جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

منشور از شاه عباس بزرگ (۳)


معلوم شد که لشگر مخالف علفزار و غلات آن ولايت را پاره‌اى عرصهٔ نهب و غارت و بعضى مرتع دواب و اغنام و مابقى را به آتش بيداد سوخته در آن جوانب قوت لايموت نگذاشته معاودت نموده‌اند.
چون ميانهٔ محب خيرخواه و اعلى‌حضرت پادشاه ذى‌جاه روم هنوز امر مصالحه و معاده قرار نيافته بود و بالکليه خاطر از سرحد عراق و آذربايجان جمع نبود خود را از آن باز آورده رجوع به مقر سلطنت نمود. از جانب پادشاه جمجاه سکندر صولت کسرى درايت فريدون سطوت جمشيد رايت انجم سپاه گردون بارگاه فرمان فرماى ممالک روم ايلچيان فصيح‌البيان و سفيران کاردان به تهنيت جلوس تخت موروثى آمده تجديد اتحاد و دوستى نموده مقدمه‌اى چند در باب اصلاح جانبين مذکور ساختند، ما نيز بنابر صلاح وقت قبول اين معنى نموده قواعد صلح و صلاح بر وجه اصلح ممهد و معاقد عهد و پيمان بغلاظ ايمان مشيد گرديد، اکنون اساس يگانگى و بنيان موافقت و مو آلفت بيشتر از زمان شاه جنت مکان مؤيد و مشيد است.
عبدالله‌خان و عبدالمؤمن‌خان را چون گرفتارى ما در سر حد روم معلوم گشت فرصت غنيمت دانسته به خراسان آمده مشهد مقدس معلى را محاصره نمودند بعد از استماع اين خبر مقيد به جمعيت عساکر نگشته بلاتوقف و تأخير متوجه خراسان گرديده مملکت رى که مضرب سرادقات اقبال گشت به جهت عفونت هوا جنود تب و مرض هجوم آورده عموم وفود سپاه مسعود از تاب و تب بى‌تاب و بسيارى از شدت اين حادثه به مضايق قبور در خواب ماندند و عرض مرض سرايت کرده مزاج محب نيز از طريق استقامت منحرف گرديده مدت اين عارضه به تطويل انجاميد بدين سبب توجه خراسان در عقدهٔ تأخير افتاد و جمعى از محصوران نيز حرام نمکى کرده به موجب العبد يدبّر و الله يقدّر آن روضهٔ متبرکه و بلدهٔ منوره بيداعادى متغلبه درآمد و قضيهٔ ديگر که مستدعى انکشاف است آنکه در ايامى که ميانهٔ طوايف قزلباش هرج و مرج واقع بود حکام گيلان و مازندران و رستمدار که هميشه به استحکام ديار خويش بنابر شوامخ جبال و شواهق قلال و انغمار مفازات و ضيق طرايق و انسداد مسالک و وفور آجام و کثرت آکام و تراکم اشجار و تزاحم انهار و استحکام قلاع و توثيق حصون مستظهر هستند.
سرکشى و اراده گردن فرازى مخمر خاطر قاصر خود ساخته بودند. باطن حقيقت مواطن به تأديب ايشان مائل گشته لشگرى ژرف به آئينى شگرف بد آن ديار وارد نموده به ميامن توفيقات الهى و فرّعون پادشاهى محظور خاطر مهر سراير بروجه اکمل از قوه بفعل آمده تمام آن مسالک که بهشت برين از آن نشانه و جنات عدن نمونه‌اى است به اندک توجهى به حيطهٔ تصرف اولياى دولت درآمد و به شکرگزارى آن فضل الهى و لطف نامتناهى خود نيز متوجه بلدهٔ فاخرهٔ مذکور گشته در آن اراضى و اماکن دلکش به مراسم ستايش واهب المن و العطايا قيام و اقدام نموده سجدات شکر بخشايندهٔ بى‌منت به تقديم رسانيد در آن مقام دلنشين منهيان خبر رسانيدند که عبدالمؤمن‌خان به خراسان آمده مخلص نيز از آنجا بر جناح استعجال به ارادهٔ تلافى مافات و تلاقى فريقين روانهٔ خراسان گرديد و به مضمون صدق مشحون کلمهٔ: لاتُنَيّ شيئاً الا و قدتثلث اميدوار بود که تلاقى دست دهد، مشاراليه به مجرد استماع ورود موکب مسعود به آن حدود، فرار بر قرار اختيار نموده عنان اشهب نيز کام به جانب بلخ و بخارا منعطف ساخت و بنابر رسوم شوم و عادت مذموم، علفزارها و غلات را سوختند، لهذا توقف در آن ديار ميسر نبود، بالضروره به جانب عراق معاودت نمود و به جهت قرار مهمات عربستان و لرستان متوجه آن ديار گشته بود که عبدالمؤمن‌خان