سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


بیوگرافی محسن وزیری مقدم


بیوگرافی محسن وزیری مقدم
▪ تولد: مرداد ۱۳۰۳ تهران
▪ اخذ مدرك نقاشی از دانشگاه تهران ۱۳۲۷
▪ آغاز تحصیل در ایتالیا ۱۳۳۴
▪ اخذ دانشنامه از آكادمی هنرهای زیبای رُم ۱۳۳۸
▪ شركت در بیش از ۵۰ نمایشگاه انفرادی و گروهی
▪ شركت در سه دوره بی‌ینال ونیز سال‌های ۶۰-۶۲-۱۹۵۸
▪ مروری بر اثار در موزه هنرهای معاصر در تهران ۱۳۸۳
▪ كسب جوایز متعدد از جشنواره‌های بین‌المللی
▪ كسب لوح افتخار «شخصیت اروپایی» ۲۰۰۶
اصل ونسب محسن وزیری‌مقدم از ثروتمندان و بزرگان تفرش بودند كه در دوران قاجار به دربار راه یافتند و به مقام‌های مهمی هم‌چون وزارت رسیدند. پدربزرگ و پدر او نیز ارتشی و از افسران زمان قاجار و پهلوی بودند. بنابراین ایام كودكی و نوجوانی وی در محیطی مرفه سپری می‌‌شود. پدر او صاحب ذوقی ادبی بود و نمایشنامه می‌نوشت و اجرا می‌كرد, گاهی نیز شعر می‌گفت؛ اما مادرش بی‌سواد بود. به واسطه‌ی شغل پدر كه نظامی بود, از سن چهارسالگی به اتفاق خانواده تهران را ترك و در شهرهای بهبهان, اهواز, مریوان و رضائیه زندگی می‌كند. خیلی زود و قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن را فرامی‌گیرد و وقتی هم كه وارد مدرسه می‌شود, بی‌آن‌كه چندان زحمتی به خود بدهد, از شاگردان ممتاز می‌شود. حافظه‌ی بسیار قوی و حضور ذهنی عالی داشت.
در كلاس سوم دبستان، معلم سرود او متوجه توانایی دیگری در وی می‌شود؛ او گوشی بسیار حساس داشت. امتیازی بزرگ كه به عقیده‌ی معلمش می‌توانست او را موسیقیدان قابلی كند. این موضوع را به اطلاع پدرش می‌رساند. ولی پدر, ذهنیتی كه از موسیقی و نوازندگی دارد مطربی است و این را برای خانواده و اصل و نسب خود حقیر می‌شمارد و كاملاً مخالفت می‌كند. اتفاقی كه وزیری‌مقدم هنوز با تاسف از آن یاد می‌كند این است كه: «من عاشق موسیقی بودم. باید موسیقیدان می‌شدم نه نقاش و این حسرتی است كه بر دل من مانده است.»
دوران دبستان و سال‌های اول دبیرستان بی‌هیچ اتفاق خاصی سپری می‌شود. محسن هم مانند صدها كودك مثل خودش، بی‌آن‌كه فضای مناسبی برای بروز استعدادهایش داشته باشد, روزگار را سپری می‌كند. گه‌گاهی نقاشی می‌كند, ولی دل‌مشغولی او موسیقی است. حتی پدر را متقاعد می‌كند تا برای او ویلونی بخرد. تمام تعطیلی تابستان را سعی می‌كند تا صدای مطلوبی از آن درآورد ولی موفق نمی‌شود.
هرچه به پدر اصرار می‌كند كه برای او استادی بگیرد, قبول نمی‌كند. عاقبت ماجرا به این‌گونه تمام می‌شود كه پدرش ویلون را خُرد می‌كند. وقتی محسن پانزده سال داشت به رضاییه منتقل وبه اتفاق خانواده در آن‌جا ساكن می‌شوند. در آن‌جا پدر به دختر جوانی دل می‌بندد و مادرش را طلاق می‌دهد تا با آن دختر ازدواج كند. هوسی كه بنیان خانواده‌ی او را از هم می‌پاشد و این آغاز سرگشتگی - سرگشتگی‌های بی‌پایان او - می‌شود. زن بابای جوان اختلاف سنی كمی با محسن داشت و اصلاً چشم دیدن او و دو خواهر كوچك‌ترش را نداشت. با بی‌مهری عجیبی آن‌ها را از خود می‌راند و این بی‌مهری را هم رفته‌رفته به پدر منتقل می‌كند و سرانجام پدرش از او می‌خواهد كه به تهران برود. اما به كجا؟ این دیگر با خود اوست. از خانه رانده می‌شود. به تهران می‌رود. آغار تعطیلات تابستانی است و او تازه كلاس دهم را به پایان رسانده است.
