شنبه, ۱۴ مهر, ۱۴۰۳ / 5 October, 2024
مجله ویستا


قایم باشک بازی دیدار


قایم باشک بازی دیدار
● تحلیل یك اثر هوشمند از دیگو ولا سكس
آیینه، از نقطه نظر دیداری، همچون جادویی است كه از طریق انعكاس جهان به شكل معكوس، نگاه ما را به قعر مكان درونی خود كشیده و مجذوب می‌كند. همه چیز در ضیافت آیینه به توان دو می‌رسد. خانم‌ها و آقایان! لطفاً‌ آستین‌ها را بالا بزنید!‌ آیینه ما را وعده دیداری داده است با خویشتن خویش. فقط برای به‌جای آوردن این قول، یك شرط پیش روی ما نهاده است: این شرط ممنوعیت تماس با خویش و دیگری است!
شما فی‌الواقع در بیرون آیینه تشریف دارید. اما آن‌كه درون است كسی جز شما نیست. برای درك این مطلب كافی است از جلوی آیینه دور شوید، آن‌وقت خواهید دید كه تصویرتان نیز بلافاصله ناپدید خواهد شد.
▪ یك چیز را فراموش نكنید:
زمانی كه ما از مقابل آیینه دور می‌شویم، تصویرمان در اصل در درون آیینه به شكل معكوس خود را در یك فضای نامرئی پنهان می‌كند. آیینه برای این منظور گاهی قاب گرفته می‌شود. كاركرد آیینه نشان دادن و یا ندادن درون چهارچوب و بیرون آن است.
آن‌چه كه درون آیینه در جریان است، مظهر زمان اكنون و مكان این‌جایی است. در حالی‌كه آنانی‌كه بیرون چهارچوب هستند، از نقطه نظر هم‌زمانی و هم‌مكانی، یا در گذشته و یا در آینده پنهان شده‌اند. برای ثابت و منعكس كردن آن‌چه درون آیینه جریان دارد به یك آیینه دیگر نیاز هست كه این آیینه همان اثری هنری و در این‌جا بوم نقاشی است. نقاشی در این‌جا به مثابه یك آیینه عمل می‌كند. این آیینه لحظات ماجرای درون آیینه را ثبت نموده و به ما منتقل می‌كند. اما ماجرا به این‌جا ختم نمی‌شود.
چرا كه تركیب‌بندی، ساختار و سناریوی درون آیینه از طرف نقاش آفریده شده است. طبق همیشه،‌ این آیینه جدید (تابلو)‌ می‌تواند هدف انعكاس بعضی حس‌ها، عواطف، اندیشه‌های روشن و یا مبهم را داشته باشد. برای درك آن‌چه درون آیینه جریان دارد، باید ساختار آن‌ را دوباره در نگاه خود بازسازی كنیم. برای این بازسازی،‌ كار را باید از ساختار خود تابلو آغاز كنیم. بدین‌سان، به گفته ریكو، زمان تاریخی با زمان اكنون ما متقاطع خواهد شد و یا به گفته گادامر، زمان گذشته در افق زمان حال جای خواهد گرفت. من در این‌جا می‌توانم بازسازی یا تأویل خویش را با آن‌چه نقاش به من ارایه كرده، یكسان فرض كنم. چرا كه نقطه آغاز من، همان تابلوی نقاش است. هر نوع تأویلی از یك نقاشی، ضرورت آگاهانه و هدفمند هنرمند در نحوه بیان یك موضوع (یكسان با تأویل) را پیش شرط خود قرار نمی‌دهد. مگر نه این است كه روند خلق یك اثر هنری بیشتر متكی بر یك بینش شهودی است؟
قبل از هر چیز، كل تصویر موجود در نقاشی از یك آیینه بزرگ منعكس شده است. نقاش تمامی ماجرا را از طریق انعكاس یك آیینه بزرگ مشاهده كرده و به بوم منتقل نموده است. بدین‌سان نقاشی و آیینه بر هم منطبق شده‌اند. آیینه بزرگ آنانی را كه آن‌زمان (زمان حیات خویش)‌ در آن‌جا بوده‌اند، به یك جا گرد آورده است. تابلوی نقاشی، جریان جاری زمان، وجود لغزان شخصیت‌ها و این‌كه در آینده به چه هیئتی ممكن است در‌آیند را به نمایش می‌گذارد. پرسوناژهای موجود در نقاشی، علی‌رغم مسكن گزیدن در آیینه، گویی به شكل شهودی گرفتار حیات ناشی از درك جریان لغزان زمان و از دست رفتن همه‌ی این تصویری هستند كه بین بودن و نبودن در نوسان است.
