یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود


خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود    از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود
باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب    روز برخاسته از خواب و خمار آمده بود
زلف بگشود،بر آشفته،کله کج کرده    تیغ در دست،کمر بسته،سوار آمده بود
بوسه‌ای خواستمش، کرد کنار ارچه چنان    پای تا سر ز در بوس و کنار آمده بود
بی‌رقیبان ز در وصل درآمد، یعنی    گل نو خاسته، بی‌زحمت خار آمده بود
شاد بنشست و بپرسید و شمردم بروی    غصهایی که ز هجرش به شمار آمده بود
عارض نازک او را ز لطافت گفتی    گل خودروست، که آن لحظه به بار آمده بود
کار خود، گر چه بپوشیده به شوخی از من    باز دانست دلم کو به چه کار آمده بود؟
پرسش زاری من هیچ نفرمود، ولی    هم به پرسیدن این عاشق زار آمده بود
خلق گویند: برفت اوحدی از دست، آری    او همان دم بشد از دست، که یار آمده بود


همچنین مشاهده کنید