پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز


گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز    ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز
گفته‌ای: بر سر آنم که بگیرم دستت    نقد را باش، که من می‌روم از دست امروز
با چنان دانه‌ی خالی که تو بر لب زده‌ای    من بر آنم که ز دامت نتوان جست امروز
رخ گل رنگ تو بس خون که بریزد فردا    دهن تنگ تو بس توبه که بشکست امروز
چشم ترکت همه بر سینه‌ی من خواهد زد    هر خدنگی که رها می‌کنی از شست امروز
دل من گر به گلستان نرود معذرست    که بسی خار جفا در جگرم خست امروز
دی چو زلف تو گر آشفته شدم نیست عجب    عجب آنست که چون خاک شوم پست امروز
گر بدانم که تو بر من گذری خواهی کرد    بر سر راه تو چون خاک شوم پست امروز
اوحدی گر به سخن دست فصیحان بربست    شد به زنجیر سر زلف تو پابست امروز


همچنین مشاهده کنید