یکشنبه, ۱۸ آذر, ۱۴۰۳ / 8 December, 2024
مجله ویستا


آسایش‌گاه [The Hothouse]


آسایش‌گاه [The Hothouse]
● اشخاص:
روت (مردی پنجاه‌ساله)، گیبس (مردی سی‌ساله)، لمب (مردی بیست‌ساله)، دوشیزه کاتس (در سی‌سالگی)، لاش (مردی سی‌ساله)، تاب (مردی پنجاه ساله)، لاب (مردی پنجاه ساله)مارتین هایدگر می‌گوید: "انسان در مقابله با خویشتن و وجودش و در مقابله با هستی به اضطراب می‌افتد و این اضطراب و ترس از لحظه‌ای شروع می‌شود که انسان به نیستی و مرگ خود آگاه می‌شود"؛ در اکثر نمایشنامه‌های "هارولد پینتر"، تهدیدهای ناشناخته و ترس از مرگ و نیستی، بر زندگی پرسوناژها سایه انداخته است؛ گاه خطر به‌طور مجسم وارد زندگی شخیصت‌های نمایش می‌شود و آن‌را به مرز نابودی می‌کشاند (مثل پیرمردکبریت‌فروش در نمایشنامه‌ی "درد مختصر" و "رایلی" در نمایشنامه‌ی "اتاق") و گاه این خطر به شکلی مبهم در فضا چرخ می‌خورد بدون آن‌که حضوری واقعی داشته باشد (مثل نمایشنامه‌ی "مستخدم ماشینی"). به هر روی این احساس خطر، چه‌ به‌صورت مجسم و چه به صورت خیالی، شخصیت‌های نمایش‌نامه‌های هارولد پینتر را وا می‌دارد که در واکنش به آن، رو در روی یکدیگر قرار گیرند و تنش‌های خانوادگی و شغلی و فروپاشی‌های روانی آن‌ها از تبعات همین احساس خطر است. "سکوت" ویژگی بارز نمایش‌نامه‌های هارولد پینتر است.
گاه این سکوت نه در بی‌کلامی که در سر ریز واژه‌ها نمود پیدا می‌کند و مملو از کلمات و اصوات است. شخصیت‌های نمایش‌های او پیوسته یا به میان حرف هم می‌پرند (آن‌ها برای "پاسخ‌دادن" می‌شنوند نه برای "فهمیدن") [مثل شخصیت‌های همین نمایشنامه‌ی "آسایش‌گاه" و نمایشنامه‌ی "مستخدم ماشینی"] و یا اصولن با طرف مقابل وارد دیالوگ نمی‌شوند [مثل "ادوارد" در مقابله با "فلورا" در نمایشنامه‌ی "درد مختصر" و "برت" در مقابله با "رز" در نمایشنامه‌ی "اتاق"].
خطر در نمایش‌نامه‌ی "آسایش‌گاه"، ترکیبی از هر دو نوعی است که در بالا به آن اشاره کردم؛ بدین معنی که ابتدا به شکلی مبهم و تنها به‌صورت تهدیدی روانی وجود دارد، اما در انتها شاهدیم که به شکل مجسم نیز نمود پیدا می‌کند.
این‌جا نیز با چند اتاق و شخصیت‌هایی که داخل آن‌ها با مواجهه با یکدیگر و "تهدیدهای ناشناخته" قرار می‌گیرند مواجهیم؛ هارولد پینتر، خود در این‌باره می‌گوید: " ... دو تا آدم در یک اتاق، چه‌بسیار به این اندیشیده‌ام؛ تصور دو تا آدم در یک اتاق اغلب اوقات ذهن مرا به‌خود مشغول داشته است... اتاقی‌ست و دو آدم در آن؛ این برای من به‌صورت پرسشی قابل تعمق درمی‌آید..."
سال‌ها پیش، منتقدی از "پینتر" پرسید که : " آقای پینتر، این دو آدم در اتاق از چه چیزی می‌هراسند؟" و پینتر پاسخ داد: "به‌ یقین از چیزی که خارج از اتاق است. خارج از اتاق، دنیایی‌ست در گردش و هراس‌انگیز؛ اطمینان دارم من و شما نیز کم و بیش از آن در هراسیم".
در "آسایش‌گاه" برخلاف اکثر نمایشنامه‌های پینتر (مثل سرایدار، اتاق، مستخدم ماشینی و درد مختصر)، تنها با یک اتاق سر و کار نداریم، اما با این‌حال با مکان خاصی مواجهیم (دفتر یک آسایش‌گاه) که درواقع نقش همان اتاق را برعهده دارد؛ صحنه‌ی نمایش به‌گونه‌ای است که چند اتاق در آن قرار دارد و به‌اقتضای جریان نمایش چراغ‌های اتاقی که نمایش در آن می‌گذرد روشن می‌شوند و بقیه صحنه در خاموشی فرو رفته‌ است. "روت" سرپرست یک آسایش‌گاه روانی است و "گیبس" معاون او؛ در این موسسه بیماران را نه با نام و شهرت آن‌ها که با یک شماره می‌شناسند. روت از گیبس درباره‌ی بیمار شماره‌ی ۶۴۵۷ می‌پرسد و گیبس به او پاسخ می‌دهد که "قربان... این آقا فوت کرده"؛ روت به دفتر خود نگاه می‌کند و می‌گوید که او همین دیروز با بیمار ملاقات داشته، اما گیبس پاسخ می‌دهد آن مرد دو روز قبل فوت کرده است.
