یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

ای برده اختیارم تو اختیار مایی


ای برده اختیارم تو اختیار مایی    من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد    غم این قدر نداند کخر تو یار مایی
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم    باغ مرا بخندان کخر بهار مایی
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی    پس چیست زاری تو چون در کنار مایی
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را    گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم    گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی
گفتم چو چرخ گردان والله که بی‌قرارم    گفت ار چه بی‌قراری نی بی‌قرار مایی
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی    آن راز را نهان کن چون رازدار مایی
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه    آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی    تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته    تو نور کردگاری یا کردگار مایی
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی    سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد    این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی    مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی


همچنین مشاهده کنید