پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

دوم بار آمدن روبه بر این خر گریخته تا باز بفریبدش


پس بیامد زود روبه سوی خر    گفت خر از چون تو یاری الحذر
ناجوامردا چه کردم من ترا    که به پیش اژدها بردی مرا
موجب کین تو با جانم چه بود    غیر خبث جوهر تو ای عنود
هم‌چو کزدم کو گزد پای فتی    نارسیده از وی او را زحمتی
یا چو دیوی کو عدوی جان ماست    نارسیده زحمتش از ما و کاست
بلک طبعا خصم جان آدمیست    از هلاک آدمی در خرمیست
از پی هر آدمی او نسکلد    خو و طبع زشت خود او کی هلد
زانک خبث ذات او بی‌موجبی    هست سوی ظلم و عدوان جاذبی
هر زمان خواند ترا تا خرگهی    که در اندازد ترا اندر چهی
که فلان جا حوض آبست و عیون    تا در اندازد به حوضت سرنگون
آدمی را با همه وحی و نظر    اندر افکند آن لعین در شور و شر
بی‌گناهی بی‌گزند سابقی    که رسد او را ز آدم ناحقی
گفت روبه آن طلسم سحر بود    که ترا در چشم آن شیری نمود
ورنه من از تو به تن مسکین‌ترم    که شب و روز اندر آنجا می‌چرم
گرنه زان گونه طلسمی ساختی    هر شکم‌خواری بدانجا تاختی
یک جهان بی‌نوا پر پیل و ارج    بی‌طلسمی کی بماندی سبز مرج
من ترا خود خواستم گفتن به درس    که چنان هولی اگر بینی مترس
لیک رفت از یاد علم آموزیت    که بدم مستغرق دلسوزیت
دیدمت در جوع کلب و بی‌نوا    می‌شتابیدم که آیی تا دوا
ورنه با تو گفتمی شرح طلسم    که آن خیالی می‌نماید نیست جسم


همچنین مشاهده کنید