گیبس به دفتر روت نگاه می‌کند و متوجه دو اشتباه می‌شود: اول آن‌که روت تاریخ ملاقات با بیمار را اشتباهن می‌خوانده است و دوم این‌که شماره‌ی بیماری که روت سراغ آن‌را می‌گرفته ۶۴۵۹ بوده نه ۶۴۵۷.
لختی بعد، روت می‌پرسد: "بگو ببینم، حال ۶۴۵۹ چطوره؟" و گیبس پاسخ می‌دهد: " "قربان، یه پسر زاییده"
مسلم است که این امر، اتفاقی بسیار عجیب در آسایش‌گاه است و هرچه زودتر باید پدر بچه پیدا شود، اما خود بیمار که زنی سی‌ساله است از شناسایی فرزندش عاجز است، زیرا طی این مدت اکثر کارمندان آسایش‌گاه با او خوابیده‌اند و او نمی‌تواند مشخص کند که پدر بچه دقیقن چه کسی است!
دوشیزه کاتس، شخصیت دیگر نمایش است که نقش محوری ندارد اما به ابهام و رازآلودی فضای نمایش کمک می‌کند. او ظاهرن معشوقه‌ی روت است، اما در صحنه‌ای او را با گیبس می‌بینیم، آن‌چنان که گویی معشوقه‌ی اوست.
آسایش‌گاه ِ نمایش نه "آسایش‌گاه"ی معمولی که آسایش‌گاه خاصی است. هرچند پینتر برخلاف فرانتس کافکا و ساموئل بکت که او را متاثر از این‌دو می‌دانند، با دنیایی واقعی و حوادث به‌نوعی رئالیستی سر و کار دارد، اما نمی‌توان منکر شد که همین "واقعیت" ِ پینتری در هاله‌ای از "فراواقعیت" و وهم فرو رفته است؛ چنان‌که پنداری این "آسایش‌گاه" هرگز نمی‌توانسته است وجود خارجی داشته باشد.
بیماران آسایش‌گاه، در اتاق‌هایی نگه‌داری می‌شوند که با زنجیر محکم بسته شده است و ماموری (لمب) پیوسته در حال چک‌کردن آن‌هاست تا مبادا دری باز بماند و این ظاهرن نشان از خطرناک بودن بیماران دارد. روت، خواهان شناسایی هرچه سریع‌تر پدربچه است و "گیبس"، برای حل ماجرا "لمب" را به‌عنوان مقصر معرفی می‌کند.
در صحنه‌ی پایانی نمایش شاهدیم که "گیبس" در دفتر وزارت‌خانه در حال گزارش‌دادن به مافوق خود است. آن‌چه اتفاق افتاده این است که بیماران به‌گونه‌ای از اتاق‌های خود خارج شده‌اند و همه‌ی کارمندان آسایش‌گاه را کشته‌اند (از جمله روت، دوشیزه کاتس و لاش را)؛ اما گیبس زنده است و قرار است رییس جدید آسایش‌گاه شود و این‌جاست که درمی‌یابیم لاش، دوشیزه‌کاتس و روت همگی بازیچه‌هایی در دست گیبس بوده‌اند. گیبس علت اتفاق افتاده و قتل آقای روت را به آقای لاب (از مدیران وزارت‌خانه) این‌چنین توضیح می‌دهد: "شکی نیست که آقای روت آدم بدنامی بود. بیمار شماره‌ی ۶۴۵۹ را اغفال کرده بود و شکمش ‌را بالا آورده بود. بیمار شماره‌ی ۶۴۵۷ را هم کشته بود. پذیرش این‌ کارها برای بیماران سخته".
نهایتن هم مشخص نمی‌شود آیا آن‌چه گیبس درباره‌ی "روت" گفته حقیقت دارد یا خیر و همان‌گونه که او گزارش می‌دهد ماجرای پیش‌آمده صرفن یک اتفاق است یا از روی عمد انجام شده و قضاوت به عهده‌ی خواننده (یا بیننده‌ی نمایش) است.
"آسایش‌گاه"، نخستین‌بار در تماشاخانه‌ی هامپستید ِ لندن، در ۲۴ آوریل ۱۹۸۰ به‌کارگردانی هارولد پینتر به‌روی صحنه رفته است
هارولدپینتر/ترجمه‌ی: هاشم حسینی
منبع : سایت هنر تئاتر