یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است


طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است    ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است
نگار مست شراب است و مدعی هشیار    فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم    که شاهدم دل مجروح و چشم خون‌بار است
هنوز قابل این فیض نیستم در عشق    وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است
پی پرستش خود برگزیده‌ام صنمی    که زلف خم به خمش حلقه‌های زنار است
نگیرم از سر زلفش به راستی چه کنم    که روزگار پریشان و کار دشوار است
به هیچ خانه نجستم نشان جانان را    که جانم از حرم و دیر هر دو بیزار است
لبش به جان گران‌مایه بوسه نفروشد    ندانم این چه متاع و چگونه بازار است
ز سوز ناله‌ی مرغ چمن توان دانست    که در محبت گل مو به مو گرفتار است
فروغی آن رخ رخشنده زیر زلف سیاه    تجلی مه تابنده در شب تار است


همچنین مشاهده کنید