سال ۱۳۲۰, اوج تاثیرات جنگ دوم جهانی، حضور متفقین در ایران و سال‌های بحران و قحطی است. در تهران پیش مادربزرگ مادری‌اش می‌رود. پیرزن بسیار محترم و اصیلی كه با مقرری اندكی روزگار خود را سپری می‌كرد. «من خیلی خجالت می‌كشیدم كه پای سفره‌ی او بنشینم، ولی جای دیگری نداشتم. از همان آغاز به فكر راهی برای كسب درآمد بودم و از هیچ كار و كمكی در حق پیرزن دریغ نمی‌كردم.
كم‌كم تابستان به پایان می‌رسید و من می‌بایست به هر طریقی كه شده, تحصیلاتم را ادامه دهم. اما با چه پولی و با چه حمایتی؟» به پیشنهاد یكی از فامیل‌ها به‌ناچار در هنرستان كشاورزی كرج كه به صورت شبانه‌روزی و با هزینه‌ی دولت اداره می‌شد, ثبت نام می‌كند. دوسال دوره‌ی هنرستان را با تنگ‌دستی سپری می‌كند. «حتی پولی كه بتوانم با آن و برای دیدن مادر و خواهرم به تهران بیایم نداشتم و این در حالی بود كه بستگان من آدم‌های متمول و سرشناسی بودند, ولی غرورم اجازه نمی‌داد كه از آن‌ها چیزی بخواهم»
در هنرستان با انسان‌های نیك‌نفسی آشنا می‌شود كه گاهی از او حمایت می‌كردند. شرایطی فراهم می‌شود تا با نقاشی و موسیقی به شكل بهتری آشنا شود. «پروفسور آلمانی كه رییس جنگل‌بانی بود و علاقه‌ی بسیاری هم به ایران داشت، در هنرستان و در دفتر كارش, كلاس نقاشی دایر كرد و به دانش‌آموزان علاقه‌مند، روش طراحی و نقاشی از گیاهان را آموخت. من به گیاه‌شناسی و جانورشناسی بسیار علاقه‌مند شده بودم.
این آقا كه متوجه علاقه‌ی من شده بود از من خواست تا به كلاس او بروم. از روی تصاویری كه در اختیارم می‌گذاشت, طرح‌های دقیقی می‌كشیدم و او هم هر از گاهی نكاتی را یادآوری می‌كرد. بعد از مدتی به من آبرنگ داد و روش كار با آن را آموخت. یك روز از او خواستم طرز كار با رنگ روغن ونیز نقاشی از صورت را به من یاد دهد. دستم را گرفت و به كنار راه‌پله برد. گفت: وزیری از این پله‌ها برو بالا! من به آهستگی از پله‌ها شروع به بالا رفتن كردم. او گفت: این‌جور نه، از پله‌ی اول برو پله آخر! گفتم: نمی‌شود. گفت: هنر هم همین است. باید قدم به قدم یادگرفت و این اولین درس مهمی بود كه درباره‌ی هنر از او فرا گرفتم.»
علاقه‌اش به موسیقی نیز او را با معلمی آشنا می‌كند كه ویلون می‌زد و مدتی نیز زیر نظر او به فراگیری آن می‌پردازد.
تابستان كه رسید, هنرستان هم تعطیل شد و دانش‌آموزان به خانه‌های خود رفتند, محسن جایی برای رفتن نداشت. به او اجازه دادند كه در آن‌جا بماند. مشكل غذا نیز بدین طریق حل می‌شود كه كاری در همان‌جا كه باغ گیاه‌شناسی بسیار بزرگی بود پیدا می‌كند. سال دوم هنرستان نیز به سختی اما به هر طریقی كه بود سپری می‌شود. درسش تمام شد و دلهره و نگرانی‌های او نیز به نهایت رسید. مستاصل به خانه‌ی پدر كه به تهران آمده بود و در خانه‌ی بزرگی در شمال شهر زندگی می‌كرد, می‌رود.
