شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

شبح آزادی - Le Fantome De La Liberte


شبح آزادی - Le Fantome De La Liberte
سال تولید : ۱۹۷۴
کشور تولیدکننده : فرانسه
محصول : گرین ویچ
کارگردان : لوئیس بونوئل
فیلمنامه‌نویس : ژان کلود کاری‌یر و بونوئل.
فیلمبردار : ادمون ریشار
آهنگساز(موسیقی متن) : -
هنرپیشگان : ژان کلود بریالی، مونیکا ویتی، میشل پیکولی، میشل لونسدال، کلود پیپلو، برنار ورلی، مونی، ژان روشفور، ژان شامپیون و. بلانکو، آدولفو چلی و آدریانا آستی.
نوع فیلم : رنگی، ۱۰۴ دقیقه.


میهن‌پرستان اسپانیائی که آزادی به‌دست سربازان ناپلئون را نمی‌خواهند، شجاعانه مقابل جوخه آتش می‌روند؛ یکی از فرماندهان ارتش (ورلی) که دل‌باخته مجسمه قدیسه‌ای شده، جسد او را از قبر بیرون می‌کشد و به خانه خود می‌برد. یک پارک عمومی، پاریس معاصر: یک پرستار بچه (مونی)، داستان عشق این فرمانده را می‌خواند. غریبه بدهیبتی پاکتی حاوی «عکس‌های زیبا» به بچه می‌دهد. پدر و مادر بچه (بریالی و ویتی) که از ابتذال عکس‌ها (از مناظر و بناهای تاریخی) ناراحت شده‌اند، پرستار را اخراج می‌کنند. همان شب پدر بچه کابوسی می‌بیند و - چون نامه‌ای که در کابوس دیده، پس از بیدار شدن هم وجود داشته - به دکتر (شامپیون) اصرار می‌کند که یک پیام آسمانی بوده، ولی پیش از آنکه دکتر بتواند نامه را بخواند، منشی‌اش وارد می‌شود و اجازه می‌خواهد که به دیدن پدر مریض خود برود. در راه، یک تانک را می‌بیند که در تعقیب روباه‌هاست، بعد جاده در اثر ریزش کوه بسته می‌شود، و بالاخره به مسافرخانه‌ای می‌رسد. چهار راهب به اتاقش می‌آیند تا برای پدرش دعا کنند، و بعد برای شراب و بازی پوکر می‌مانند. در اتاقی دیگر، عمه خانم پیری به کمک برادرژاده دبستانی‌اش یک ملاقات عاشقانه را به مسخره می‌گیرد، مسافر دیگری به‌نام «ژان برمان» (لونسدال) هر دو گروه را به اتاقش دعوت می‌کند، ولی وقتی همراه او، «ادیت رُزنبلوم»، برای سرگرمی او را با شلاق می‌زند، همه می‌روند. صبح روز بععد و در راه، منشی دکتر، پروفسوری را به ایستگاه ژاندارمری می‌رساند، و همراهی سخنرانی پروفسور درباره تغییر سنت‌های اجتماعی، داستان یک شب‌نشینی را می‌بینیم که مهمان‌ها دسته‌جمعی قضای حاجت می‌کنند، ولی در خلوت و پنهانی غذا می‌خورند. «ژاندارم ژرار» در حین انجام وظیفه یک راننده متخلف به‌نام «لژندره» (روشفور) را رها می‌کند تا به وقت دکترش برسد. «لژندره» می‌فهمد که به سرطانی کشنده مبتلاست و دکترش (چلی) برای دلداری به او سیگاری می‌دهد. پرستار بچه «لژندره» گزارش می‌دهد که «آلیت» کوچولو (بلانکو) در راه مدرسه ناپدید شده؛ «لژندره» و همسرش همراه با خودِ «آلیت» به پاسگاه پلیس می‌روند و خود «آلیت» مشخصاتش را برای بازپرس شرح می‌دهد. در حالی که یک واکسی کفش‌های بازپرس را واکس می‌زند، مرد جوانی از بالای بام قصد جانش را می‌کند. در دادگاه او را به مرگ محکوم می‌کنند؛ و مردم برایش هورا می‌کشند. در این بین، جست‌وجو برای یافتن تروریست ادامه دارد، و «لژندره» همراه «آلیت» پیش رئیس پلیس می‌رود و می‌فهمد که «آلیت» پیدا شده. رئیس پلیس به یاد می‌آورد که قراری دارد، و در کافه‌ای به زنی سیاه‌پوش که او را با خواهرش اشتباه گرفته، توضیح می‌دهد که خواهرش چهار سال پیش مرده است. خود خواهرش تلفن می‌زند تا راز مرگش را روشن کند. وقتی رئیس پلیس سرقبر خواهرش می‌رود، می‌بیند که گوشی روی تلفن نیست. رئیس پلیس را به جرم بی‌حرمتی توقیف می‌کنند و پیش رئیس پلیس می‌برند. پس از گپی دوستانه درباره راه‌های سرکوبی شورش‌های آزادی خواهانه، دو رئیس پلیس به باغ‌وحش می‌روند. شترمرغی به دوربین زل می‌زند.
* غایت گسستِ بونوئل متأخر از منطق روائی مرسوم فیلم‌ها و شاهکاری که رسم رایج «آغاز، وسط و پایان» را می‌شکند و با حادثه‌های غیر منتظره و نامعقول، سوررآلیسم انتزاعی فیلم‌های اولیه بونوئل را به قلب زندگی روزمره امروزی و متمدن می‌کشاند. هر بخش به شکلی غریب، واژگونگی عادت‌ها و انتظارهای منطقی را باز می‌تاباند و در مجموع، دنیائی پوچ، خنده‌دار و در عین حال نگران کننده خلق می‌شود که در آن آدم‌هایِ خو کرده به قراردادها، تصوری از زندگی در غیاب آن‌ها ندارند و به همین خاطر در آغاز فیلم، زندانیان اسپانیائی عصر ناپلئون حین اعدام فریاد می‌زنند: «مرگ بر آزادی! زنده باد اسارت».


همچنین مشاهده کنید