جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آغاز داستان (۵)


بدین مایه مردم به روز نبرد    ندانم که چون خیزد این کار کرد
به جای جوانان شمشیرزن    چهل سالگان خواستی ز انجمن
سپهبد چنین داد پاسخ بدوی    که ای شاه نیک اختر و راست گوی
شنیدستی آن داستان مهان    که در پیش بودند شاه جهان
که چون بخت پیروز یاور بود    روا باشد ار یار کمتر بود
برین داستان نیز دارم گوا    اگر بشنود شاه فرمانروا
که کاوس کی را بهاماوران    ببستند با لشکری بی‌کران
گزین کرد رستم ده و دو هزار    ز شایسته مردان گرد وسوا ر
بیاورد کاوس کی را ز بند    بران نامداران نیامد گزند
همان نیز گودرز کشوادگان    سرنامداران آزادگان
به کین سیاوش ده و دو هزار    بیاورد برگستوانور سوار
همان نیز پر مایه اسفندیار    بیاو در جنگی ده و دو هزا ر
بار جاسب بر چارده کرد آنچ کرد    ازان لشکر و دز برآورد گرد
از این مایه گر لشکر افزون بود    ز مردی و از رای بیرون بود
سپهبد که لشکر فزون ازسه چار    به جنگ آورد پیچد از کار زار
دگر آنک گفتی چهل ساله مرد    ز برنا فزونتر نجوید نبرد
چهل ساله با آزمایش بود    به مردانگی در فزایش بود
بیاد آیدش مهر نان و نمک    برو گشته باشد فراوان فلک
ز گفتار بدگوی وز نام و ننگ    هراسان بود سر نپیچد ز جنگ
زبهر زن و زاده و دوده را    بپیچد روان مرد فرسوده را
جوان چیز بیند پذیرد فریب    بگاه درنگش نباشد شکیب
ندارد زن و کودک و کشت و ورز    بچیزی ندارد ز نا ارز ارز
چوبی آزمایش نیابد خرد    سرمایه کارها ننگرد
گر ای دون که‌ه پیروز گردد به جنگ    شود شاد وخندان وسازد درنگ
وگر هیچ پیروز شد بر تنش    نبیند جز از پشت او دشمنش
چو بشنید گفتار او شهریار    چنان تازه شد چون گل اندر بهرا
بدو گفت رو جوشن کار زار    بپوش و ز ایوان به میدان گذار
سپهبد بیامد زنزدیک شاه    کمر خواست و خفتان و درع و کلاه
برافگند برگستوان بر سمند    بفتراک بر بست پیچان کمند
جهان جوی باگوی و چوگان و تیر    به میدان خرامید خود با وزیر
سپهبد بیامد به میدان شاه    بغلتید در خاک پیش سپاه
چو دیدش جهاندار کرد آفرین    سپهبد ببوسید روی زمین
بیاورد پس شهریار آن درفش    که بد پیکرش اژدهافش بنفش
که در پیش رستم بدی روز جنگ    سبک شاه ایران گرفت آن به چنگ
چو ببسود خندان ببهرام داد    فراوان برو آفرین کرد یاد
به بهرام گفت آنک جدان من    همی‌خواندندش سر انجمن
کجا نام او رستم پهلوان    جهانگیر و پیروز و روشن روان
درفش ویست اینک داری بدست    که پیروزی بادی وخسروپرست
گمانم که تو رستم دیگری    به مردی و گردی و فرمانبری
برو آفرین کرد پس پهلوان    که پیروزگر باش و روشن روان
ز میدان بیامد بجای نشست    سپهبد درفش تهمتن بدست
پراگنده گشتند گردان شاه    همان شادمان پهلوان سپاه
سپیده چو برزد سر از کوه بر    پدید آمد آن زرد رخشان سپر
سپهبد بیامد بایوان شاه    بکش کرده دست اندر آن بارگاه
بدو گفت من بی‌بهانه شدم    بفر تو تاج زمانه شدم
یکی آرزو خواهم از شهریار    که با من فرستد یکی استوار
که تا هر کسی کو نبرد آورد    سر دشمنی زیر گرد آورد
نویسد به نامه درون نام اوی    رونده شود در جهان کام اوی
چنین گفت هر مزد که مهران دبیر    جوانست و گوینده و یادگیر
بفرمود تا با سپهبد برفت    سپهبد سوی جنگ تازید تفت
بشد لشکر از کشور طیسفون    سپهدار بهرام پیش اندرون
سپاهی خردمند و گرد و دلیر    سپهدار بیدار چون نره شیر
به موبد چنین گفت هرمز که مرد    دلیرست و شادان به دشت نبرد
ازان پس چه گویی چه شاید بدن    همه داستانها بباید زدن
بدو گفت موبد که جاوید زی    که خود جاودان زندگی را سزی
بدین برز و بالای این پهلوان    بدین تیزگفتار روشن روان
