شنبه, ۱۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 30 March, 2024
مجله ویستا

آیا پایان دوران «حقوق بشر» فرا رسیده؟


آیا پایان دوران «حقوق بشر» فرا رسیده؟
اعتقاد به «پایان باوری» در قرن بیستم همچون پایان تاریخ، پایان سیاست، پایان سرنوشت، پایان ایدئولوژی و ... پایش به حوزه حقوق بشر هم کشیده شد؛ «پایان حقوق بشر»! بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر این سؤال در اذهان شکل گرفت که آیا پایان دوران حقوق بشر هم فرا رسیده است؟ این ذهنیت و پرسش بن مایه ای شد برای مقاله دکتر Micheal Ignatieff که استاد دانشگاه هاروارد و مدرس حقوق بشر در دانشکده دولتی Kennedy است. مقاله وی در مجله نیویورک تایمز به چاپ رسیده است که ترجمه آن را می خوانید.
پس از پایان جنگ سرد بین دو بلوک غرب و شرق، «حقوق بشر» به عنوان واژه ای اخلاقی در روابط خارجی به کار رفت. سؤالی که پس از وقایع ۱۱ سپتامبر مطرح شد، این است که آیا دوران حقوق بشر پایان یافته و به سر آمده؟ اگر هیاهوگران به برخی از شواهد موجود دقت کنند ملاحظه خواهند کرد که فشار غرب بر روی کشور چین برای رعایت حقوق بشر (که هرگز هم مؤثر نبوده) به یکباره فروکش کرد. حمایت چین از مبارزه علیه تروریسم موجب گشت تا غرب در قبال سرکوبی مسلمانان ناحیه «زین چیانگ» سکوت اختیار کند. حال چین مدعی است که وجود مسلمانان بنیادگرا و تروریست مشکلی جدی برای اوست و تلاش می کند موضوع را با القاعده مرتبط سازند. کنسلر گرهارد شرودر آلمانی مدارکی را مبنی بر دخالت القاعده در وقایع چچن تحت عنوان گزارشی به نام «ارزیابی متفاوت» از سیاست های روسیه در منطقه ارائه داد. به نظر می رسد این ارزیابی و تحلیل جدید برای فراموشی جنگی است که مسکو بر علیه تمامی مردم منطقه در پوشش مبارزه با تروریسم به راه انداخت و موجب از بین رفتن زندگی و جان دهها هزار انسان بی گناه شد. ترسی مشابه بر تمامی سیاست های حاکم در جهان مستولی است، حکومت استرالیا پناهندگان افغانی را به عنوان تروریست در حصارهای بیابانی زندانی و در توجیه عمل خود آن را مبارزه با تروریسم قلمداد می کند. تاجیکستان و ازبکستان با بهره گیری از این اهرم تمام امکانات خود را مصروف سرکوبی مردم و اغتشاشات داخلی می کنند گویی مبارزه با تروریسم بلانش کارتی است برای سرکوبی هرگونه اعتراض. مصر که سالیان درازی است حبس و شکنجه و بازداشت مبارزان مسلمان را بدون هرگونه محاکمه ای در دستور کار خود دارد، اینک متقاضی اختیارات بیشتری برای کنترل تروریسم است. سودان که تحت حمله و فشار نیروهای ائتلاف لیبرال و کلیساهای سیاه قرار داشت و مصمم به ختم برده برداری و توقف جنگ علیه جنوب بود، اینک پذیرفته است که عضوی از نیروهای متحد مخالف جبهه بن لادن باشد. آقای رابرت موگابه رئیس جمهوری زیمبابوه هم به این نتیجه رسیده که رقبای سیاسی او همه تروریست هستند! حقوق بشر به راستی، همه این فرصت طلبی ها را محکوم می کند هر چند که در عمل این چنین نیست. به طور مثال رم زمانی مورد حمله واقع می شود و سپس برای برقراری امنیت و به دست آوردن استیلای خود می جنگد. چنین موضوعی ممکن است در اولویت بندی سیاست خارجی ایالات متحده نقض حقوق بشر تلقی شود. البته به خاطر اینکه آمریکا اولویت های دیگری دارد آن را بدین منظور به کار نمی برد. به هر حال عصر این رفتارها سپری شده و موضوع حقوق بشر از