یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

صد


صداى پول از صداى پر جبرئيل خوش‌نواتر است
صداى دُهُل از خالى بودن شکم است٭
رک: طبلى که جوفش خالى است صدايش عالى است
٭............................ اين است حريف اى دل تا باد نپيمائى (حافظ)
صداى مرغ به تخمى نيرزد (از جامع‌التمثيل)
رک: قُد قُدِ مرغ به تخمش نمى‌ارزد
صد باد صبا اينجا بى‌سلسله مى‌رقصند
رک: اينجا آهو سُمْ مى‌اندازد و (الاغ دم)
صد بار گز کن يک بار ببُرّ
اول جوانب کار را با دقت بسنج سپس اقدام کن
صد بلا در هر نفس اينجا بوَد (عطّار، منطق‌الطّير)
رک: راه باريک است و شب تاريک است و منزل بس دراز
صد پُتک زرگر يک پُتک آهنگر
نظير: صد سوزن سوزنگر يک چکش آهنگر
مقا: از اين حسن تا آن حسن صد گز رسن
صد پيک دوانيد و يکى باز نيامد (از جامع‌التمثيل)
صد تا پسر بزائى يکيش آقارضا نمى‌شود (عا).
رک: بلبل هفت بچّه مى‌گذارد يکيش بلبل مى‌شود
صد تا چقوک٭ با پرّ و بالش نيم من است (عا).
نظير:
صد تا گنجشک با زاقّ و زيقش يک من است
ـ گاو بکش، گنجشک هزارش يک من است
ـ صد من پرِ قو يک مشت نيست
ـ گوشت را از بغل گاو بايد بريد
٭ چُقُک يا چقوک: گنجشک
صد تازى و يک شکار!
رک: يک آهو و صد سگ
صد تا سُرناچى براى يک کاسه کاچى (عا).
رک: يک کاسه کاچى و صد تا سُرناچى!
صد تومان مى‌دادم پسرم شب بيرون نمانه، حالا که ماند چه يک شب چه هزار شب (عا).
رک: آب که از سر گذشت چه يک نيزه چه صد نيزه
صد جان فداى آنکه دلش با زبان يکى است٭
      ٭اقتباس از اين بيت حافظ:
خلقى زبان به دعوى عشقش گشاده‌اند اى من فداى آنکه دلش با زبان يکى است
صد جان فداى يار نصيحت نيوش کن ٭
٭با دوستان مضايقه در عمر و مال نيست .............................. (حافظ)
صد چاقو بسازد يکيش دسته ندارد٭
نظير: 
    صد کوزه بسازد يکيش دسته ندارد
    ـ هزار قبا بدوزد يکيش آستين ندارد
    ـ هزار کيسه بدوزد يکييش ته ندارد
      ٭يا صد کوزه بسازد يکيش دسته ندارد
صد درد را خدا به دعائى دوا کند
صد دوست کم است و يک دشمن بسيار
رک: هزار دوست کم است و يک دشمن بسيار
صد در شود گشاده چو بسته شود درى
رک: خدا گر ز حکمت ببندد درى...
صد دينار جگرک سفره قلمکار نمى‌خواهد (عا).
صد دينار داده‌ام، فينش را هم من بکنم؟
يکى از حکّام خودخواه و متفرعن غلامى را به صد دينار اجير کرد که در کنار او بايستد مراقب باشد هر وقت عطسه کرد فوراً پيش بدود و بينى او را بگيرد. غلام دستمال به دست همه جا همراه ارباب مى‌رفت تا در صورت لزوم بى‌درنگ به وظيفهٔ خود عمل کند. اتفاقاً روزى حاکم مبتلا به زکام شد و چند بار پى‌درپى عطسه کرد. غلام پيش دويد و دستمال را زير بينى وى قرار داد و گفت: ارباب، فين بفرمائيد! حاکم از شنيدن اين سخن سخت برآشفت و به غلام گفت: فلان فلان شده، من تو را اجير کرده‌ام که بينى‌ام را بگيرى! صد دينار داده‌ام، فينش را هم من بکنم؟
صد دينار مى‌گيرد سگ اخته مى‌کند، يک عبّاسى مى‌دهد حمّام مى‌رود
رک: ملانصرالدّين است، صد دينار مى‌گيرد سگ اخته مى‌کند...
صد رحمت به آب حمّام!
عجب چاى کم‌رنگ يا آش رقيق و بى‌مزه‌اى است!
صد رحمت به چرخ چاه
رک: بلبلان خاموش و خر در عر عر است
صد رحمت به حکم قاضى سدوم٭
نظير: صد رحمت به ديوان بلخ!
      ٭حکم قاضى سدوم: حکمى برخلاف حق و عدالت
صد رحمت به ديوان بلخ!٭
رک: صد رحمت به حکم قاضى سدوم!
      ٭تمثّل:
گر نباشد فرق شيرين را ز تلخ آفرين صد بار بر ديوان بلخ
صد رحمت به فيل کوچکه! (عا).
رک: صد رحمت به کفن دزد اوّلي
صد رحمت به کفن دزد اوّلى
کفن دزدى شب‌ها به قبرستان مى‌رفت و کفن مردگان را مى‌دزديد. مردم شهر از عمل زشت او به جان آمدند و چند تن مراقب در قبرستان گذاشتند تا عاقبت او را به‌هنگام شکافتن قبرى گير انداختند و به سزاى اعمالش رسانيدند. چندى بعد کفن دزد ديگرى پيدا شد و شب به قبرستان رفت وزنى را که تازه مرده بود از قبر درآورد و نه تنها کفنش را دزديد بلکه به او تجاوز هم کرد. فرداى آن روز وقتى مردم ماجرا را شنيدند با لعن و نفرت گفتند: صد رحمت به کفن دزد اولى ـ هيچ بدى نرفت که خوبى جايش بيايد