نباشد مگر شاد و پیروزگر    وزو دشمن شاه زیر و زبر
بترسم که او هم به فرجام کار    بپیچد سر از شاه پرودگار
همی درسخن بس دلیری نمود    به گفتار با شاه شیری نمود
بدو گفت هرمز که در پای زهر    میالای زهرای بداندیش دهر
چون اوگشت پیروز بر ساوه شاه    سزد گر سپارم بدو تاج وگاه
چنین باد و هرگز مبادا جز این    که او شهریاری شود به آفرین
چوموبد ز شاه این سخنها شنید    بپژمرد و لب را بدندان گزید
همی‌داشت اندر دل این شهریار    چنین تا بر آمد برین روزگار
ز درگه یکی راز داری بجست    که تا این سخن بازجوید درست
بدو گفت تیز از پس پهلوان    برو تا چه بینی به من بر بخوان
بیامد سخنگوی پویان ز پس    نبود آگه از کار او هیچکس
که هم راهبر بود و هم فال گوی    سرانجام هر کار گفتی بدوی
چو بهرام بیرون شد از طیسفون    همی‌راند با نیزه پیش اندرون
به پیش آمدش سر فروشی به راه    ازو دور بد پهلوان سپاه
یکی خوانچه بر سر به پیوسته داشت    بروبر فراوان سرشسته داشت
سپهبد برانگیخت اسب از شگفت    بنوک سنان زان سری برگرفت
همی‌راند تا نیزه برداشت راست    بینداخت آنرا بران سو که خواست
یکی اختری کرد زان سر به راه    کزین سان ببرم سر ساوه شاه
به پیش سپاهش به راه افگنم    همه لشکرش را بهم بر زنم
فرستاده‌ی شاه چون آن بدید    پی افگند فالی چنان چون سزید
چنین گفت کین مرد پیروزبخت    بیابد به فرجام زین رنج تخت
ازان پس چو کام دل آرد بمشت    بپیچد سر از شاه و گردد درشت
بیامد برشاه و این را بگفت    جهاندار با درد وغم گشت جفت
ورا آن سخن بتر آمد ز مرگ    بپژمرد و شد تیره آن سبز برگ
فرستاده‌ای خواست از در جوان    فرستاد تازان پس پهلوان
بدو گفت رو با سپهبد بگوی    که امشب ز جایی که هستی مپوی
به شبگیر برگرد و پیش من آی    تهی کرد خواهم ز بیگانه جای
بگویم بتو هرچ آید ز پند    سخن چند یاد آمدم سودمند
فرستاده آمد بر پهلوان    بگفت آنچ بشنید مرد جوان
چنین داد پاسخ که لشکر ز راه    نخوانند باز ای خردمند شاه
زره بازگشتن بد آید بفال    به نیرو شود زین سخن بدسگال
چو پیروز گردم بیایم برت    درفشان کنم لشکر و کشورت
فرستاده آمد به نزدیک شاه    بگفت آنچه بشنید زان رزمخواه
ز گفتار اوشاه خشنود گشت    همه رنج پوینده بی‌سودگشت
سپهدار شبگیر لشکر براند    بر ایشان همی نام یزدان بخواند
همی‌رفت تا کشور خوزیان    ز لشکر کسی را نیامد زیان
زنی با جوالی میان پر ز کاه    همی‌رفت پویان میان سپاه
سواری بیامد خرید آن جوال    ندادش بها و بپیچید یال
خروشان بیامد ببهرام گفت    که کاهست لختی مرا در نهفت
بهای جوالی همی‌داشتم    به پیش سپاه تو بگذاشتم
کنون بستد ازمن سواری به راه    که دارد به سر بر ز آهن کلاه
بجستند آن مرد را در زمان    کشیدند نزد سپهبد دمان
ستاننده را گفت بهرام گرد    گناهی که کردی سرت را ببرد
دوانش به پیش سراپرده برد    سرو دست و پایش شکستند خرد
میانش به خنجر به دو نیم کرد    بدو مرد بیداد را بیم کرد
خروشی برآمد ز پرده سرای    که‌ای نامداران پاکیزه‌رای
هرآنکس که او برگ کاهی ز کس    ستاند نباشدش فریادرس
میانش به خنجر کنم به دونیم    بخرید چیزی که باید بسیم
همی‌بود ز اندیشه هرمز به رنج    ازان لشکرساوه و پیل و گنج
به دل بر چو اندیشه بسیارگشت    ز بهرام پر درد و تیمار گشت
روانش پر از غم دلش به دو نیم    همی‌داشتی زان به دل ترس و بیم
شب تیره بر زد سر از برج ماه    بخراد برزین چنین گفت شاه
که بر ساز تا سوی دشمن شوی    بکوشی و ز تاختن نغنوی
سپاهش نگه کن که چند و چیند    سپهبد کدامند و گردان کیند
بفرمود تا نامه‌ی پندمند    نبشتند نزدیک آن پر گزند
یکی نامه با هدیه شاهوار    که آن را نشاید گرفتن شمار


همچنین مشاهده کنید