جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


بازگشت شیر شاه


بازگشت شیر شاه
● در حاشیه فیلم «ماجراهای نارنیا: شیر، جادوگر و كمد»
عدو ابله ست ورنه، ز خرد بود كه مردم
دم اژدها نگیرد، پی شیر نر نیاید
(خاقانی شروانی)
«زمانی چهارتا بچه بودند به اسم های «پیتر»، «سوزان»، «ادموند» و «لوسی». این داستان درباره اتفاقی است كه وقتی آنها را هنگام جنگ، به خاطر دور كردن از حمله های هوایی به بیرون از لندن فرستادند برایشان رخ داد. بچه ها را به خانه پروفسور پیری فرستادند كه در دل روستایی زندگی می كرد كه شانزده كیلومتر از نزدیك ترین ایستگاه قطار و بیش از دو كیلومتر از نزدیك ترین اداره پست فاصله داشت.» (ترجمه امید اقتداری و منوچهر كریم زاده، كتاب های كیمیا، هرمس، ۱۳۸۲)
این، شروع اولین كتاب «ماجراهای نارنیا» است، مجموعه رمانی نوشته «كلایو لوئیس» (یا آن طور كه مشهور است: سی. اس. لوئیس)، نویسنده انگلیسی. این از آن كتاب هایی است كه دیر با آن آشنا شده ایم، یكی از بهترین داستان های افسانه ای درباره دنیایی جذاب تر و دلپذیرتر از دنیایی كه پیش روی ما است.
● حالا برسیم به این كه نارنیا چه جور داستانی است
ماجراهای نارنیا یكی از داستان (افسانه)هایی كه سال ها است به عنوان ادبیات خلاق شناخته می شوند و در شمار داستان های كلاسیك انگلیسی به حساب می آیند. بسیاری از منتقدان، می گویند مجموعه ماجراهای نارنیا تحت تاثیر سه گانه ارباب حلقه ها است و احتمالاً حرف شان، تا حدودی، درست است، چون لوئیس یكی از دوستان و نزدیكان پروفسور جی. آر. آر. تالكین (نویسنده ارباب حلقه ها) بوده، هر دو استادان دانشگاهی مشترك بوده اند و این طور كه می گویند روزهایی كه هر دو درس می دادند، ناهار را با هم در رستوران صرف می كردند و راجع به ادبیات و تخیل و چیزهایی از این دست بحث می كردند. اگر احتمالاً به یكی از دایره المعارف هایی برخوردید كه شرح حال نویسنده ها را در آنها چاپ كرده اید، حتماً سری به لوئیس هم بزنید تا شگفت زده شوید. لابد دانستن این نكته ها كه سی. اس. لوئیس، هم منتقد ادبی بود، هم پژوهشگر و در دانشگاه آكسفورد، كرسی انگلستان قرون وسطا و رنسانس به او تعلق داشت، خواننده ای را كه با ماجراهای نارنیا روبه رو می شود، شگفت زده می كند.
اما اگر حوصله سر زدن به آن كتاب های عظیم را ندارید، بدانید پروفسور لوئیس هم رساله هایی درباره ادبیات قرون وسطا و رنسانس منتشر كرده است، هم مطالعاتی در باب كلام. در زمینه اخلاق هم او صاحب نظری چیره دست بوده است و رساله هایی مثل «مسئله درد» و «مسیحیت محض» را منتشر كرده و در كنار همه اینها، هفت داستان به هم پیوسته برای نوجوانان نوشته كه یكی از یكی بهترند و نشان می دهند كه درس خواندن همیشه بد نیست و گاهی می شود از خلال آن درس های پیچیده، مفاهیمی را بیرون كشید و در داستان هایی جذاب گنجاند.
لوئیس ایرلندی، داستان هایی ساده نوشت، اما در دل این سادگی، چیزهایی بود كه می توانست كنجكاوی بچه ها را بیانگیزد، مثلاً این كه سئوال كند چرا جادوگر شهر برفی نارنیا، یا باقی اهالی آن شهر، از تعبیرهایی مثل «پسر آدم» و «دختر حوا» استفاده می كنند و شاید كسی كه پیش بچه ها نشسته نتواند توضیح دقیقی در این مورد بدهد، اما می تواند بگوید كه نسب همه آدم ها به آدم و حوا می رسد و اشاره هایی از این دست، بار اسطوره ای و تمثیلی داستان را بیش تر می كند. این نكته های به ظاهر بی اهمیت، یكی از كلیدهایی هستند كه می توان به كمك آنها وارد دنیای نارنیا شد و در این باره حرف زد كه نارنیا همین دنیای ما است و باید آن را از دست نیروهای شر نجات دهیم.