نظير: خدا پدر کفن دزد اولى را بيامرزد
نيزمقا: صد رحمت به فيل کوچکه!
صد رحمت به نادرقلى افشار!
رک: کلّه‌پز برخاست سگ جايش نشست
صد زبان گر باشدت چون مردمک خاموش باش
    نظير: آب صفت هر چه شنيدى بشوى آينه‌ سان هر چه نديدى مگوى (نظامى)
صدر هر جا که نشيند صدر است (از مجموعهٔ امثال طبع هند)
نظير: شرف‌المکان بالمکين
صد سال است گدائى مى‌کند هنوز شب جمعه را نمى‌داند
رک: بعداز چهل سال گدائى هنوز شب جمعه را نمى‌داند
صد سر را کلاه است و صد کور را عصا!٭(عا).
بى‌نهايت زيرک و مکّار است
    ِنظير: صد کل را کلاه و صد کور را عصاست
      ٭ يا: صد کل را کلاه است و صد کور را عصا
صد سوزن سوزنگر، يک چکش آهنگر
نظير: صد پُتک زرگر يک پُتک آهنگر
صدف گشاده کف است آن زمانه که گوهر نيست
صدقات آن بوَد که خود بدهند (اوحدى)
نظير: صدقه به صدق است (از جامع‌التمثيل)
صدق پيش آر که ابليس بسى کرد سجود٭
نظير:
صدق پيش آر که ايمان به مسلمانى نيست
    ـ گَر به سجده آدمى رهبر شدى دنگ هر رزّار پيغمبرشدى (مولوى)
٭ طاعت آن نيست که بر خاک تهى پيشانى ....................... (سعدى)
صدق پيش آر که ايمان به مسلمانى نيست
رک: صدق پيش آر که ابليس بسى کرد سجود
صدقه به صدق است (از جامع‌التمثيل)
نظير: صدقات آن بوَد که خود بدهند (اوحدى)
صدقه بيش از آن که به نيازمند برسد به دست خدا مى‌رسد
صدقه بيش از بلا ردِّ بلاست
صدقه راه به خانهٔ صاحبش مى‌برد
صدقه رفع بلاست
نظير:
صدقه دافع بلاست (حديث نبوى)
    ـ حديث درست آخر از مصطفاست که بخشايش و خير دفع بلاست (سعدى)
صد کاسه به نانى چو عروسى بگذشت (انورى)
نظير: قباى بعد از عيد براى گَلِ منار خوب است
صد کلاغ را يک کلوخ بس است٭ (از جامع‌التمثيل)
نظير:
صد گنجشک را يک سنگ بس است
ـ صد موش را يک گربه بسنده است
ـ جهود را چه بزنى چه بترسانى!
      ٭  يا: هزار کلاغ را کلوخى بس است
صد کَل را کُلاه و صد کور را عصا است٭(عا).
رک: صد سر را کلاه و صد کور را عصاست
      ٭تمثّل:
گرگ درّنده است نفسِ بد، يقين   چه بهانه مى‌نهى بر هر قرين
در ضلالت هست صد کَل را کُلّه نفسِ زشتِ کفرناک پر سَفَه (مولوى)
صد کوزه بسازد يکيش دسته ندارد
رک: صد چاقو بسازد يکيش دسته ندارد
صد کوزه پاى خُم مى‌شکند
رک: هزار تلخه پاى يک شيرينه آب مى‌خورد
صد گربه و يک موش!
رک: يک آهو و صد سگ
  صد گرگ درّنده تويِ گلّه  بهتر ز عجوز در محلّه!
نظير:
     از فتنهٔ پيرزن بپرهيز چون پنبهٔ نرم ز آتش تيز (نظامى)
    ـ از موى سيه مترس و از ابر سفيد از موى سفيد ترس و از ابر سياه
صد گنجشک با زاقّ و زيقش يک من است
رک: صد تا چقوک با پرّ و بالش نيم‌من است
صد گنجشک را يک سنگ بس است
رک: صد کلاغ را يک کلوخ بس است
صد مشعله افروخته گردد به چراغى٭
رک: از چراغى بسيار چراغ‌ها توان افروخت
٭.................................. اين نور تو دارىّ و دگر مقتبسانند (سعدى)
صد من پرِ قو يک مشت نيست
رک: صد تا چقوک با پرّ و بالش نيم من است
صد من گوشت شکار به يک ناز تازى نمى‌ارزد!
نظير:
    هزار بَهْ بَهْ٭ به يک اَهْ اَهْ نمى‌ارزد
    ـ يک جو منّت دو نان به صد من زر نمى‌ارزد (حافظ) 
    ـ نه گوشت شکار، نه چُس تازى
    ـ کشنده‌تر از مرض منّت طبيب
    ـ جان به تلخى دادن از ناز طبيبان خوشتر است
٭يا: دوصد بَه بَهْ...
صد موش را يک گربه بسنده است
رک: صد کلاغ را يک کلوخ بس است
صد نفر آينه به دست، سکينه کچل سرشو ٭ مى‌بست! (عا).
به تمسخر و تحقير در مورد شخص زشت و يا بى‌مقدارى به‌کار برند که در آرايش روى و موى خود و يا اجراء امرى ساده همه را به خدمت بگيرد
      ٭ سرشو: سرش را
صد نيک به يک بد نتوان کرد فراموش (ابوسعيد ابوالخير، سخنان منظوم)


همچنین مشاهده کنید