جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
دردهای خفته
دقیقاً به یاد ندارم، ولی می گویند که پدرم را قبل از اینکه بدنیا بیایم؛ از دست دادهام. اما نمی دانم که چرا همه به نگاه تحقیر به من می نگرند. منی که فقط پدرم را از دست دادهام. مادرم نیز از مهر مادری خود گویا سهم مرا کمتر از همه می داند!
من این کمی سهم را بر سر سفره امتحان کردهام. آری وقتی بر سرسفره مینشینم، برای همه غذا چند ملاقه بیشتر در بشقاب آنها می ریزد. وقتی برای خرید به بازار میرویم، خوشبختانه برای همه هرچه دوست دارند؛ می گیرد و متأسفانه برای من نیز هر چه دوست دارند، می گیرد! به همه تا آنجائیکه می خواهند از لحاظ درسی کمک می کند تا دستشان به دهانشان برسد و برای من خوشبختانه تا آنجائیکه امکان داشته است (تا کلاس هیچ) سعه صدر گذاشته است. البته بعضی مواقع پیرمرد سالخورده ای هم با آن ریش و موهای بلند و چهرهای خشن در زندگی ما ظاهر می شود و همه او را به اسم صدا می زنند و من نیز همیشه او را عمو صدا می زنم. هر چه گویم، انگار که رابطه ی من با این پیرمرد هم رابطه ای خوشایندی هست و نیست. بطوریکه بعضی وقتها از اینکه او را پدر صدا نمی زنم، می توان اعتراضش را از چهر اش به راحتی خواند. اما جای تعجب است، چه اینکه هر جایی که می خواهیم برویم، همه به اتفاق هم می روند و تنها من و آن پیرمرد پشمالو است که در جمع آنها نیستیم.
ولی گویا که بی همرهی من و پیرمرد پشمالو با این خانواده سبب دوستی و صمیمت بیشتری در بین ما گردیده است. به قول معروف حرف حرف می آورد و البته همنشینی نیز صدها حرف و حدیث. خلاصه قبل از اینکه باهم هم سخن شویم، از نگاهش خیلی چیزها را فهمیده بودم. به نحوی که حداقل می دانستم که چشمانش منتظر کسی هست که درد و دلش را برای آن بازگو کند. آری او می گوید: یادش بخیر آدم هر چه قدر پیرتر می¬شود، دلش کوچکتر می گردد و برعکس هر چه قدر با فوتِ پدر و مادر فاصله می گیرد، صد البته که یتیمی آن بزرگتر می شود.
از سخن پیرمرد به وجد آمدم و بلافاصله به او گفتم: بسیار زیبا گفتی، ولی دوست دارم که بیشتر توضیح دهی.
آری او می گوید: پسرم من هم خیلی دوست داشتم که کسی به من پدر بگوید و البته از این بهتر دوست داشتم که کسی را، مادر صدا زنم. پسرم این خانواده که من و تو با آنها زندگی می کنیم و این قدر باهم انس و الفت گرفته اند، از بهر این است که تنها پدر را از دست داده اند که تکیه گاه خانه هست. ولی مهر پر شور و با نوازش مادر در وجود آنها هست. ای کاش زودتر از این می دانستی. آری زودتر می دانستی که من نه تنها پدر را قبل از تولد از دست داده ام، بلکه مادر را نیز به همین صورت از دست داده ام و امروزه هم چاره ای نیست جز اینکه بعد از سالها عمر یتیمی را بر دوش کشم و نه یتیمی ما را .... ؟ البته ای کاش این درد یتیمی با این سن و سال فقط مربوط به من بود. ولی چه گویم که: درد ما یکی است. آری درد نبود پدر و مادری که قبل از اینکه بدنیا بیائیم، متأسفانه دست روزگار از دست ما گرفته است.
عابدین پاپی
منبع : مطالب ارسال شده
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل ایران غزه روسیه مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان بانک مرکزی دولت سیزدهم قیمت خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو بازار خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران
سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین حماس اوکراین نوار غزه چین ترکیه انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن طوفان الاقصی
استقلال فوتبال علی خطیر پرسپولیس سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه