یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حکایت آن شخص کی خواب دید کی آنچ می‌طلبی از یسار به ...


بود یک میراثی مال و عقار    جمله را خورد و بماند او عور و زار
مال میراثی ندارد خود وفا    چون بناکام از گذشته شد جدا
او نداند قدر هم کاسان بیافت    کو بکد و رنج و کسبش کم شتاف
قدر جان زان می‌ندانی ای فلان    که بدادت حق به بخشش رایگان
نقد رفت و کاله رفته و خانه‌ها    ماند چون چغدان در آن ویرانه‌ها
گفت یا رب برگ دادی رفت برگ    یا بده برگی و یا بفرست مرگ
چون تهی شد یاد حق آغاز کرد    یا رب و یا رب اجرنی ساز کرد
چون پیمبر گفته ممن مزهرست    در زمان خالیی ناله گرست
چون شود پر مطربش بنهد ز دست    پر مشو که آسیب دست او خوشست
تی شو و خوش باش بین اصبعین    کز می لا این سرمستست این
رفت طغیان آب از چشمش گشاد    آب چشمش زرع دین را آب داد


همچنین مشاهده کنید