یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مده به دست فراقت دل مرا که نشاید


مده به دست فراقت دل مرا که نشاید    مکش تو کشته خود را مکن بتا که نشاید
مرا به لطف گزیدی چرا ز من برمیدی    ایا نموده وفاها مکن جفا که نشاید
بداد خازن لطفت مرا قبای سعادت    برون مکن ز تن من چنین قبا که نشاید
مثال دل همه رویی قفا نباشد دل را    ز ما تو روی مگردان مده قفا که نشاید
حدیث وصل تو گفتم بگفت لطف تو کری    ز بعد گفتن آری مگو چرا که نشاید
تو کان قند و نباتی نبات تلخ نگوید    مگوی تلخ سخن‌ها به روی ما که نشاید
بیار آن سخنانی که هر یکیست چو جانی    نهان مکن تو در این شب چراغ را که نشاید
غمت که کاهش تن شد نه در تنست نه بیرون    غم آتشیست نه در جا مگو کجا که نشاید
دلم ز عالم بی‌چون خیالت از دل از آن سو    میان این دو مسافر مکن جدا که نشاید
مبند آن در خانه به صوفیان نظری کن    مخور به رنج به تنها بگو صلا که نشاید
دلا بخسب ز فکرت که فکر دام دل آمد    مرو بجز که مجرد بر خدا که نشاید


همچنین مشاهده کنید