پرنسس مارگاریتا! همه چیز از برای تو با دقت و احترام حاضر و آماده شده است. تمام آنانی‌كه محبوب تو هستند، در این لحظه و این‌جا حاضرند. ندیمه‌ها، دلقك‌ها، زن كوتوله، راهب و راهبه و حتی سگ نازنین تو در پهلوی تو جای گرفته‌اند.
اما باز هم پرنسس كوچولو سرش را كمی به راست خم كرده و با نگاه متردد، كمی مضطرب و حیرت‌زده به سمت چپ خویش، یعنی به خود و یا به ما خیره شده است. گویی او هر چه زودتر می‌خواهد این صحنه را رها كرده و فرار كند. چرا كه او به مثابه یك كودك، عدم امكان ثابت ماندن (فیكس) را حس می‌كند و از طریق نقاشی‌های كشیده شده، خیلی پیش از كشف عكاسی، تغییر شكل در طی زمان را می‌داند، چرا كه او نیز همچون ما كنجكاو موقعیت پدر و مادر است و شاید او نیز همچون ما از دست تمامی چهار‌چوب‌ها به تنگ آمده است...
پادشاه و ملكه به رغم تنها گذاشتن كودك، از یك‌جای نزدیك تمامی ماجرا را زیر نظر دارند. مكان ‌آن‌ها به شكل گریز‌ناپذیری بیرون آیینه بزرگ است. برای جای دادن آن‌ها درون آیینه بزرگ، نیاز به استفاده از یك آیینه كوچك است و بدین‌سان آنان در آیینه‌ی درون آیینه جای گرفته‌اند! آن‌ها نیز همچون ما نتوانسته‌اند از دام آیینه فرار كنند!‌ آن‌ها كه بیرون آیینه بزرگ بودند با كمك یك آیینه كوچك در دورترین نقطه یعنی در عمق تصویر جای گرفته‌اند.
نقاشی نیز همانند آیینه روابط را معكوس كرده است. آنان نیز همچون ما گرفتار نگاه نقاش گشته‌اند. چرا كه ما به شكل گریز ناپذیری كُل ماجرا را از زاویه نگاه نقاش می‌بینیم. بدین‌سان با خیال كردن موقعیت خود به جای نقاش، می‌توانیم زمان حال را به‌سوی گذشته به امتداد درآوریم. مگر نه این است كه آنانی‌كه آنجا هستند به نسبت امتداد نگاه به سوی تصویر خویش، به سمت ما ممتد می‌شوند. بدین‌سان مرزهای زمان و مكان دچار انقطاع می‌شوند. همه رفتگان هنوز آن‌جا، درون آیینه نقاشی، درون پیله‌ی نور و رنگ، احساس درونی خود را زمزمه كرده و با ما در گفتگو هستند: كجا بوده‌اید؟ ما كه همواره منتظر شما بودیم!
ما نیز، همانند شاهزاده، هنوز نمی‌توانیم از موقعیت خویش اطمینان حاصل كنیم و این در حالی‌است كه او برای واگذاری جای خود به ما بسیار حاضر و آماده بنظر می‌رسد! پدر و مادر در پشت سر او درون یك آیینه كوچك جای گرفته‌اند. شاهزاده برای احراز هویت خویش فعلاً از آنان جدا شده است. نظامی كه او درون آن متولد شده است، برای تقدیم موقعیت خاص به او، هر آن‌چه از دستش بر آمده به‌دقت انجام داده است. مادری كه از او جدا مانده، فقط با قرار‌گرفتن در كنار پدر می‌تواند هویت ملكه‌ای خویش را حفظ كند. نظام سمبولیك زبان همه چیز را در سر جای خود قرار داده است.
پادشاه و ملكه، بنا به گفته فوكو، فقط با غیبت خویش می‌توانند وارد حوزه بازنمایی شوند. آیینه كوچك، حوزه بازنمایِی تصویریِ زبان و نظام موجود بوده و مبین حضور كنایی آنان است. آنان به هر حال محكوم به محو‌شدگی هستند و این درست عكس آن موجودی است كه در كنار آن‌ها و در آستانه در ایستاده است. او به مثابه نگهبان این نظام، تضاد تیره‌ای را در مقابل نور ایجاد كرده است و حضور بی‌امان خود را بر دیدگان ما تحمیل می‌كند.او حافظ نام پدر و نگهبان این مكان سربسته است. همه آنانی كه داخل این مكان قرار دارند، سهم و نقش خود را به‌خوبی ادا می‌كنند. هنوز هم شاید نتوان از این گفته مطمئن بود. چرا كه شاهزاده هنوز دلتنگ به‌نظر می‌رسد. زن كوتوله با یك نگاه مستقیم بر تصویر خویش خیره شده است. كودك گوشه سمت راست مشغول بازی با سگ است.
