـ David Helpern, Jr؛ سال ۱۹۷۵) و دیگری فیلمی دردناک و شخصی با همکاری کارگردان برجستهٔ آلمانی ویم وِندِرس، که از جریان درازمدت بیماری سرطان او تا هنگام مرگ فیلم گرفت.
داگلاس سیرک (نام اصلی دِتلِف سیِرک ( 'Douglas Sirk ' Detlef Sierck)، متولد دانمارک، ۱۹۸۷-۱۹۰۰) استاد شیوه‌پردازی در رنگ بود و یک سلسله ملودرام ساخت که از لحاظ بصری خیره‌کننده بودند و از آثار کلاسیک در نوع خود به‌شمار می‌روند، از جمله وسوسه باشکوه (Mgnificent Obsession - سال ۱۹۵۴)؛ هر چه خدا بخواهد (All That Heaven Allows - سال۱۹۵۶)؛ نوشته بر باد (Written on the Wind - سال ۱۹۵۷)؛ اینترلود یا میان‌پرده (Interlude) و تقلید زندگی (Imitation of Life - سال ۱۹۵۹). او پیش از کناره‌گیری از سینما در ۱۹۵۹ چند فیلم قابل ملاحظهٔ حادثه‌ای با پردهٔ عریض ساخت، مانند عَلَم کافران (Sign of the Pagan) (حملهٔ آتیلا ۱۹۵۴)؛ کاپیتان چابک (Captain Lighfoot - سال ۱۹۵۵)؛ سرود جنگ (۱۹۵۷)، و همچنین فیلمی تأثیرگذار و ضدجنگ به‌نام زمانی برای زندگی و زمانی برای مردن (A Time to Love and a Time to Die - سال ۱۹۵۸) که اقتباسی از رمان اریش ماریا رِمارک (Erich Maria Remarque) بود. او بقیهٔ عمر خود را در آلمان سپری کرد و در آنجا به کارگردانی تئاتر و تدریس در آکادمی سینما و تلویزیون مونیخ پرداخت.
رابرت آلدریچ (۱۹۸۳ - ۱۹۱۸) در دههٔ ۱۹۵۰ با فیلم مرا با بوسه بکش (Kiss Me Deadly) (بوسهٔ مرگبار، ۱۹۵۵؛ اقتباس از رمان میکی اسپیلین ۲۵۵) از قوی‌ترین کارگردان‌های فیلم نوار شناخته شد. او کارش را با کارگردانی در تلویزیون آغاز کرد و نخستین فیلم پرهزینهٔ او، وراکروز (۱۹۵۴)، که خارج از استودیو و در مکزیک فیلمبرداری شد، سَلَفِ بی‌چون و چرای این گروه خشن (Vera Cruz - سال ۱۹۶۹) اثر سَم پکین‌پا شناخته می‌شود. در دههٔ ۱۹۵۰ با دریافت چند جایزه - چاقوی بزرگ (The Big Knife - سال ۱۹۵۵؛ اقتباس از رمان کلیفورد اُدِتز؛ برندهٔ جام سیین جشنوارهٔ ونیز)، برگ‌های پائیزی (Autumn Leavers - سال ۱۹۵۶؛ برندهٔ خرس سیمین جشنوارهٔ برلین) و حمله (Attack - سال ۱۹۵۶؛ جایزهٔ منتقدان جشنوارهٔ وینز) ـ اعتبار فراوانی کسب کرد و فیلم‌های متفاوتی هم تحت قرارداد استودیوها ساخت، از جمله تپه‌های خشمگین (۱۹۵۹)؛ آخرین غروب (The Last Sunset - سال ۱۹۶۱) و سودُم و عَموره (Sosom and Gomorrah - سال ۱۹۶۳). در دههٔ ۱۹۶۰ نیز از چهره‌های متمایز فیلم نوار کنایه‌آمیز بود و در این زمینه چند فیلم قابل توه کارگردانی کرد، مانند بر سرِ بیبی جِین چه آمد؟ ( ?What Ever Happened to Baby Jane - سال ۱۹۶۲)؛ ساکت باش شارلوت عزیزم (Hush, Hush, Sweet CHarlotte - سال ۱۹۶۴)، و فیلم حماسی و خشونت‌آمیزی دربارهٔ عملیات کماندوئی در جنگ جهانی دوم به‌نام مرد خبیث (The Dirty Dozen - سال ۱۹۶۷) که پرفروش‌ترین فیلم آن سال شد (۲/۱۸ میلیون دلار سود آورد)، و او را قادر ساخت استودیوی مستقلی به‌نام آلدریچ استودیوز (Aldrich Studios) برپا کند.
آلدریچ که همواره فیلمسازی تک‌رو بود، این‌بار در استودیوی خود چند فیلم جنجالی ساخت - کشتن خواهر روحانی جُرج (The Killing of Sister George - سال ۱۹۶۸)، برای قهرمانی دیر است (Too Late The Hero - سال ۱۹۷۰) و دار و دستهٔ گریسام (The Grissom Gang - سال ۱۹۷۱) ـ اما این فیلم‌ها ناموفق از کار درآمدند، لذا بار دیگر به‌کار در استودیوهای دیگر روی آورد. آلدریچ در سال‌های آخر فعالیت خود فیلم‌های هوشمندانه‌ای ساخت که عبارتند از شبیخونِ اولزانا (Ulzana's Raid - سال ۱۹۷۲)، امپراتور شمال (The Emperor of the North - سال۱۹۷۳)، طولانی‌ترین زمین (The Longest Yard - سال ۱۹۷۴)، فحشا (Hustle - سال ۱۹۷۵) و آخرین کورسوی شفق (Twilight's Last Gleaming - سال ۱۹۷۷). او دو بار از اعضاء برجستهٔ اتحادیه‌های کارگردان‌های آمریکائی بین سال‌های ۱۹۷۵ و ۱۹۷۹ شد و پیش از مرگ در ۱۹۸۳ چند فیلم ناموفق کمدی ساخت، از جمله بچهٔ فریسکو (The Frisco Kid - سال ۱۹۷۹)؛ ... اندام‌های مرمرین (All the Marbles - سال ۱۹۸۱).


همچنین مشاهده کنید