شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او را


گفت امیر او را که اینها راستست    لیک بخش تو ازینها کاستست
صد هزاران را چو من تو ره زدی    حفره کردی در خزینه آمدی
آتشی از تو نسوزم چاره نیست    کیست کز دست تو جامه‌ش پاره نیست
طبعت ای آتش چو سوزانیدنیست    تا نسوزانی تو چیزی چاره نیست
لعنت این باشد که سوزانت کند    اوستاد جمله دزدانت کند
با خدا گفتی شنیدی روبرو    من چه باشم پیش مکرت ای عدو
معرفتهای تو چون بانگ صفیر    بانگ مرغانست لیکن مرغ گیر
صد هزاران مرغ را آن ره زدست    مرغ غره کشنایی آمدست
در هوا چون بشنود بانگ صفیر    از هوا آید شود اینجا اسیر
قوم نوح از مکر تو در نوحه‌اند    دل کباب و سینه شرحه شرحه‌اند
عاد را تو باد دادی در جهان    در فکندی در عذاب و اندهان
از تو بود آن سنگسار قوم لوط    در سیاهابه ز تو خوردند غوط
مغز نمرود از تو آمد ریخته    ای هزاران فتنه‌ها انگیخته
عقل فرعون ذکی فیلسوف    کور گشت از تو نیابید او وقوف
بولهب هم از تو نااهلی شده    بوالحکم هم از تو بوجهلی شده
ای برین شطرنج بهر یاد را    مات کرده صد هزار استاد را
ای ز فرزین‌بندهای مشکلت    سوخته دلها سیه گشته دلت
بحر مکری تو خلایق قطره‌ای    تو چو کوهی وین سلیمان ذره‌ای
کی رهد از مکر تو ای مختصم    غرق طوفانیم الا من عصم
بس ستاره‌ی سعد از تو محترق    بس سپاه و جمع از تو مفترق


همچنین مشاهده کنید