جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی


ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی    وز روی خوب خویشت بودی نشانیی
در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی    خود را به عیش خانه خوبان کشانیی
بر گرد خویش گشتی کاظهار خود کنی    پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی
از روح بی‌خبر بدیی گر تو جسمیی    در جان قرار داشتیی گر تو جانیی
با نیک و بد بساختیی همچو دیگران    با این و آنیی تو اگر این و آنیی
یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییی    یک نوع جوشییی چو یکی قازغانیی
زین جوش در دوار اگر صاف گشتیی    چون صاف گشتگان تو بر این آسمانیی
گویی به هر خیال که جان و جهان من    گر گم شدی خیال تو جان و جهانیی
بس کن که بند عقل شدست این زبان تو    ور نی چو عقل کلی جمله زبانیی
بس کن که دانش‌ست که محجوب دانشست    دانستیی که شاهی کی ترجمانیی


همچنین مشاهده کنید