می گویند پروفسور لوئیس درباره داستانش با آدم های زیادی حرف نمی زد، شاید اگر این كار را می كرد، حالا یكی از مهم ترین سئوال هایی كه برای خوانندگان كتاب هایش مطرح است این نبود كه او كلمه «نارنیا» را از كجا آورده است. یك عده می گویند لوئیس این نام را از شهری به نام «نارنی» وام گرفته كه در ایتالیای باستان بوده است و آن وقت ها كه امپراتوری روم برقرار بوده، به آن می گفته اند «نارنیا». اما هیچ معلوم نیست كه لوئیس واقعاً اسم شهر داستانش را از این شهر گرفته باشد.
حالا برویم سر وقت یكی از مهم ترین شخصیت های داستان، كه آدم هم نیست. «اصلان»، شیر عظیم و دوست داشتنی، كه نماد خوبی ها است و رو به روی مظهر شر، یعنی جادوگر می ایستد. یك توضیح خیلی ساده این است كه اصلان، كلمه ای است تركی به معنای شیر بیشه و می گویند زمانی كه لوئیس مشغول نوشتن داستان بوده است، كلمه شیر را به زبان های مختلف جست وجو كرده تا ببیند شیر در كدام زبان، كلمه ای خوش آهنگ تر دارد. علاوه بر این، احتمالاً، باید این را هم در نظر گرفت كه كلمه اصلاً، به گوش انگلیسی زبان ها، ناآشنا بود و لوئیس از این غرابت حسن استفاده را برد. در عین حال، او بخشی از ویژگی های داستان های مسیحی را هم به اصلان بخشید؛ این كه او را می كشند و بعد زنده می شود، عملاً همان داستانی است كه مسیحی ها درباره حضرت مسیح (ع) می گویند، این كه بعد از به صلیب كشیده شدن، زنده شد و به ملكوت خداوند رفت.
در مقالاتی كه راجع به لوئیس و داستانش نوشته اند، اشاره كرده اند كه نخستین بار در شانزده سالگی تصویری از داستانش را دید. می گویند به این فكر می كرد كه چیزی شبیه آدم و حیوان. (كه بعدها نامش را گذاشت فان. این را هم داشته باشید كه فان رب النوع كشتزارها و گله ها است و پا و شاخ هایش به بزها شباهت دارد) این فان، چتری به دست دارد و شال گردنی دور گردنش انداخته و در جنگل قدم می زند. در عین حال، به این فكر كرد كه اگر شیر را سلطان جنگل نامیده اند، لابد حكمتی داشته است و اگر كسی پیدا شود كه شیر را از سلطنت خلع كند و قدرتش را بگیرد، حتماً جادوگر است. این طوری بود كه ماجراهای نارنیا برای لوئیس اهمیت پیدا كرد و هرچند این ایده در سال ۱۹۱۴ به ذهنش رسیده بود، اما تا سال،۱۹۵۰ یعنی موقعی كه پنجاه و دو سال داشت، آن را ننوشت. شاید فكر می كرد برای نوشتن همچو داستانی باید بیش تر از اینها بداند و از همه افسانه ها و اسطوره هایی كه درباره رودررویی خیر و شر هستند، سر درآورده باشد.