حالت بومی و محلی و انحصاری مبدل به امری جهانی شده که قادر است برای احقاق حق و عدالت بدون وحی و الهام و رهبری آمریکا وارد عمل شود. چنانچه برای حقوق بشر هم رؤسایی در واشنگتن تعیین نشده است. حقیقت این است که اگر واشنگتن راه خود را کج کند بدون تردید حقوق بشر یکی از اعضای مؤثر خود و یکی از دولتهایی را که قدرت او می تواند ابهامات و مشکلات موجود را رفع و رجوع کند از دست می دهد. بسیاری شاید معتقد به آثار وجودی حقوق بشر نباشند ولی با کمی دقت می توان اوج این تأثیرات را در دهه ۱۹۹۰ جست و جو کرد. در این دهه به دنبال فروپاشی شوروی شرایطی به وجود آمد که ساختار جدیدی را در اصول و دیدگاههای حقوق بشر طلب می کرد. بالاخره سازمان ملل متحد شهامت رویارویی با نقض قوانین حقوق بشر را پیدا کرد. همزمان با او دپارتمان ایالتی آمریکا به طور فعال برای ارتقای سطح دموکراسی جهانی و حقوق بشر وارد عمل شد و در این دوره بود که مداخلات بشر دوستانه در بوسنی، کوزوو و تیمور شرقی انجام گرفت.
این دهه را می توان اوج شکوفایی سازمان ملل متحد توصیف کرد. در همین سالها بود که سازمان ملل به عنوان ناظری بین المللی در تانزانیا، آروث و هوگو به خوبی عمل کرد و هم اکنون شاهد آثار و نتایج مثبت آن هستیم. در کوران مداخلات بشردوستانه سالهای ۱۹۹۰ برخی از چهره های سیاسی مانند تونی بلر نخست وزیر انگلستان متقاعد شدند که در آستانه عصر جدیدی قرار دارند که گریز از آن ممکن نیست و لذا امکانات سیاسی و نظامی خود را برای حمایت از اصول حقوق بشر به کار گرفتند، در حقیقت این دوره کوتاهی بود که غرب توانایی ها و وقت خود را مصروف رسیدگی به موضوع حقوق بشر کرد. اما حالا با اقدام نظامی و مبهم آمریکا علیه تروریسم، آیا جایی برای مداخله سیاسی و به کارگیری توان موجود برای مداخلات بشر دوستانه باقی می ماند؟ عملیات جاسوسی و نظامی و سیاسی آمریکا علیه تروریسم درست شبیه زمان و فضای حاکم در طول جنگ سرد است. پس از مقابله ضروری با شوروی و چین، دامنه موضوع حقوق بشر پای برخی دیگر از قدرتهای غربی را نیز گرفت. به هر حال این عامل جدید در تصمیم گیری و ترسیم سیاست خارجی آمریکا نقش تعیین کننده ای دارد و دربرگیرنده تمامی منافع کشور است که با استفاده از اهرمهای دیپلماتیک و سرویس های اطلاعاتی به اجرا درمی آید. شاهد مثال مبارزه با القاعده است که توانست مبارزه بر علیه این سازمان را در عرصه جهانی کاملا موجه جلوه دهد. برخی از چهره های فعال و کهنه کار حقوق بشر در طول جنگ سرد از قبول این مطلب که فضای فعلی بدتر از دوره جنگ سرد است سرباز می زنند. در طول سالهای حاکمیت ریگان تلاش شد که این جنبش به صورتی محدود و نه چندان مردمی باقی بماند اما در دوران بوش این تلاش بیهوده بود. بسیاری از گروههای اروپایی حقوق بشر مردد از پذیرش خطر حمله گروههای تروریستی هستند و از این رو به جای مشارکت در جنگی تبلیغاتی و هوچی گرانه علیه تروریسم، ترجیح می دهند در کناری به تماشا بنشینند. گروههای آمریکایی مانند (Human Rithts watch) متوسل به اخبار جنگی شده اند. فعالیت نظامی آمریکا معطوف امنیت شدید و ایجاد فضایی هیجان انگیز از توقیف ها و بازداشت های مردم با گناه و بی گناه و زندانی کردن آنها و بیان خسارات متعدد جانبی شده است. بسیاری نیز با تشکیل گروههای آزاداندیش در خانه های خود از حقوق بشر و آزادیهای انسان دفاع می کنند!