چون ساخت خراسان از عساکر منصوره خالى ديد باز بدانجا آمده به سفک دما و قطع اشجار و خرابى قنوات و مغمورى معمورات قيام نمود، در اين مرتبه نيز به سرعت تمام متوکلا على‌الله مستعيناً من‌الله، بى‌اجتماع جنود و سپاه، با جمعى از عساکر منصوره که پيوسته در رکاب ظفر انتسابند، روانهٔ آن صوب گشت، بعد از قطع مسافات و نقارب فئتين و تلاقى قراولان لشگر طرفين و قتل جمعى از جنود ازبکيه و گرفتارى جمع غفيرى از امراى ايشان، مثل حاکم نسا و ابيورد و بقوا و بدخشان که پيش رو آن جيش بدکيش بودند خان مشاراليه تاب لشگر فيروزى نشان نياورده عار فرار بر خود قرار داده سمند باد رفتار را به جانب ماوراءالنهر شتافت (۱).
(۱) . کذا فى اصل‌النسخه، و اين فعل که لازم است به‌صورت متعددى استعمال شده و شايد ناسخ اشتباه کرده باشد.
حاليا که خاطر محبت قرين از جانب اعلى‌حضرت قيصر روم جمع گشته و انحاءِ ممالک اطراف مسالک و مواطن امن و امان گرديده سران و سرکشان و گردان گردن‌فرازان و ترکان صف‌شکن روز نبرد و دلاوران دلير کوه گرد و اعراب باديه و صحرانشينان غول‌سيما و عموم قلعه گرينان و عامهٔ متوطنان ملک ايران ربقهٔ فرمانبرى و جانسپارى بر رقبهٔ دل و جان انداخته، مشمول عواطف و رهين الطاف گشته در ظل معدلت غنوده و روزبه‌روز نور برّ و امتنان و ضياءِ لطف و احسان بر حال ايشان تافته زنگ اختلاف به صيقل عدل و انصاف از مرآت قلوب ايشان زدوده مصدوقهٔ کريمهٔ: واذکروا نعمةالله عليکم اذا کنتم اعداءِ فألف بين قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا گشته‌اند، نيت خير امنيت و قرارداد خاطر صافى طويّت آن است که آذوقهٔ چند ساله و ساير مايحتاج لشگر و سپاهدارى به جانب مملکت خراسان فرستاده بعد از آن با يراق سفر سه ساله بر جاى واثق و امل صادق، توکل بدادار جهان آفرين نموده رأيت فتح آيت بدان ديار افرازد و به يمن توفيقات آلهى و امداد روح مقدس حضرت رسالت پناهى و اعانت به واطن فيض مواطن حضرات ائمهٔ معصومين صلوات‌الله عليهم اجمعين و همت والانهمت حضرت ابوت منزلت عالم پناهي، تا انتقام از آن قوم نکشد و انتزاع مغصوبات ازيد متغلبه نکند و سدّ ثغور آن ولايت برنهجى واقع نشود که منبعد مجال عبور مخالفين نماند، رجوع به مقر سلطنت ننمايد.
توجه خاطر مهرآسا دريغ نفرموده به همت عالى همراه باشند که بلاشک مؤثر است و هر چه کند همت مردان کند، به جهت عرض اخلاص و تجدد مراسم اختصاص و تأکيد لوازم محبت و تشييد مبانى مصادقت عمدةالمعتمدين زبدةالندماء المقربين منوچهر بيک ايشک آغاسى باشى غلام خاصهٔ شريفه را که از جملهٔ معتمدان و زمرهٔ مقربان است به رفاقت سيادت پناه عزت و عوالى دستگاه مومى اليه، روزانهٔ ملازمت عليه و خدمت سدهٔ سنيه گردانيد که بعد از تلثيم بساط فلک مناط و تسليم سرير کواکب سماط، وکلاءِ عالى‌ شأن مأمور گردند که توقف او را جايز نداشته رخصت معاودت ارزانى فرمايند.
مأمول آنکه شجرهٔ محبت ارثى را به زلال التفات صميمى نشو و نما داده چون جناب بندگان صافى صفات مصدر مکارم و الطاف است پيوسته محرک سلسلهٔ اتحاد و خصوصيت قديمى گرديده، رجوع هر گونه مهم و مرام را از لوازم دوستدارى شمرند به اشارات نواب عليه مسرور و شادمان سازند، و اگر گستاخى شده باشد به مصاقل عفو و مرحمت مجلى ساخته و بحليهٔ التفات محلى گردانند ـ زياده از اين اطناب باعث ترک ادب و بدعاگوئى ختم کردن اولا و انسب، حق صبحانه و تعالى آن ظلال الوهيت را از عروض زوال و انتقال مصون و نور ظهور جلالت را از احتجاب و کمون (اين قمست درست خوانده نمى‌شود) مأمون داراد. والسلام.


همچنین مشاهده کنید