پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

اسفندیار


اسفندیار
اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. در اوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند. نوشته اند که یکی از نزدیکان گشتاسب به نام گرزم به دلیل دشمنی ای که با اسفندیار داشت از او نزد شاه بدگویی کرد:
یکی سرکشی بود نامش گرزم گوی نامبردار فرسوده رزم
بدل کین همی داشت ز اسفندیار ندانم چه شان بود آغاز کار
شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود
شاه بزودی تحت تاثیر بدگویی گرزم قرار گرفت و برای دربند کشیدن فرزند به نیرنگ می پردازد، بدین ترتیب که جاماسب را به نزد وی فرستاد و فرستاده ی مزبور او را که از همه جا بی خبر بود به بارگاه آورد. پدر در حضور جمع، فرزند را به باد سرزنش گرفت و دستور داد تا او را به زندان افکنند.
در این هنگام زواره برادر رستم که از کار وی بیمناک شده بود، سپاهیان زابلستان را به جنگ با سپاه اسفندیار برانگیخت. از این رو نبردی سخت میان لشکریان رستم و اسفندیار درگرفت. دو فرزند اسفندیار در این جنگ کشته شدند. رستم که در این جنگ زخم برداشته بود به همراه رخش که آن هم زخمی شده بود به سوی قرارگاه خود بازگشت. اسفندیار نیز به اردوگاه خود رفت.
زال، پدر رستم هنگامی که زخم های رستم و رخش را دید با سه مجمر و سه تن از دانایان، بر پشته ای بلند برآمد و لختی از پر سیمرغ را که به یادگار به زال سپرده بود بر آتش نهاد. چون پاسی از شب بگذشت سیمرغ – مرغ درمانگر یا حکیم وارسته- بر آسمان پدیدار شد. سیمرغ خستگی های رستم و رخش را به سه شیوه ی اصلی پزشکی ایران باستان یعنی جراحی، درمان دارویی و دعاپزشکی درمان کرد. با منقار خود هشت پیکان از زخم های رستم و شش تیر از تن رخش بیرون کشید و خون درون زخم ها را مکید تا عفونت ایجاد نشود. دستور زخم بندی و مدتی مداوا داد. آنگاه توصیه کرد بر زخم ها شیر که نوعی داروی حیوانی است بمالند. در عین حال پر نوازشگر خود را بر زخم ها مالید تا از برکت پر خود به رستم و رخش تقویت روحی بخشد.«اگر اسفندیار به ملایمت و مسالمت از کارزار برگردد و از بند نهادن بر دست تو پشیمان شود، چه بهتر و اگر همچنان تو را فرومایه و ناتوان پندارد، تیر گز را که در آب زر[۱] پرورده شده است و به تو می نمایم، در کمان گذار و به زندگانی اش پایان ده، زیرا شوربختی و تیره بختی اسفندیار در این تیر است. »
بدو گفت این خستگی ها ببند همی باش یکهفته دور از گزند
یکی پر من تر بگردان به شیر بمال اندر آن خستگی های تیر
رستم چنان کرد که سیمرغ گفت. اسفندیار به رستم چنین خطاب کرد که:
فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاشگر
ز نیرنگ زالی بدین سان درست وگرنه که پایت همی گور جست
بکوبمت زین گونه امروز یال کزین پس نبیند تو را زنده زال
رستم در پاسخ اسفندیار گفت:
بترس از جهاندار یزدان پاک خرد را مکن با دل اندر مغاک
من امروز، نَز بهر جنگ آمدم پی پوزش و نام و ننگ آمدم
تو با من به بیداد کوشی همی دو چشم خود را بپوشی همی
سخنان رستم در اسفندیار کارگر نیفتاد و دوباره جنگ سرنوشت ساز پهلوانان ایران و توران یعنی رستم و اسفندیار آغاز گردید. رستم که از آسیب پذیری چشم اسفندیار آگاهی یافته بود، باتیری که از شاخه ی گز فراهم آورده بود به چشم اسفندیار زد و او را از پای درآورد :
همی گفت: کای دادار هور! فزاینده ی دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان توان مرا هم روان مرا
که چندین بپیچیم که اسفندیار مگر برپیچاند از کار زار
تو دانی که بیداد کوشد همی همی جنگ برپیچاند از کارزار
به باد افره این گناهم مگیر تویی آفریننده ی ماه و تیر
تهمتن گز اندر کمان راند زود بران سان که سیمرغ فرموده بود
بزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد جهان پیش آن نامدار
خم آورد بالای سرو سهی از او دور شد دانش و فرهی
بدین ترتیب اسفندیار که به دست زردشت رویین تن گردیده و پیروزی های بسیار به دست آورده بود، بر اثر تیر دو شاخه ی گزین که به چشمش خورده بود کشته شد.
به روایت شاهنامه اسفندیار هنگام مرگ چهار پسر داشت به نام : بهمن، مهرنوش، نوش آذر و آذر افروز. در نبرد بین جهان پهلوان ایران و اسفندیار رویین تن دو پسر اسفندیار به نام نوش آذر و مهرنوش به دست زواره برادر رستم و فرامرز پسر رستم کشته شدند.
منبع : مهر ایران


همچنین مشاهده کنید