پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سرود گفتن نکیسا از زبان شیرین


چو رود باربد این پرده پرداخت    نکیسا زود چنگ خویش بنواخت
در آن پرده که خوانندش حصاری    چنین بکری بر آورد از عماری
دلم خاک تو گشت ای سرو چالاک    برافکن سایه چون سرو بر خاک
از این مشگین رسن گردن چه تابی    رسن درگردنی چون من نیابی
اگر گردن کشی کردم چو میران    رسن در گردن آیم چون اسیران
نگنجد آسمان در خانه من    دو عالم در یکی ویرانه من
نتابد پای پیلان خانه مور    نباشد پشه با سیمرغ هم زور
سپهری کی فرود آید به چاهی    کجا گنجد بهشتی در گیاهی
سری کو نزل دربان را نشاید    نثار تخت سلطان را نشاید
به جان آوردن دوشینه منگر    به جان بین کاوریدم دیده بر سر
در آن حضرت که خواهش را قدم نیست    شفیعی بایدم وان جز کرم نیست
به عذر کردن چندین گناهم    اگر عذری به دست آرم بخواهم
زنم چندان زمین را بوس در بوس    که بخشایش برآرد کوس در کوس
به چهره خاک را چندان خراشم    کزان خاک آبروئی بر تراشم
بساطت را به رخ چندان کنم نرم    که اقبالم دهد منشور آزرم
چنین خواندم ز طالع نامه شاه    که صاحب طالع پیکان بود ماه
من آن پیکم که طالع ماه دارم    چو پیکان پای از آن در راه دارم
ز جوش این دل جوشیده با تو    پیامی داشتم پوشیده با تو
بریدم تا پیامت را گذارم    هم از گنج تو وامت را گذارم
دهانم گر ز خردی کرد یک ناز    به خرده در میان آوردمش باز
زبان گر برزد از آتش زبانه    نهادم با دو لعلش در میانه
و گر زلفم سر از فرمان بری تافت    هم از سر تافتن تادیب آن یافت
و گر چشمم ز ترکی تنگیی کرد    به عذر آمد چو هندوی جوانمرد
خم ابروم اگر زه بر کمان بست    بزن تیرش ترا نیز آن کمان هست
و گر غمزه‌ام به مستی تیری انداخت    به هشیاری ز خاکت توتیا ساخت
گر از تو جعد خویش آشفته دیدم    به زنجیرش نگر چون در کشیدم
چو مشعل سر در آوردم بدین در    نهادم جان خود چون شمع بر سر
اگر خطت کمربندد به خونم    نیابی نقطه‌وار از خط برونم
و گر گیرد وصالت کار من سست    به آب دیده گیرم دامنش چست
عقیقت گر خورد خونم ازین بیش    به مروارید دندانش کنم ریش
من آن باغم که میوش کس نچیدست    درش پیدا کلیدش ناپدیدست
کسی گر جز تو بر نارم کشد دست    به عشوه زاب انگورش کنم مست
جز آن لب کز شکر دارد دهانی    ز بادامم نیابد کس نشانی
اگر چون فندقم بر سر زنی سنگ    ز عنابم نیابد جز تو کس رنگ
بر آنکس چون دهان پسته خندم    که جز تو پسته بگشاید ز قندم
کسی کو با ترنجم کار دارد    ترنج آسا قدم بر خار دارد
رطب چینی که با نخلم ستیزد    ز من جز خار هیچش برنخیزد
دهانی کو طمع دارد به سیبم    به موم سرخ چون طفلش فریبم
اگر زیر آفتاب آید ز بر ماه    بدین میوه نیابد جز تو کس راه


همچنین مشاهده کنید