اما این‌بار برای همیشه از خانه‌ی پدری رانده می‌شود. درمانده پیش مادرش كه نزد یكی از فامیل‌هایش زندگی می‌كرد, می‌رود. خوشبختانه آن‌جا با آغوش باز پذیرفته می‌شود. كاری هم برای او فراهم می‌كنند و موفق می‌شود در طول سه ماه تابستان اندكی پول پس‌انداز كند.
«به كشیدن چهره‌ی آدم‌ها از روی عكس خیلی علاقه داشتم و یاد گرفته بودم كه چگونه این كار را با چهارخانه كردن عكس و مقوا انجام دهم.
در لاله‌زار, یك نقاش ارمنی مغازه داشت كه تابلوهای منظره و صحنه‌های روستایی و خلاصه آن‌چه مورد علاقه مردم بود, برای فروش می‌كشید. من هم هر وقت كه گذرم به مغازه‌ی او می‌افتاد, از پشت شیشه نقاشی‌ها را با دقت نگاه می‌كردم. یك‌بار او را در حال نقاشی از چهره‌ی سربازی دیدم. سرباز مقابلش نشسته بود و او روی بوم كوچكی چهره‌اش را می‌كشید. از شباهتی كه بین تصویر و چهره‌ی سرباز دیدم واقعاً حیرت كردم. برایم غیرقابل تصور بود كه بتوان از روی واقعیت هم نقاشی كشید. گریان آن‌جا را ترك كردم. گفتم خدایا اگر نقاشی این هست پس من چه‌كار می‌كنم؟»
رفته‌رفته باز هم تابستان به پایان می‌رسید و محسن وزیری - شاید به جبران بی‌مهری پدرش - مصمم بود تا به هر طریقی كه شده, تحصیلات عالی داشته باشد. ولی دیپلم پنج ساله‌ی او ناقص محسوب می‌شد و می‌بایست یك سال دیگر هم درس بخواند، اما كجا و با چه امكانی؟ بر حسب اتفاق با یكی از دوستانش كه در اهواز با او هم‌كلاس بود برخورد می‌كند. وقتی او حالش را جویا می‌شود و متوجه نگرانیش برای ادامه‌ی تحصیل می‌‌شود، به او توصیه می‌كند كه در دانشكده‌ی هنرهای زیبا برای رشته نقاشی ثبت نام ‌كند. «نقاشی هم شد كار؟
ولی وقتی فهمیدم لیسانس می‌دهند، بعد از چند روزی تردید، عاقبت در آخرین لحظه‌ی مقرر، ثبت نام كردم و دو روز بعد هم كنكور دادم» موضوع كار عملی، طراحی از پیكره‌ی گچی «برده در حال احتضار» میكل آنژ بود. پیكره‌ای با بیش از دو متر بلندی كه به طرز دقیقی از روی اصل اثر، كپی شده بود و مدل طراحی دانشجویان بود.
«من كه حتی یك بار هم از روی اشیاء و واقعیت طراحی نكرده بودم، می‌بایست پیكره‌ی درهم پیچیده ی برده را روی مقوای ۷۰×۱۰۰ و با ذغال طراحی می كردم. از لحظه‌ی شروع امتحان كه نُه صبح بود تا ساعت چهار عصر آخرین نفری بودم كه جلسه را ترك می‌كردم، بدون این‌كه حتی برای ناهار خوردن هم بیرون بروم، چند بار پیكره را كشیدم و پاك كردم. از هر كسی كه كنارم رد می‌شد، درس می‌گرفتم. آخر سر هم، كارم به قدری چرك و لكه‌لكه شده بود، كه ناچار مقوای دیگری خواستم و از نو كارم را ادامه دادم» به هر تقدیر وزیری در سال ۱۳۲۲ در دانشكده‌ی هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته می‌شود و فصل تازه‌ای در زندگی پر تب و تاب او آغاز می شود.