راهبه، گویی از نگاه كردن به ما ابا دارد. ندیمه سمت راست كمی خم شده و به ورای آیینه می‌نگرد. در این میان فقط ندیمه سمت چپ به شكل نیم‌خیز، با عنایت به شاهزاده آماده خدمت‌گذاری است. در این میان نقاش به شكل مبهمی به‌سوی ما نگاه می‌كند. شاید هم آیینه بزرگ نماینده زمان حال است كه شاهزاده درست در مركز آن جای گرفته است. آیینه كوچك هم می‌تواند استعاره‌ای از زمان گذشته باشد. آنان‌كه مقیم آیینه كوچك هستند، با عطف به گذشته، در حال محو شدن هستند. اما آیا ما نیز كه در خارج از آیینه بزرگ و در این‌سو اقامت داریم، مجبور به جستجوی خویش در آیینه كوچك نیستیم؟ گویی آینده و گذشته در آیینه كوچك بر هم منطبق می‌شوند.
آیینه‌های موجود در یك مكان سربسته، با انعكاس مداوم ما، مبین چه چیزی می‌توانند باشند؟ برای پاسخ به این سؤال، سمت و سوی نگاه نقاش را باید دنبال كرد. هنرمند، در وهله اول، با عطف تمامی این تصویر به اجزای پراكنده نور‌ و‌ رنگ، حكم به توهم بودن آن دارد. در وهله دوم، با محو كردن تصویر صاحبان قدرت (آیینه كوچك)‌، موقعیت فرار و لغزان آنان را به نمایش می‌گذارد. مگر نه این است كه موجودیت آن‌ها تنها درون امكانات متزلزل همین زبان و نظام به‌ظهور رسیده است؟ در وهله سوم، نقاش در انتهای تركیب‌بندی به درِ باز شده بر روشنایی اشارتی دارد. با توجه به‌ زندگی‌نامه نقاش، علاقه او به نجوم محرز شده است. میان افرادی كه در این مكان بسته جمع شده‌اند و آن فضای لایتناهی چه نوع ارتباطی موجود است؟ سرچشمه این نور سرگردان داخل اتاق در كجا است؟ آیا نوری كه بر لباس پرنسس و یا دیگران منعكس است، نشانی از آن سرچشمه ندارد؟ درست همان‌گونه كه همه این صحنه از آن نور موجودیت یافته و مصور شده، آیا باز هم محكوم به بازگشت به همان سرچشمه نیست؟
درِ باز گشوده به روشنایی، در آستانه جذب همه این صحنه به سمت خود، آنان را از فضای محدود ماده رهایی می‌بخشد. نور در این‌جا به مثابه یك استعاره عمل می‌كند. نگهبان جلوی در، فقط جهت تأكید بر آن نور، به شكل یك كنتر‌است تیره جلوه می‌كند. او نیز بی‌‌‌آن‌كه خود متوجه باشد، وظیفه خود را به جای آورده است.
پرنسس مارگاریتا! دلتنگ مباش!‌ درست به آن گُل‌سر و روی سینه‌ات ماننده‌ای! پیله نور و رنگ در تو درهم تنیده شده و دوباره می‌شكفد. همه چیز از برای تو با دقت و وسواس حاضر و آماده شد. هنگام نگاه كردن به خود در آیینه به زمزمه درونت گوش فرا ده. شاید پدر و مادر، برای آن كه آنان‌ را دوباره بیابی، در جایی نزدیك، به بازی قایم باشك با تو آغاز كرد‌‌ه‌اند. نگهبان بیهوده در آن‌جا منتظر است. نور درست همین‌جا و در پلان نزدیك تابلو، سرتاپای تو را در برگرفته است. آن تویِ دیگر، از درون آیینه تو را صدا می‌زند: با من بیا به درون و آن‌سوی آیینه... نگران تغییر هیئت ظاهری بدن مباش. اجزای پراكنده نور و رنگ، تو را به سمت سرچشمه، مدام میتند و از نو می‌زاید. ندایی آرام در گوشه‌ای از گرگ و میش هستی هم‌چنان مشغول زمزمه است...
به رغم همه این‌ها هنوز هم گویی به تعلق این تصویر به خودت باور نداری؛ چرا كه نمی‌توانی آن‌را لمس كرده و در آغوش بگیری!‌ پرنسس مارگاریتا!‌ ما از هم اكنون تو را احساس و تماشا می‌كنیم. تو به علت جای گرفتن در چهارچوب تابلوی نقاشی، اكنون در كنار ما قرار داری. تمامی آنانی‌كه آن‌جا در كنار تو هستند، اكنون با ما آشنا هستند و همگی ما جهت حلّ معما و راز این پیله‌نور و رنگ در این‌جا هستیم.