● ماجراهای نارنیا یك داستان كاملاً تصویری است
اما سی. اس. لوئیس علاقه ای نداشت كه ماجراهای نارنیا را به فیلم درآورند، چون فكر می كرد آن را به زشت ترین شكل ممكن خواهند ساخت. این را در مصاحبه ای گفته بود كه با او درباره اقتباس از كتاب هایش انجام داده بودند. حق با او بود. در دهه ،۱۹۵۰ سینما هنوز آنقدر پیشرفت نكرده بود كه بتواند افسانه هایی از این دست را به فیلم تبدیل كند. لوئیس زمانی كه در دهه ۱۹۶۰ چشم هایش را بست و مرد، خیالش راحت بود كه كسی نمی تواند رمانش را خراب كند. حالا، نسخه ای كه پیش روی ما است، چیزی از آن رمان خواندنی كم ندارد. در واقع، ما با یك فیلم عظیم دوست داشتنی طرف هستیم كه همه سعی اش را كرده تا اقتباسی وفادارانه از رمان دوست داشتنی لوئیس باشد. در عین حال، این فیلم فقط جلد اول رمان های هفت گانه نارنیا را در بر می گیرد و قرار بر این است كه باقی داستان ها هم سال به سال ساخته شوند. درست بعد از ساختن مجموعه فیلم های «هری پاتر» (از روی رمان های جی. كی. رولینگ) و «ارباب حلقه ها» (از روی رمان های جی. آر. آر. تالكین) بود كه طرفداران لوئیس و ماجراهای نارنیا به فكر ساختن فیلم افتادند. وقتی دیدند كه روی پرده سینما چیزی از عظمت شاهكار بی بدیل تالكین كم نشده، خیالشان راحت شد كه نارنیا را هم می شود فیلم كرد، اما مشكل هنوز ادامه داشت. چه كسی می تواند فیلم را بسازد؟ بالاخره قرعه فال به نام «اندرو آدامسن» (كارگردان كارتون دیدنی شرك، همان غول سبزی كه عاشق شاهزاده خانم فیونا شد) افتاد و او كه می دید فیلمنامه های اولیه نسخه های دندان گیری نیستند سعی می كرد از زیر بار مسئولیت شانه خالی كند.خود آدامسن می گوید: «مسئله این نبود كه رمان را دوست نداشتم، چون عاشق این رمان هستم و چند چاپ مختلف آن را در كتابخانه ام دارم. ماجرا این بود كه فكر می كردم فیلمنامه هایی كه از روی شیر، جادوگر و كمد نوشته اند، در حد خود داستان نیست. اما رویم نمی شد كه این واقعیت را به آنها بگویم. این بود كه همه اش می گفتم می خواهم یك كارتون دیگر بسازم. اما موقعی كه دوباره مرا برای كار دعوت كردند، فكر كردم كه باید حرفم را به آنها بزنم. جلسه خیلی شلوغی نبود. با آدم های اتوكشیده ای طرف بودم كه می گفتند بخشی از خاطرات كودكی شان به ماجراهای نارنیا مربوط است و حالا می خواهند برای این كتاب كاری بكنند. به آنها گفتم فقط در صورتی قبول می كنم كه اختیار تام داشته باشم. یكی از سرمایه گذارها پرسید اختیار برای چه كاری؟ و من جواب دادم برای رد یا قبول فیلمنامه هایی كه به دستم می رسد. وقتی این را گفتم، همه شان خندیدند و گفتند خب، این را زودتر می گفتی. این كه مسئله ای نیست.»
اما این شروع همه آن مشكلاتی بود كه اندرو آدامسن با آنها روبه رو شد، چون بعد از امضای قرارداد بود كه فهمید دارد دست به یك خطر بزرگ می زند: «اگر فیلم آن چیزی نمی شد كه حالا هست، احتمالاً فحش های زیادی نصیبم می شد. ماجراهای نارنیا، محبوب خیلی از آدم ها است. هم سن و سال های خودم شیفته این كتاب هستند و بچه های امروزی هم آن را به داستان های بی معنایی كه این روزها چاپ می شود، ترجیح می دهند.»
اندرو آدامسن شروع كرد به فكر كردن درباره ماجراهای نارنیا و كم كم به این نتیجه رسید كه مهم ترین چیز این داستان، شخصیت های آن هستند. شخصیت هایی كه همه را می توان باور كرد. «سعی كردم شخصیت های داستان، عیناً به فیلم منتقل شوند. لوئیس در داستانش درباره آنها توضیح می دهد و آنها را چنان دقیق وصف می كند كه فكر می كنید آن بچه ها همیشه كنار دستش بوده اند. شنیده ام كه بخش هایی از این داستان، از خاطرات خود لوئیس می آید و حتی داگلاس گریشام (پسر خوانده لوئیس) به من گفت شخصیت لوسی یك مدل بیرونی داشته است. یعنی لوئیس دختركی را دیده بوده و از رویش شخصیت لوسی را خلق كرده است. در عین حال، موقعی كه راجع به داستان فكر می كردم، دیدم كه بین اسم لوسی و لوئیس به لحاظ آوایی، شباهتی اندك هست. بعد به این فكر كردم كه آیا لوئیس خودش را در این دخترك می دیده است؟ به هرحال، از بین آن چهارتا، لوسی اولین بچه ای است كه گذرش به نارنیا می افتد.»
آدامسن هرچند دلش می خواست همه چیزهایی را كه در كتاب هست، عیناً به فیلم منتقل كند، مجبور شد جاهایی از داستان را دستكاری كند، یعنی چیزهایی را تغییر دهد تا به سینما بیش تر نزدیك شوند. بخت آدامسن گفته بود كه داگلاس گریشام، پسر خوانده لوئیس، سینما دوست درجه یكی از آب درآمد و معلوم شد كه كارتون های شرك را هم از ته دل دوست دارد.