سال ۱۳۲۲ هنوز مقارن با سال‌های جنگ و حضور متفقین در ایران است. حكومت محمدرضا پهلوی تازه استقرار پیدا كرده و شاه جوان اصلاً تسلطی بر اوضاع ندارد. می‌دانم كه سال‌های دهه‌ی بیست تا ابتدای دهه‌ی سی كه مقارن با نخست‌وزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت می شود، سال‌هایی پرخاطره ولی شورانگیز است. به این دلیل كه یك سو ضعف حكومت در اداره‌ی مملكت به احزاب و روشنفكران فرصتی برای ابراز وجود می‌دهد و از طرف دیگر باعث عرض اندام اوباش می‌شود و هرج‌و مرج مملكت را فرا می‌گیرد.
بنابراین از سویی كثرت نشریات و احزاب به بحث‌های روشنفكرانه دامن می‌زدند و از سویی دیگر نیز اوضاع نابسامان موجود، شرایط اقتصادی دشواری را برای مردم به وجود آورده بود. این سال‌ها مصادف با اوج فعالیت احزاب كمونیست از جمله حزب توده در ایران است و حكومت شوروی (سابق) از طریق این احزاب و عوامل خود فعالیت فرهنگی وسیعی در ایران به راه می‌اندازد. وفور كتاب‌های نقاشی از آثار نقاشان رئالیست روسی در این سال‌ها گوشه‌ای از آن فعالیت‌ها است و تأثیر آن‌ها را به راحتی می‌توان در تمایل نقاشان جوان و حتی آموزش حاكم بر دانشكده‌ی هنرهای زیبا به شیوه ی نقاشان روسی شاهد بود. نوع قلم‌زنی دانشجویان، انتخاب مضامین اجتماعی و كلاً برخورد شبه امپرسیونیستی حاكم بر آثار، گوشه‌هایی از این تأثیرات می تواند باشد.
به هر جهت وزیری در این شرایط پا به دانشكده هنرهای زیبا كه مكان آن كماكان زیرزمین دانشكده فنی است، می گذارد. علی‌محمد حیدریان و خانم امین‌فر اساتید دانشكده هستند و با هنرمندانی نظیر منوچهر شیبانی، منصوره حسینی و سودابه گنجی هم‌كلاس می‌شود. ضمن این‌كه هنوز كسی از دانشكده فارغ‌التحصیل نشده است و افرادی نظیر حمیدی، كاظمی، جوادی‌پور، ضیاءپور و... هنوز در دانشكده حضور دارند. بنابراین او در این‌جا با نقاشی از منظر دیگری آشنا می شود. خیلی زود عالم نقاشی برای او وسیع‌تر می‌شود، و كتابخانه مكان مهمی می‌‌شود تا روح وی را تشنه‌تر كند. او كه صرفاً برای گرفتن مدرك لیسانس وارد دانشكده شده، حالا گویی گمشده‌ای را یافته است. آن‌چه در تمام این مدت از او دریغ شده بود، آن‌جا پیدا می كند. روح او بیدار می‌شود و با همه‌ی وجود تلاش می‌كند.تلاشی شبانه روزی. ولی به راستی تا چه حد فضا و امكانات برای او مساعد می‌شود؟ او از كار تابستان خود اندكی پول پس‌انداز داشت و این خوش‌شانسی را هم پیدا می‌كند كه اتاق كوچكی به عنوان خوابگاه در اختیارش قرار می‌گیرد، ولی خرج خورد و خوراك و لباس و هزینه های نقاشی را چگونه فراهم كند؟ برای تأمین مخارج خود به كارهایی نظیر نظارت بر آشپزخانه، تقسیم غذا، طراحی دكور در یكی از تماشاخانه‌های تهران، مدل دانشجویان و... مشغول می‌شود و با پول اندكی كه از این راه به دست می‌آورد، روزگار می‌گذراند. ولی این پول هرگز كفاف مخارج او را نمی‌داد. «لباس‌هایم ب درس بودند و برای این‌كه پول كمتری بابت غذا بدهم، بیرون از دانشكده غذا می‌خوردم. با این وجود خیلی از اوقات سیار من گرسنه می‌ماندم برای این‌كه بتوانم طراحی كنم با هر وسیله‌ای و در اغلب اوقات طراحی می‌كردم.