تو همان كودك نهان شده در درون ما هستی! ما نیز همانند تو از دست همه چهارچوب‌ها به تنگ آمده و كنجكاوِ درِ گشوده شده به روشنایی هستیم. ما نیز خیال فضای آن‌سوی نظام زبان را در سر می‌پرورانیم و برای انجام این خطیر، از همین‌جا، از نگاه حساس، حیرت زده و شكننده تو باید كار را آغاز كنیم. آثار به‌جای مانده از قلم موی نقاش موفق به خلق آیینه‌ای در مقابل معمای حیر‌ت‌انگیز وحدت اجزای پراكنده نور و رنگ گشته است. همه این تصویر،گویی بر اثر یك تصادف به ظهور رسیده است. در حالی‌كه نقاش نیز، همانند تو، از عدم امكان اثبات ساده‌ی این ادعا، آگاه است.
پرنسس مارگاریتا! تو رویای نهان درون ما هستی! فعلاً در ‌آن‌جا بمان و از جایت تكان نخور!‌ تو به خاطر تبدیل شدن به نور و رنگ، از زمان و مكان خود رهایی یافته و رویایی ممتد خود را به زمزمه ایستا‌ده‌ای! تو كه با انعكاس‌های دو آیینه به هیئتی واحد درآمده و در آیینه رؤیای ما حلول كرده‌ای. وحدت و گردهم‌آیی افراد از زمان‌ها و مكان‌های مختلف و منطبق شدن آیینه‌ها به خاطر تو تحقق یافته است... و تو ای زن كوتوله! كه این‌گونه آرام و مغرور به ما خیره گشته‌ای!‌ این همه معصوم و در آشتی با خود، چقدر زیبا و طناز جلوه می‌كنی؟ بدان‌سان معصوم و طبیعی و پذیرای تصویر خود در آیینه! جلوه‌ای بدان‌گونه كه هست، مسكن گزیده در آیینه بی‌غل و غش خویش و در انتظار پایان تقدیر خود، كه پایان تو نیست.
درست به مانند كودكی كه مشغول بازی با سگ است، تو نیز بی‌خیال و عاری از نگرانی هستی. آیینه‌ی نقاشی برای همگی شما در دل خود جایی اختصاص داده است چرا كه شما همگی اجزای یكدیگر بوده‌اید!‌ شما نه تنها برای مورد تماشا قرار گرفتن و سرگرمی، كه در عین‌حال، تماشاگران خویشتن و ما هستید. امكان فرار ما از زیر بار نگاه شما وجود ندارد. شاید هم شما اجزای گم شده ما باشید! و به رغم این‌همه آیا شما به‌راستی گم شده‌اید؟ ما به‌طور مداوم در این تصویر لغزان شما، به جستجوی خویش بر‌می‌خیزیم... و تو كه در آستانه‌ی در ایستاده‌ای، نگهبان اجتماع، نظام و زبان موجود، هم در درون و هم در بیرون، مرزی را كه حفاظت می‌كنی بسیار لغزان به نظر می‌رسد! كسانی كه خواهان خروج از این مكان بسته به سمت نور باشند، مجبور به دانستن اسم رمز شبانه هستند. آنان‌كه این اسم رمز را به خاطر نیاورند، ممكن است محكوم به پرداخت غرامت سنگین شوند.
مارگاریتای كوچولو! درست همانند تصویرت در آیینه، خروج تو از این مكان ممنوع اعلام شده است. بیرون، به آن باغ‌هایی كه همراه پدرت و مادرت به گردش می‌رفتی، شباهتی ندارد. بیرون، درست همانند آیینه، همان درون است و در آن‌جا همه چیز از برای تو حاضر و آماده گشته است. در آن‌جا تو دیگر آن دختر نازنینی كه زمانی پدرومادرت با تو احساس غرور می‌كردند، نیستی. تو آن نور لرزانی كه بر كف و دست و زبان نمی‌گنجد.
شاید هم پدر و مادر از برای تو ترجیح داده‌اند در آیینه كوچك و در پلان آخر اقامت گزینند. درست در لحظه متزلزل شدن تمامی ارزش‌های دینی و اسطوره‌ای، تو در آن‌جا و در مركز، مسكن گزیده‌ای. این زمان در عین حال مقارن با كشف فضای لایتناهی و حیرت‌زدگی ذهن آدمی است. اكنون حق كلام با توست... اما تو هنوز گویی میل به گریز داری! تردید، حیرت، دلتنگی و غرور در آن واحد در چشمان زیبایت طنین می‌افكنند.
مارگاریتای كوچولو كه در آیینه به خود می‌‌نگری! زمان خم شدن بر روی آیینه و تماس با خویش فرا رسیده است. شاید هم در آیینه نقاشی، در ورای زبان و نظام موجود، درست همانند گل‌های سر و سینه‌ات، گُلی تنیده از نور، به ناگهان در چشمانت شكفتن آغاز كند!
منبع : دوهفته‌نامه هنرهای تجسمی تندیس