این جنبش (حقوق بشر) بزودی دچار جنگ عقاید خواهد شد، چرا که مجبور است که به این عقیده که: امنیت ملی خود ناقض حقوق بشر است، یا بحثی که می گوید: بهترین نوع حقوق بشر، آنی است که متضمن دفاع از امنیت ملی باشد، پاسخ دهد. ایالات متحده آمریکا که در حال تبلیغ برای تأسیس ایالات امنی است که نه به پناهگاهی برای تروریست ها تبدیل شود و نه به محلی برای صدور ترور، مجبور خواهد شد بیش از آنچه که فکر می کرد برای امنیت بودجه و توان صرف کند و در نتیجه فشار بیشتری به کشورها برای وضع قوانین جدید، ایجاد امنیت و حمایت از حقوق بشر وارد خواهد کرد! جنگ سرد به ما یاد داد دل بستن به روابط دوستانه با صاحبان قدرت شرط ناچیزی در درازمدت برای حفظ منافع محسوب می شود.
ایالات متحده آمریکا هنوز هم که هنوز است بهای گزافی را بابت حمایت از شاه ایران پرداخت می کند.
امروزه در جهان عرب، نقش آمریکا گویی نقش لوئی شانزدهم در سال ۱۷۸۹ است. با آمدن هرگونه انقلاب و تغییراتی بنیادین در کشورهایی مانند مصر و عربستان، نفوذ آمریکا به طور کلی از بین خواهد رفت!
جنبش حقوق بشر قدرتی انحصاری در اختیار آمریکا و وسیله ای برای اعمال قدرت این کشور نیست، بلکه این جنبش می بایست در خدمت ثبات و امنیت جهانی و عاملی کنترل کننده برای به کارگیری در نقاط حساس و مهم جهان مانند مصر و عربستان سعودی باشد که قصد گذر از جامعه ای بسته به سوی جامعه باز را دارند.
بدون اینکه بخواهند کشور را تسلیم بنیادگراهای مذهبی کنند. چرا که حقوق هیچکس در مصر با سقوط در دامن آنارشیسم یا به دست بنیادگرایان مستبد افزایش و یا تأمین نخواهد شد. اگر این جنبش می خواهد آینده ای داشته باشد باید از اصول و اهداف خود دفاع کند.
آزادی، مشارکت، پیشرفت درخور و ... و قدم در راهی گذارد که تأکید بر امنیت و ثبات سیاسی دارد و این معنا با سکوت در برابر توقیف و بازداشت های خودسرانه و دادگاههای نظامی مغایرت دارد.
این به معنای تقبیح خودسری، تک روی و رویکرد به تعهد و مسؤولیت همگانی است، یعنی همکاری با نیروهای فعال بومی و بخشی از حاکمیت کشورهاست که قصد شنیدن حرفهای مردم را دارند و نهایتا بازداشتن جوامع از سقوط در پرتگاه اهداف جنبش در دفاع از حقوق مردم عادی می بایست کمک به آنان در ساختن جوامع قوی و متمدن با حکومتی کارآمد و قابل رشد باشد. اگر جنبش برای نیل به آن اهداف نتواند راه جدیدی پیدا کند، تبدیل به نمادی ضعیف و کم نور که فاصله بسیار زیادی با نقش خود در دهه ۱۹۹۰ دارد، خواهد شد!
نویسنده: مایکل ایگناتیف
مترجم: خسرو محتشم
منبع : بنياد انديشه اسلامي


همچنین مشاهده کنید