هم‌كلاس‌هایم به من لقب ماشین طراحی داده بودند. به جای ذغال طراحی از ذغال معمولی استفاده می‌كردم. اغلب هم روی تخته‌های بزرگی كه دانشجویان سال بالایی بعد از زیرسازی، پروژه‌های خود را روی آن‌ها انجام می‌دادند، طراحی می‌كردم. بارها و بارها روی هر تخته طراحی می‌كردم و پاك می‌كردم. توی دانشكده اغلب كار من همین بود. شب‌ها كه به خوابگاه می‌رفتم، تا دیروقت یا مشغول ساختن مجسمه بودم و یا ویلون می‌زدم، اگرچه بعد از مدتی به خاطر فشردگی كارهایی كه داشتم موسیقی را اجباراً كنار گذاشتم.»
«من از استاد علی‌محمد حیدریان دقت در طراحی را فراگرفتم، ولی خانم امین‌فر چندان كمكی به من نكرد. او هر بار كه كارهای ما را می‌دید، فقط می‌گفت: «من از این كار خوشم می‌آید.» یا «من از این خوشم نمی‌آید» توضیحی نمی‌داد. اما مهم‌ترین معلم معنوی من مهندس فروغی بود. وی معمار و نقاش بود و در دانشكده تدریس می‌كرد و در تغییر ذهنیت من بسیار مؤثر بود و راهنمایی‌های خوبی درباره‌ی كارهایم به من می‌كرد.
زمانی كه در فضای دانشكده و مملكت، نقاشی روسی داشت اشاعه می‌یافت، ایشان در سفری كه به فرانسه داشتند، تعداد زیادی باسمه‌های نقاشی و لیتوگرافی از آثار نقاشان امپرسیونیست و پست امپرسیونیست فرانسوی آوردند و روی دیوارهای دانشكده نصب كردند. دیدن این كارها در من تأثیر بسیاری داشت. از روی كار آن‌ها رنگ و فرم را شناختم. ظرافت رنگ‌شان برایم جذاب بود. تعداد زیادی كپی از روی آن‌ها انجام دادم و سعی كردم تكنیك‌شان را فراگیرم.»
محسن وزیری‌مقدم با همه‌ی فراز و فرودهایی كه در دوره‌ی دانشجویی با آن مواجه می‌شود. بالاخره در سال ۱۳۲۷ پروژه‌ی دیپلم خود را تحویل می دهد و با نمره‌ی عالی فارغ‌التحصیل می‌شود. موضوع كار عملی او «ملاقات شیخ صنعان و دختر ترسا» است. «بعد از چند روز كار فشرده، بالاخره پروژه‌ی عملی را به پایان رساندم و تحویل دادم. از گرسنگی و خستگی نای ایستادن نداشتم، به خوابگاه رفتم، چیزی در بساط برای خوردن نبود.
امیدم به دوستی صمیمی بود كه در رشته‌ی دندانپزشكی تحصیل می‌كرد، ولی او هم در اتاقش نبود. روی تخت دراز كشیدم و منتظر آمدنش شدم. هر بار كه سرویس خوابگاه، بچه‌ها را می‌رساند، منتظر بودم تا در اتاق مرا بكوبد، آخر این عادت همیشگی‌اش بود. ولی شب شد و نیامد. فردا نیز به همین منوال سپری شد تا بالاخره نزدیكی‌های شب بود كه در اتاق مرا كوبید. وقتی متوجه گرسنگی‌ام شد بلندم كرد و با خود به اتاقش برد. از قضا او هم نه پول، و نه چیزی برای خوردن داشت. ولی فوراً دوتا نان برای من تهیه كرد. برای این‌كه بتوانم آن‌ها را بخورم، مقداری آب لیمو داشت كه در ظرفی ریخت، مقداری شكر به آن زد و به این ترتیب شكمم را سیر كردم.»
بعد از پایان درس و تحویل خوابگاه، اگرچه به علت بیكاری و فقدان درآمد، مدتی را در سرگشتگی می‌گذراند ولی به تدریج اوضاع بهتر می‌شود.
او برای كسب درآمد كارهای مختلفی انجام می‌دهد: مدتی را به كار تصویرسازی كتاب مشغول می‌شود، (تصویرسازی برای داستان‌های كودكان اثر صبحی مهتدی) كه این برای او درآمد كمی داشت. بنابراین به «وزارت فرهنگ و هنر» (سابق) و پیش «پهبُد» كه در آن زمان وزیر بود می‌رود، تا جایی برای استخدام در آن وزارت‌خانه پیدا كند. بدین ترتیب شش ماهی به عنوان دبیر هنرستان تجسمی دختران و پسران مشغول خدمت می‌شود، كه آن كار را نیز ناتمام رها می‌كند. بعد از آن رو به كارهای تبلیغاتی می‌آورد.
این كار رفته‌رفته درآمد بیشتری برای او دارد. به همین ترتیب سه یا چهار سالی نیز در بخش امور فرهنگی «سازمان اصل چهار ترومن» به كار طراحی گرافیك می‌پردازد. (این سازمان در جهت اجرای برنامه كمك‌های اولیه‌ی فنی ایالات متحده آمریكا به كشورهای توسعه نیافته، به تازگی در ایران تأسیس شده بود.) خود او در این‌باره می‌گوید: «یكی از دوستانم این سازمان را به من معرفی كرد. در امتحان ورودی قبول شدم و بابت پوسترهایی كه طراحی می‌كردم، ماهی هشتصد تومان مزد می‌گرفتم كه پول خوبی بود و می‌توانستم برای سفر اروپا پس‌انداز كنم.»(۲)
تقریباً بعد از فارغ‌التحصیلی این تمایل را داشت كه برای ادامه‌ی تحصیل به خارج كشور برود. ولی امكان مالی این كار را نداشت. بعد از استخدام «سازمان اصل چهار ترومن» ضمن این‌كه موفق می‌شود پولی را برای این منظور پس‌انداز كند، تا حدی نیز زبان انگلیسی را فرا می‌گیرد. بالاخره در مرداد ماه ۱۳۳۴ برای ادامه تحصیل راهی ایتالیا می‌شود.
در فاصله‌ی سال‌های ۱۳۲۷ تا ۱۳۳۴ او به طور پیگیری نقاشی را ادامه داده بود. بیشترین موضوعاتی كه نقاشی كرده بود، منظره و پرتره و به روش‌های امپرسیونیستی، پست امپرسیونیستی و كوبیستی بوده است. مجموعه‌ای از این آثار را ابتدا در سال ۱۳۳۱ در «انجمن فرهنگی ایران و آمریكا» به نمایش می‌گذارد. «در سال ۱۳۳۳ نیز به اهتمام پرویز ناتل‌خانلری و با حمایت مجله‌ی سخن، آثار وزیری‌ در «انجمن فرهنگی ایران و آلمان» به نمایش گذاشته می‌شود.»(۳)
با سفر به ایتالیا برگ تازه‌ای در اندیشه و هنر او آغاز می‌شود. «نخستین سال‌های حضور او در ایتالیا مقارن بود با اوج‌گیری جنبشی جدید در عرصه‌ی هنر انتزاعی كه با عنوان‌های كمابیش مترادف چون «تاشیسم» «هنر بی‌فرم» و «هنر دیگر» شناخته می‌شود. عنصر انتزاع در این جنبش نه بر اساس فرم حساب شده، بلكه بر بیان ناخودآگاه و فارغ از ارجاع بیرونی استوار بود.
میشا تاپیه M. Tapie ، منتقد فرانسوی و از مفسران جنبش، استدلال می‌كرد كه هنر انتزاعی غیر هندسی، روشی در كشف و انتقال آگاهی شهودی از ماهیت واقعیت است.(۴)
وزیری در اوایل پاییز همان سال در آكادمی هنر زیبای رم نام‌نویسی می‌كند. بدون این‌كه سوابق قبلی او در ایران در نظر گرفته شود، از كلاس اول شروع می‌كند. استاد او فرانكو جنتلینی F. Gentilini كه نقاشی طبیعت‌پرداز بود، می‌باشد. روال آموزش تقریباً مثل ایران، منتها با روشی آزادتر جریان داشت. «در سال اول روزها در دانشكده به طراحی و نقاشی از بدن انسان مشغول بودم و عصرها به كلاس طراحی آزاد می‌رفتم.
به زودی كلاسی یافتم كه در آن به صورت مجانی روش نقاشی دیواری را به شیوه‌ی رنسانس آموزش می‌دادند. در كنار این‌ها زبان ایتالیایی هم باید یاد می‌گرفتم. زندگی‌ام همه‌اش شده بود كار. یكسره كار می‌كردم.» به زودی پولی كه از ایران با خود برده بود تمام می‌شود، ولی با كمك استادش برای ترم دوم، بورس شش ماهه‌ای از طرف انستیتو خاورمیانه نصیبش می‌شود. سال دوم نیز با معرفی دانشكده هنرهای زیبای رم، به عنوان شاگرد ممتاز، به وزارت فرهنگ و هنر ایران معرفی می‌شود، و به صورت رسمی بورسیه دولت ایتالیا می‌شود، كه از این طریق پول خوبی دریافت، و با خیال آسوده‌تری تجربه‌های خود را دنبال می كند.
از سال دوم تغییراتی در روش كارش به وجود می‌آورد. بدین طریق كه او با استفاده از سنت‌های تصویری ایران در زمان ساسانیان، تیموریان و قاجار، نقاشی‌های تازه‌ی خود را می‌كشید. او در این تجربه‌های تازه تا حدی متأثر از «ماتیس» است، و از سوی استادش جنتلینی بسیار مورد تشویق قرار می‌گیرد و با حمایت او نمایشگاهی انفرادی در یكی از گالری‌های رم برگزار می‌كند. (۱۳۳۵) در پس این تجربه او به ساده‌سازی و هندسی كردن نقشمایه‌های كهن و با توجه به آثار «پل كلی» می‌پردازد كه باز هم مورد تشویق قرار می‌گیرد.
با همین آثار نیز در اولین بی‌ینال تهران (۱۳۳۷) شركت می‌كند. در همین ایام است كه با دختری ایتالیایی آشنا می‌شود كه این آشنایی بعد از مدتی به ازدواج آن‌ها منتهی می‌شود. «او دختری بسیار با دانش و با فرهنگ بود، و اظهار نظرهایش درباره كارهایم برای من اهمیت داشت. هم او بود كه من را با پروفسور توتی شالویا T. Shaloia كه استاد پژوهش هنر در آكادمی رُم بود آشنا كرد. با دعوت او به كارگاهم، نظرش را درباره‌ی كارهایم جویا شدم. او گفت: این‌ها برای نقاش شدن خوب است، ولی برای هنرمند شدن نه. گفتم: فرق این دو در چیست؟
گفت: هنرمند چیزی را كه موجود نیست خلق می‌كند. پرسیدم: برای هنرمند شدن چه باید كنم؟ گفت: ابتدا باید یك خط قرمز روی همه‌ی آن‌چه تاكنون فراگرفته‌ای بكشی و از صفر شروع كنی. او نقطه نظرهایی را درباره‌ی روش كار گفت كه بعدها فهمیدم مشابه بینش پل‌كلی درباره‌ی نقاشی است. ابتدا درباره‌ی گفته‌های او شك كردم. گفتم شاید از كار من خوشش نیامده و این حرف‌ها را زده. یك هفته تب كردم. آخر این همه سال من چه می‌كردم.
چگونه حاصل پانزده سال كار پیگیر را یك‌دفعه كنار بگذارم. دوستم به من خیلی دلداری داد. عاقبت تصمیم گرفتم كه در كنار كلاس‌های دانشكده، شب‌ها نیز به كلاس این استاد بروم. او خیلی دقیق و به خوبی تاریخ نقاشی را از گذشته تا دوران معاصر توضیح می‌داد و در طول زمان ما را با تكنیك‌های مختلف آشنا می‌كرد.
در هر جلسه او از ما می‌خواست بدون استفاده از عناصر طبیعت، تمرین كنیم. با بافت‌ها، رنگ‌ها، خط‌ها، حركت‌ها، با انرژی درونی آن‌ها و با ذهنیت خودمان، با خاطراتی كه از گذشته و از طبیعت و تجربه‌های روزمره خود داشتیم. و این مستلزم كار فوق‌العاده‌ای بود. از این به بعد هرگونه تمرین تصویری را كنار گذاشتم و یك سره آبستره كار می‌كردم. در كنار این تجربه‌ها از موزه‌ها و آثار نقاشان معاصر دیدن می‌كردم. كتاب‌های فراوانی در این مورد مطالعه كردم. زبان ایتالیایی من رفته‌رفته خوب می‌شد. از خلال همین جستجوهایی كه می‌كردم، و توضیحات و نظراتی كه استادم بر روی كارها می‌داد، نكات تازه‌ای را كشف و درك می‌كردم.»
«می‌دانید كه هنر یاددادنی نیست. بلكه نوعی كشف و درك است. همه چیز در طبیعت هست. منتها باید بتوان آن‌ها را از دل آن بیرون كشید.»
وزیری به‌تدریج در سال ۱۳۳۷ به نوعی نقاشی آبستره‌ی تك‌فام با استفاده از ریتم خطوط و با حركات سریع دست می‌پردازد كه تداعی‌گر فضای كیهانی بود. با یكی از همین آثار در مسابقه‌ی بین‌المللی نقاشی شهر راونا شركت می‌كند و موفق به كسب دیپلم افتخار و جایزه‌ی نخست‌وزیر ایتالیا می‌شود.
سال ۱۳۳۸ درسش را در آكادمی رم به پایان می‌رساند. پایان‌نامه‌ی او درباره موندریان و تأثیر او در هنر قرن بیستم و چگونگی روش كار او از طبیعت‌گرایی تا آبستره است. بورس او در این زمان قطع می‌گردد ولی در این مدت موفق شده تا ماشینی خریداری كند و با آن سفرهای زیادی به شهرهای مختلف ایتالیا، آلمان، هلند و دیدن موزه‌های آن‌ها داشته باشد. «در این سال اتفاق تازه‌ای در كار من روی داد.
به اتفاق چند تن از دوستانم برای تفریح و شنا به كنار دریاچه آلبانو Albano كه ساحل آن پوشیده از ماسه‌های سیاه است، رفته بودیم. من برای این‌كه دوستانم را بخندانم، تنم را با استفاده از این شن‌ها سیاه كرده بودم. یك‌دفعه متوجه نكته‌ای شدم. به شیارهایی كه توسط انگشتانم روی ماسه‌ها و روی تنم كشیده بودم توجه كردم. تضاد رنگی خطوط ماسه‌های سیاه و پوست روشن بدن، ایده‌های تازه‌ای در من بیدار كرد. در آن‌ها می‌شد حركت، ریتم و فضا را یافت.
همان‌جا روی ماسه‌های كنار دریا، با انگشتانم شروع به كشیدن خطوط كردم. این خطوط مرا متوجه بازی‌های دوران كودكیم كرد. باز ذهنم به زمان‌های دورتری رفت. به رابطه‌ای كه انسان همیشه با خاك داشته و به جوهر انسان كه از خاك بوده است. كیسه‌ای از آن ماسه‌ها را پر كرده به خانه بردم. آن‌ها را كف اتاق ریختم و با حركت انگشتانم شروع به بازی روی آن‌ها كردم. تكرار خطوط، ریتم، بافت، فضا و كنتراستی كه با زمینه‌ی روشن پدید می‌آمد، برایم بسیار مجذوب‌كننده بود. از طرفی كار با انگشت و ماسه نیز نوعی گریز از مواد و مصالح رایج در نقاشی بود. ولی مشكل، امكان تثبیت ماسه‌ها بر روی بوم بود. مدت‌ها تلاش كردم تا بالاخره اسلوب كار را یافتم بدین ترتیب تعداد زیادی كار با این روش انجام دادم.
از پروفسور توتی شالویا دعوت كردم كارهای مرا ببیند. بعد از دیدن كارها به من گفت: تو كاری كردی كه كسی تا به حال انجام نداده و این تو را در مقام یك هنرمند قرار می دهد. او مرا پیش پروفسور جولیو كارلو‌آرگان G.C.Argan كه هنرشناس برجسته‌ای بود فرستاد. ایشان هم كارهای مرا تأیید كردند و به من پیشنهاد دادند تا از آن‌ها نمایشگاهی بگذارم و او هم درباره آن‌ها نقد بنویسد. در همین رابطه با پروفسوری ژاپنی (نابویو. آ.ب NABUABEH) آشنا شدم.
نویسنده : حسن موریزی نژاد
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس


همچنین مشاهده کنید