گریشام می گوید: «بار اولی كه آدامسن را دیدم، سعی كردم خیلی به او نزدیك نشوم. نمی خواستم فكر كند كه از دیدن یك كارگردان ذوق زده شده ام.
وقتی حرف هایمان گل انداخت و مشغول بحث بودیم، او گفت كه من فلان كار را توی شرك كرده ام و من كه شوكه شده بودم، گفتم دوباره بگو؟ این كار را كجا كرده ای؟ و او دوباره گفت توی شرك. از جا بلند شدم و دوباره باهاش دست دادم. بهش گفتم بعد از این من دیگر مشكلی ندارم. حتی نیازی نیست كه با من مشورت كنی. آدامسن خندید و گفت یعنی اجازه دارم یك جاهایی از داستان را تغییر بدهم، می دانی منظورم بخش هایی است كه نمی شود به سینما تبدیلشان كرد. بهش گفتم معلوم است كه می توانی. وظیفه تو این است كه رمان لوئیس را در سینما جاودانه كنی. من نمی دانم تو چه طوری می خواهی این كار را بكنی، برایم مهم نیست. من دلم می خواهد وقتی فیلم را روی پرده ببینم، حس كنم كه پروفسور هم كنار دستم نشسته و دارد می گوید آفرین، خیلی خوب است. خیلی خیلی خوب است.»
و حالا چه طور؟ حالا كه فیلم ساخته شده و تعداد زیادی از آنها كه فیلم را دیده اند، از دیدنش كیف كرده اند، آیا گریشام هم ساخته آدامسن را دوست داشته است؟ «بله، فیلم خوبی بود. فكر نمی كنم كسی بتواند بهتر از این داستان لوئیس را بسازد. البته به این زودی ها اجازه نمی دهم كسی دیگر به این داستان فكر كند. فكر می كنم داستان لوئیس دو ویژگی اساسی دارد؛ سادگی و عظمت و اگر این را به حساب رفاقت تازه من و لوئیس نگذارید، می گویم فیلم نارنیا هر دوی این ویژگی ها را دارد. پیشنهاد می كنم برای هر بچه ای كه به سینما می رود تا فیلم را ببیند، مجموعه این كتاب ها را هم بخرید، این طوری با داستان اصلی هم آشنا می شوند.»
● می دانید داستان چه طور تمام می شود؟
بعد از همه درگیری ها، همه آن جنگ های عجیب و غریبی كه با جادوگر و دار و دسته اش می كنند و در نهایت، منجر می شود به دود شدن و غیب شدن آنها، چهار خواهر و برادر، به شاه و ملكه بدل شده اند، اما زمانی كه در جنگل لابه لای شاخه ها راه می روند، به همان تیر چراغ برقی می رسند كه اول كار هم دیده اند و هرچه جلوتر می روند، می بینند به جای شاخه های درخت، به كت های خز می رسند و از آن كمد جادویی در اتاقی خالی، بیرون می آیند و در كمد را یك جورهایی باز می گذارند و هرچه فكر می كنند، می بینند كه باید ماجرای گم شدن چهارتا از كت ها را كه همان اول سفر به تن كرده اند، برای پروفسور توضیح بدهند. همین كار را هم می كنند و می پرسند آیا ممكن است دوباره گذرشان به آن شهر عجیب و غریب بیفتد؟
«پروفسور گفت: نه، فكر نمی كنم برگشتن از توی كمد برای پیدا كردن كت ها فایده ای داشته باشد، شما دوباره از آن راه به نارنیا نمی رسید: اگر هم برسید حالا دیگر كت ها آن قدر به درد نمی خورند! ها؟ چی؟ بله، البته روزگاری دوباره به نارنیا برمی گردید. وقتی كسی یك بار در نارنیا شاه شد، همیشه در نارنیا شاه شد. اما سعی نكنید دوباره همان راه را بروید. در واقع سعی نكنید به آن جا برسید. وقتی انتظارش را ندارید رخ می دهد و درباره اش حتی بین خودتان زیاد حرف نزنید و به هیچ كس دیگر نگویید، مگر این كه مطمئن باشید خودشان چنین ماجرایی داشته اند. چی؟ از كجا بفهمید؟ آه، خب خواهید فهمید. چیزهای عجیبی كه می گویند حتی نگاهشان رازشان را فاش می كند. چشم هایتان را باز نگاه دارید. خدای من، پس در مدرسه ها به این بچه ها چه یاد می دهند؟» (همان ترجمه، صفحه ۱۶۹)
محسن آزرم
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید