جمعه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۴ / 16 May, 2025
مجله ویستا
قرآن در مثنوی معنوی

هم جهان و جهانبینی قرآنی در مثنوی تصویر و توصیف شده و هم مثنوی همچون آفرینندهاش(۱)، قطرهای است که در جهان معنوی و عالم روحانی قرآن غرق و غایت شده است.(۲)
حکایت مثنوی یا صریح و مستقیم حکایتهای قرآنی است و یا با تلمیح و اشاره و تمثیلی از آن، روایت و حکایت میشود. حکایت مثنوی که همان روایت ماجرای جدایی و بازگشت است و پر از داستانهای منقول از انبیا واولیا است، مأخذ و منشأ آن حالتها و حکایتها به نوعی قرآنی است و در واقع «حکایت» مولانا در مثنوی، برداشتی از آن حالتها و مقامهای قرآنی و سرّ آن دلبران است در حدیث دیگران؛ به زبان شعر و تمثیل و تشبیه، که برای «نقد حال ما» و سرنوشت و سرگذشت آدمی روایت و حکایت میشود. از این رو، طالب سالک، با خواندن قرآن و خضوع در برابر خداوند و پناهجویی از آن کتاب هدایت و سعادت، راه ترقّی و تعالی را عارفانه در پیش میگیرد.
آن چه مثنوی مولانا از قرآن میبیند و میخواهد، نه ظاهر و صورت و حروف آن است، بلکه باطن و جان و درون آن است و حکمتی است که با تعلیم و تعلّم کتاب خدا به دست میآید. اگر صورت روشن و تمثیلی قرآن نیز در سیمای مثنوی تابان است، هم به تقلید و تبعیت از سبک قرآن است و هم، برای تعلیم و دعوت همگانی است که در ظرف تشبیه و مثل، شراب حقیقی معنا ریخته شده و نوشانده میشود.
پس این شیوه، نه از آن رو است که خوانندگان با حکایتها و تمثیلهای رنگین و خیالین، به صورت و خیال و خرافهای دلخوش و سرگرم میشوند و از معنای با پهنای معرفتی و حقیقی آن غافل و محروم گردند.
خداوند حافظ و حامی کتاب خویش است و کتابهایی که تابع و خاضع آن کتاب حقّند نیز، به پرتو حمایت و حفاظت خداوندی، مصون و محفوظ و پایدار خواهند ماند. و تا قرآن هست و جاودانه نور میدهد، این آثار نیز که کاشفان آن کتابند و چون ذرّهای از آن خورشیدند و نور و روح و معناشان از اوست، به پرتو عنایتهای او باقی خواهند ماند.
مولانا در مثنوی، که گوشهای از حقایق قرآن را بازتاب میدهد، چنان که حقّ مطلب است، «قرآن» را که کتابی «خواندنی» و آموختنی است، بیشتر برای عمل کردن و تهذیب نفس دانسته است و پرداختن بسیار به اسم و اصطلاح و علوم آن را، گاه راهزن معانی و مقاصد آن میداند.
در قرآن که ضیافت خانهی الهی است برای همهی خوانندگان و خورندگان، لقمههای مخصوص و متناسبی فراهم شده است و آنچه مقدمهی استفادهی بیشتر از این میهمانی را فراهم میآورد، باید بطون روح و جان بیشتر و فراختر شود تا لقمههای نورانی فراوانی از قرآن آکل گردد.
قرآن در منظر مولانا، یکی از نیروهایی است که خداوند به لطف و عنایت خویش در اختیار بشر نهاده، تا بدان وسیله، خود و دیگران را بر میزان آن بسنجد و بیازماید، و به حقیقت امور دست یابد و باطلان و ناحقان را نیز با ترازوی قرآن رسوا کند.
به نظر مولانا، برای بهرهگیری از قرآن و فهمیدن حقایق آن و قرآنی شدن، راه آن است که آدمی خود را نورانی و قربانی کند، یعنی با عنایات و دستورات حق و خاصّان او، پرورش یابد و خود و اوصاف خود را نبیند تا با قرآن هم صفتی و هم سیرتی پیدا کند. آدمی با فنای در حق و قرآنش، به وسیلهی او و کتابش، باقی و جاوید خواهد شد و با حصول این یگانگی معنوی با قرآن است که مشکلی در فهم و عمل بدان پیدا نخواهد شد.
قرآن کتاب حیات و هدایت و ترقّی و تعالی است؛ اما فقط برای کسانی چنین است که خود را بدان سرچشمهی حیات برسانند و دنبال نجات و هدایتی باشند؛ و دستی در آن حَبل هدایت انداخته باشند. با این همه، عنایت الهی در معرفت به کتاب خود و عمل بر محتوا و میزان آن هم، شرطی است که به لطف و رحمت خدای ناصر و مُعین، وابسته است.
در مجموع، مثنوی میتواند به عنوان یکی از آیینهها و جلوهها و پرتوهای عروس قرآن کریم(۳) معرفی شود که، با عنایت او و به حدّ و همت و استعداد و استمداد خویش، از آن آفتاب روشنی و گرمی و حرکت گرفته و مباحث و مطالب خود را مبارک و میمون کرده است.
این استمداد و استشهاد و استفاده از قرآن، به گونهها و شیوههای مختلفی صورت گرفته است؛ هم الفاظ و اشارات ظاهری و صوری و تمثیلی قرآن مورد نظر بوده است و هم مطلب و معارف، و اشارات باطنی و معنوی آن.(۴)
«تأثیر قرآن هم در لغات و تعبیرات مثنوی جلوه دارد، هم در معانی و افکار آن پیداست. کثرت و تنوع أنحا این تأثیر به قدری است که نه فقط مثنوی را بدون توجه به دقایق قرآن نمیتوان درک و توجیه کرد، بلکه حقایق قرآن هم در بسیاری موارد به مدد تفسیرهایی که در مثنوی، از معانی و اسرار کتاب الهی عرضه میشود بهتر مفهوم میگردد و از این حیث، مثنوی گهگاه، همچون تفسیری لطیف و دقیق از تمام قرآن کریم محسوب میشود که هم طالبان لطایف و حقایق از آن بهره مییابند، هم کسانی که به الفاظ و ظواهر اقتصار دارند آن را مستندی سودمند میتوانند یابند. بدین گونه اشتمال بر معانی و لطایف قرآنی در مثنوی تا حدّی است که از این کتاب نوعی تفسیر صوفیانه، موافق با مذاق اهل سنّت میسازد.(۵)
مولانا به صراحت مثنوی را «کشّاف القرآن» میخواند و اوصافی را برای کتاب تفسیری خویش بر میشمرد که کم و بیش دربارهی قرآن نیز صادق است. از جمله آن که، مثنوی به دست نویسندگان پاک و کریم نوشته شده و جز پاکان هم به حقیقت آن دست درک نمیسایند و حافظ و ناصر و راقب آن خداوند است. همچنین مولانا آن را کتاب «الهی ربانی» میداند که خداوند به دو فضل و توفیق، تلفیق آن را بخشیده است.(۶)
بنابراین، اگر مثنوی را به عنوان تفسیری معرفی کنیم که با شیوه و فضای خاص عرفانی و الهامی، به فهم و تفسیر و تبیین و تأویل قرآن مجید پرداخته است، خلاف واقع نخواهد بود.(۷) تفاسیر عرفای دیگر نیز از قرآن، معمولاً گزینشی و موردی بوده و در آیاتی، شرح و تأویل میجستهاند که با مقاصد و افکار و بینش صوفیانهی آنها سازگارتر باشد، هرچند که بیشتر آنان در عین تأویل عرفانی آیات، صورت ظاهر و شأن نزول آیه، و به اصطلاح، تفسیر آن را نیز طرد نمیکرده، بلکه گاه استفاده و اشاره میکردند؛ و این فرق اساسی شیوهی تفسیری عرفا با باطنّیه و اسماعیلیه، در اکثر تفاسیر عرفانی رعایت شده و مولانا نیز از این قاعده بر کنار نبوده است.
مولانا در فیه ما فیه به صراحت بر درستی ظاهر و باطن قرآن و استفاده «محققان» از باطن و مفسرّان از ظاهر آن اشاره دارد:
«قرآن دیبایی دورویه است؛ بعضی از این روی بهره مییابند و بعضی از آن روی، و هر دو راست است، چون حق تعالی میخواهد که هر دو قوم از او مستفید شوند.»(۸)
مولانا به علت سوابق خانوادگی و فقهی و تربیتی و منبری خود، شاید بیشتر از دیگر عارفان اهل تفسیر، به رویهی ظاهر الفاظ و تعابیر ظاهری قرآن پرداخته باشد.
چنان که استاد زرینکوب در کتاب قیّم و پر قدر «سرّ نی» آوردهاند،(۹) میتوان به ارج و اعتبار عظیم قرآن کریم در ذهن و زبان مولانا پی برد. و بسامد بالای الفاظ و تعابیر و معانی آن در مثنوی را، هم از سبک منبری مولانا ناشی دانست و هم به شیوهای مربوط کرد که صوفیان در ارتباط و انتساب و تعالی خود به کتاب الهی داشتهاند.
صوفیان حقیقی، قرآن کریم را مبدأ و منبع معارف و حقایق عرفانی میشمرند و در آثار خویش به صراحت به این امر اشاره میکنند. آنان اعمال و رفتار خود را بر میزان قرآن میسنجند و آن را در زندگی روزانه، نصبالعین میکنند و در آیینه انوار و تجلّیات او، زیباییها و زشتیهای اعمال خود را تشخیص داده و به تصحیح و تزکیهی بدیها و نفسانیات میپردازند و اخلاق نیک و اعمال صالحهی خویش را نیز به زیور قرآن مزیّن میکنند.
در آثاری که از صوفیان اهل قلم، به دست ما رسیده، دایما اشارات و معارف قرآنی، استناد و استشهاد میشود و اعمال روزانهی صوفیان و مریدان، مستقیما از ظاهر یا باطن قرآن اخذ و مستفاد میگردد؛ البته سهم اشارات و استنباطهای عرفانی از آیات بیشتر از ظواهر قرآنی است.(۱۰)
چنان که آوردیم، شیوهی اثرپذیری و بهرهگیری مولانا از قرآن به یکی دو نوع خاص محدود نمیشود. آیات و اشارات قرآنی، در بیت بیت مثنوی، به گونهای خاص، حضور و تجلّی دارد و آن بحر موّاج، در کوزهی مثنوی، دایما در جوش و خروش است. در کتاب «تجلی قرآن و حدیث در شعر فارسی» به انواع و اقسام اثرپذیریها از قرآن اشاره شده که در اکثر قریب به اتفاق آن، شیوههای یازدگانه (واژگانی، گزارهای، گزارشی، ایهامی، بنیادی، تلمیحی، تأویلی، تطبیقی، تصویری، شیوهای و چند سویه) مثنوی مولانا، نمونه و شاهد راستین آن تأثیرپذیریهاست.(۱۱)
مولانا در مثنوی، شیوه حکایتگویی و تمثیل و تشبیه خود را نیز به نوعی از شیوهی قرآن اخذ کرده است و در ضمن آنها، با انواع ترفندهای شعری و کلامی خویش، به قرآن استناد یا استشهاد جسته است.
یکی از جمله مواردی که به جنبهی هنری تأثیرها و برداشتهای مولانا از قرآن بازمیگردد، استفادههای تازه و بسیار بدیع و عجیب او از آیات، در ضمن حکایات است.
این حکایتها، شامل حکایتهای حیوانها نیز میشود و چنان که شیوهی صاحب مثنوی است، در جزء جزء حکایتها و عناصر آن، به برداشت باز و بِکری از اجزای آنها میپردازد و در این راه از قرآن (مثل حدیث و قول و مثل...) بهره میبرد. و از زبان قهرمانان حکایتها، چه حیوانها و چه آدمیان، به نتیجهگیری و یا درس دهی در بین داستانها میپردازد.
کیفیت و کمیت این بهرهگیری در ضمن سخن، از دیگر شاعران هم بیشتر است و هم عجبتر و هم تازهتر. پیدا کردن رابطهی پنهانی بین قول و حکایتی با آیه و روایتی از جانب او، پر از دقت و جذبه است و از تازگیها و هنرهای کار مولانا محسوب میشود.
در این کار، غالبا تداعیهای پیدا و پنهان، دست جان مولانا را به دامن آیات و احادیث دراز میکند و در این دست باز زدن به قرآن و یادآوری آن، گاه واسطههای یادآوری نیز به زبان در نمیآید و یا فراموش میشود و یا مفروض و معلوم گرفته میشود.
چون شیوه مولانا، تداعی آزاد و نپرداختن بسیار به اصل حکایتها است، و در عوض، به نتایج و فواید و حصّههای قصهها میپردازد، لذا اهمیتی نمینهد که آیات قرآن نیز از «زبان بیزبانان» نقل و بحث میشود و در واقع نقل و بحث و تفسیر و تأویلهای مولانا، غالبا بر زبان قهرمانان حکایتها نهاده شده و این شیوهای است که در سراسر مثنوی رعایت شده است.
البته در چند مورد خاص نیز، با عنوان، تأویل یا تفسیر، به بحث دربارهی آیهای میپردازد که غالبا مهار بحث از کف اختیار او خارج میشود.
بحث دربارهی هنرها و بدایع و بدعتهای مولانا در تأثیر و تفسیر از قرآن مجید، چنان که آوردیم، در کتابهای چندی آمده است و ما از باب ترک تقلید و تکرار، از بازگویی و تشریح آن دست میکشیم و خوانندگان را به آثار معرفی شده و آثار دیگر مثنویشناسان ارجمند، احاله میدهیم.
در این جا برای آشنایی مستقیمتر و نزدیکتر با اندیشهها و افکار قرآنی مولانا، و شناخت و شأن و شخصیت قرآن کریم در مثنوی شریف، سعی میکنیم نظریههای مولانا را با شماره و ذکر ابیات بیاوریم و اجمالاً شرح و تبیینی نیز بر آن مبانی و معانی بنویسیم:
۱) مولانا قرآن را ذکر حال و قال پیامبران و شرح اخلاق و رفتارشان میداند که اگر آدمی بدان سو بگریزد و از آن پناه جوید و خود را وقف آن کند، با پیامبران یگانگی روحی و روانی مییابد.(۱۲) این گریز در قرآن و پناهجویی از آن، با پذیرش ایمانی و عملی باید همراه شود تا آن یگانگی روحی به دست آید. وگرنه خواندن بیتوجّه یا منکرانه و بیعملانه قرآن، فایدتی برای شخص نخواهد داشت، و خواننده نسبتی با انبیا و اولیا نخواهد یافت.
پیامبران و انسانهای کاملی که وصفشان در قرآن حق آمده است، شناگر دریای پاک و بیآلایش خداوندی بوده و درس اصلی سلوکیشان نیز، درس رهایی از زندانهای مختلف (تن، جهل، جاه، جهان، نفس و...) بوده است و ایشان از این راه به منصب رهبری و هدایت خلق رسیدهاند:
چون تو در قرآن حق بگریختی / با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حالهای انبیا / ماهیان بحر پاک کبریا
ور بخوانی و نیی قرآنپذیر / انبیا و اولیا را دیدهگیر
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص / مرغ جانت تنگ آید در قفس
مرغ کاو اندر قفس زندانیست / مینجوید رستن از نادانیست
روحهایی کز قفسها رستهاند / انبیاء رهبر شایستهاند
(۱/۱۵۳۷ ـ ۱۵۴۲)
۲) کوران و بیبصیرتان فقط به الفاظ و ظاهر قرآن توجه میکنند و از اصل و معنا و محتوایش نصیبی نمیبرند. اما در نظر مولانا آنچه اصل و ذاتی است معناست؛ نه صورت که عارضی و عاریتی و ظاهری است:
معنی تو صورت است و عاریت / برمناسب شادی و بر قافیت
معنی آن باشد که بستاند تو را / بینیاز از نقش گرداند تو را
معنی آن نَبود که کور و کرکند / مرد را بر نقش عاشقتر کند
کور را قسمت خیال غمفزاست / بهرهی چشم این خیالات فناست
حرف قرآن را ضریران معدنند / خر نبینند و به پالان برزنند
چون تو بینایی پی خر رو که جست / چند پالان دوزی ای پالان پرست
خر چو هست آید یقین پالان تو را / کم نگردد نان چو باشد جان تو را
(۲/۷۱۹ ـ ۷۲۵)
۳) مولانا با استفاده از مضمون حدیث «الحکمه ضالة المؤمن»، آن حکمت گمشده را حکمت قرآنی میداند، که اهل ایمان به دنبال کسب و فهم و درک کردن آنند:
حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است هر کسی در ضالّهی خود موقن است
(۲/۲۹۱۰)
۴) بینهایت؛ اول و آخر و میان ندارد و برای کلام بینهایت حق هم، طرف و کنار و ساحلی پیدا نیست؛ چنان که در سورهی کهف (۱۸/۱۰۹) و سورهی لقمان (۳۱/۲۷) آمده است،(۱۳) کلمههای حق، پایانناپذیر است و قابل به قلم در آمدن نیست.
از مصادیق بارز کلمهها و مخلوقهای ظاهری و باطنی خداوند، سخن او در قرآن است که نهایت و عمق آن دریا، با هفت دریا مرکب هم احصا شدنی و پایانیافتنی نیست:
بینهایت چون ندارد دو طرف / کی بود او را میانه منصرف
اول و آخر نشانش کس نداد
گفت لو کان لَهُ البحرُ مداد
هفت دریاگر شود کلّی
نیست مر پایان شدن را هیچ
باغ و بیشه گر شود یکسر قلم
زین سخن هرگز نگردد هیچ کم
آن همه حبر و قلم فانی شود
وین حدیث بیعدد باقی بود
(۲/۳۵۴۲ ـ ۳۵۴۶)
۵) مولانا خطاب آیات اول سورهی «الرحمن» را که در آن از تعلیم قرآن سخن رفته است، به جانب پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم میداند. پیامبری که جسمش جان شده و لایق درک و دریافت و تعلیم مستقیم قرآن از جانب حق تعالی گشته بود. غیر او با واسطه و فاصلههای مختلف، از جمله با قلم، چنان که در سورهی «علق» آمده است، لایق دریافت و تعلیم حق میشوند. زیرا به آن مقام والای روحانی نرسیدهاند.
مصطفایی کو که جسمش جان بود
تا که رحمن علّم القرآن بود
اهل تن را جمله علّم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
(۳/۵۹۳ ـ ۵۹۴)
۶) مولانا به پیروی از سبک قرآن، با حکایت و تمثیل، معارف قرآنی و غیرقرآنی، خود را به همگان عرضه میکند. حکایت و روایتی که در واقع، وقایع و شرح احوال و اطوار شخصی و حضور در حضرت یار است، نه حکایت به معنی خرافه و خیالی که برای سرگرمی و دلخوشی میگویند و میشنوند و میگذرند. حکایتهای مثنوی نیز به پیروی از شیوهی قرآن، در شرح احوال انبیاء و پیشینیان است، و روایتی از حالات روحی و روانی و معرفتی آنان را عرضه میکند.
از این رو، با اسطورههای پیشینیان که پُر از خیال و آرمان و ایدهآل است، تفاوت جوهری دارد و کسی که قرآن (و نیز مثنوی را که کشّاف آن و پیرو و هم سبک آن است) را اسطوره بداند و بنامد، دلیلی بر نفاق و ناراستی خود ارایه کرده است، و گرنه، نور و کلام الهی از مکان و زمین به دور است و این نسبتها از او مبرا است:
ما چه خود را در سخن آغشتهایم
کز حکایت ما حکایت گشتهایم
من عدم و افسانه گردم در حنین
تا تقلّب یابم اندر ساجدین
این حکایت نیست پیش مرد کار
وصف حالست و حضور یار غار
آن اساطیر اولین که گفت عاق
حرف قرآن را بد آثار نفاق
لامکانی که در او نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به توست
هر دو یک چیزند و پنداری که دوست
یک تنی او را پدر ما را پسر
بام زیر زید و بر عمر آن زبر
نبست زیر و زبر شد زان دو کس
سقف سوی خویش یک چیزست و بس
نیست مثل آن مثال است این سخن
قاصر از معنی نوحرف کهن
چون لب جو نیست مَشکا لب ببند
بیلب و ساحل بدست این بحر قند
(۳/۱۱۴۷ ـ ۱۱۵۶)
۷) حفظ و حمایت از قرآن و رفعت و تعالی دادن آن وعدهای است که از ناحیهی خداوند به رسولش داده شده است. قرآن، کم و زیاد و تحریف و تخفیف نخواهد شد. زیرا فرستندهاش آن را نیکو نگه میدارد و به تشبیه مولانا، معجزهی قرآن، مثل معجزهی موسی (عصا)، عاجزکنندهی دشمنان و کفرشکن و سحرشکن است و احدی از آنان قادر نیست که بر جناب عالیاش دست تعدّی و تجاوز دراز کند؛ و قرآن، خود، آن کفر و دشمنیها را در هم خواهد شکست و محو و بلع و نابود خواهد کرد. تاریخ حیات قرآن و اقبالی که خداوند بدان وسیله به رسولش کرده است، نشان انجام این وعدهی حقّانی است. وعدهای که شامل حال اهل قرآن، و منتسبان بدو نیز شده است. مثنوی هم که ذرّه و پرتوی از جمال خورشیدناک اقبال و سعادت قرآنی است به پرتو نور آن، اقبالش رو به تزاید و تعالی است:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزهت را رافعم
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زرّ و بر نقره زنم
(۳/۱۰۹۷ ـ ۱۲۰۱)
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی، هم خرقهی موسیستی
هست قرآن مـر تـو را همچـون عصا
کفرها را درکشد چون اژدهاتو اگر در زیر خاکی خفتهای چون عصایش دان تو آن چه گفتهای
قاصدان را بر عصایت دست نی تو بخسپ ای شه، مبارک خفتنی
(۳/۱۲۰۸ ـ ۱۱۲۱)
آن چنان کرد و از آن افزون که گفت
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
(۳/۱۲۱۴)
۸) مولانا معتقد است که در بین صحابهی پیامبر، حافظان قرآن، اندک بودند؛ نه از آن رو که بدان کار، کم اشتیاق بودند، بلکه از آن رو که به فهم و مغز نغز قرآن نزدیک بودند و بدان عمل میکردند و پوست و ظاهر و کلمههای آن برای آن یاران، در درجهی دوم اهمیت قرار میگرفت.
جمع کردن بین ظاهر و باطن قرآن و حافظ و عامل آن بودن، کار هر کسی نیست. ظاهر قرآن چون عصا و دستگیرهای است که به حدّ محدودی میتواند راهنمای بیبصیرتان باشد و اهل بصیرت بیشتر به باطن و مغز و معنی ژرف آیات میپردازند. با این حال رها نکردن ظاهر آن عصا، در مقابل کسی که به ظاهر و باطن، هر دو، بیاعتنایند، ترجیح دارد:
در صحابه کم بدی حافظ کسی
گرچه شوقی بود جانشان را بسی
زان که چون مغزش درآگند و رسید
پوستها شد بس رقیق واکفید
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آگند زان شد پوست کم
مغز علم افزود کم شد پوستش
زان که عاشق را بسوزد دوستش
وصف مطلوبی چو ضدّ طالبیست
وحی و برق نور سوزندهی نبیست
چون تجلی کرد اوصاف قدیم
پس بسوزد وصف حادث را گلیم
ربع قرآن هر که را محفوظ بود
جلّ فینا از صحابه میشنود
جمع صورت با چنین معنای ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
در چنین مستی مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
اندر استغنا مراعات نیاز
جمع ضدّینست چون گرد و دراز
خود عصا معشوق عمیان میبود
کور خود صندوق قرآن میبود
گفت کوران خود صنادیقند پُر
از حروف مصحف و ذکر و نُذُر
باز صندوقی پر از قرآن بهست
زان که صندوقی بود خالی به دست
باز صندوقی که خالی شد ز بار
به ز صندوقی که پر مو شست و مار
(۳/۱۳۸۶ ـ ۱۳۹۹)
۹) قرآن سفرهی الهی است که برای همگان گسترده شده است. خوان قرآن، هم برای خواص و باطن بینان و اهل مغز و معنا، قوت و غذا دارد و هم برای عامیان و اهل صورت، و هر کدام به قدر فهم و درک و دریافت و استعداد و همّت خویش از آن بهره و نصیبی میگیرند. حدیث مشهور «انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة ابطن»(۱۴) و سایر احادیثی که قرآن را تو در تو و معنا در معنا معرفی میکنند، یک اشارتشان به این است که کلام حق، که جهت هدایت عالمیان فرستاده شده است؛ برای هر تیره و طایفهای حظّ و بهرهای مقرر کرده است تا هیچ کس از سفرهی کرم و فضل و هدایت الهی، بینصیب برنخیزد و آن دستاویز را ظاهرا یا باطنا به دست گیرد:
گفت ای شه راست گفتی همچنین
در فَر و سیمای تو پیداست این
این و صد چندینی ای صادق و لیک
شرح کن این را بیان کن نیکنیک
آنچنان که فاضل و مرد و فضول
چون به گوش او رسد، آرد قبول
آنچنانش شرح کن اندر کلام
که از آن بهره بیابد عقل عام
ناطق کامل چو خوانپاشی بود
خوانش پر هر گونهیی آشی بود
که نماند هیچ مهمان بینوا
هر کسی یابد غذای خود جدا
همچو قرآن که به معنی هفت توست
خاص را و عام را مطعم دروست
(۳/۱۸۱۹ ـ ۱۸۹۷)
۱۰) مولانا در مواضع مختلف مثنوی، به پیام اشارتی، اصلی و تأویل نهایی آیات اشاره کرده است. از جمله، در دفتر سوم که آن پیام را قدرت دستگیری خداوند، از راه بریدن علتها و سببها میداند و نمونههایی از این سببسوزی و دستگیری خارقالعاده خداوند را نیز نام میبرد. ماجراهای ابابیل و پیلان ابرهه، و زنده شدن مرده با زدن دم گاو بدان، از این نمونههاست. اما درک این کار و پیام سبب گریزانه حق تعالی و بندگان خاص او، به وسیلهی عقل کارافزای ظاهری مقدور نیست، بلکه تنها از راه صافی باطن و بندگی کردن و رسیدن به عقل و باطن امور است که میتوان به راز و رمز اعمالی از این دست، که در تمام قرآن آمده است، پی برد:
جمله قرآن هست در قطع سبب
عزّ درویش و هلاک بولهب
مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند
لشگر زفت حبش را بشکند
پیل را سوراخ سوراخ افکند
سنگ مرغی کو به بالا پر زند
دم گاو کشته بر مقتول زن
تا شود زنده همان دم در کفن
حلق ببریده جهد از جای خویش
خون خود جوید ز خون پالای خویش
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
رفض اسبابست و علت والسلام
کشف این نز عقل کارافزا بود
بندگی کن تا تو را پیدا شود
بند معقولات آمد فلسفی
شهسوار عقل عقل آمد صفی
عقل عقلت مغز و عقل توست پوست
معدهی حیوان همیشه پوست جوست
(۳/۲۵۲۰ ـ ۲۵۲۸)
۱۱) تورات موسی، انجیل عیسی و زبور داوود، همگی گواهانی بر صدق و راستی محتوای قرآن بودهاند:
گرچه هر قرنی سخنآری بود
لیک گفت سالفان یاری کند
نی که هم تورات و انجیل و زبور
شد گواه صدق قرآن ای شکور
(۳/۲۵۳۸ ـ ۲۵۳۹)
۱۲) قرآن کریم، حبلاللّه و عروة الوثقای الهی است؛ در آیات و احادیث و اقوال چندی نیز بدین معنا اشارت رفته است. امّا این دستگیره و ریسمان که برای هدایت و تعالی و تعلیم و تزکیهی آدمی نازل شده است، فقط برای کسانی هدایت و تعالی است که هدایت جو باشند و قصد بالا رفتن و آسمانی شدن داشته باشند. خداوند در چاه دنیا، این حبل و عروهی استوار را برای کسانی آویخته است که نمیخواهند در آن چاه بمانند و میخواهند خود را بالا بکشند.(۱۵) وگرنه میتوان با دستاویزی به قرآنوتأویلناصواب آن، راهیبرای سقوطو هبوط و تنزل جست، چنانکه درتاریخاهوا وملل دیده شده است؛ چه بسا عقاید و مذاهبی که پایه و مایهی اصلی گمراهیشان، ریشه در قرآن دارد و تفاسیر به رأی وتأویلهایناصوابوخودمحورانهیصاحبان آنهااز آن کتاب هدایت، موجبضلالتشدهاست:
از خدا میخواه تا زین نکتهها
در نلغزی و رسی در منتها
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود۱۳) مولانا در دفتر سوم، در جواب «قاصر مهمانی» که در حقّ مثنوی حاسدانه، طعن کرده بودند، به طور ضمنی کتاب خویش را تشبیه به کتابخداوندمیکندوهمسبکوهمسلکاومیداند.
او ابتدا مثالی معنوی از حکیم غزنوی، یعنی سنایی، نقل میکند که نور قرآن را فقط اهل بصیرت میبینند و کوران و بیبصیرتان جز احساسی و گرمایی از آن نور نمیگیرند و نمیفهمند؛ سپس گفتههای آن طعنزن را نقل میکند که مثنوی را سخنی پست و قصه پیامبر و پیروی از او دانسته بود، نه کتابی که در آن «ذکر بحث و اسرار بلند» آمده باشد؛ بحثهایی که بعضی از اهل عرفان بدان شایق و به درس و اسما و اصطلاحات آن دلخوش و مشغولند؛ یعنی عرفان درسی و نظری که پله پله مقامها و مراحل سلوک را به صورت بحثی و درسی و کلاسی به طالب در میآموزاند. مولانا این گفتهها و طعنهها را، به طعنههای کافران، دربارهی قرآن مانند میکند و میگوید که کافران نیز قران را قصّه و اسطوره و افسانههایی میدیدند که فقط امر و نهی و قصه و حکایت است، و از این رو آسان و عامّه فهم و ظاهری است و لایق طعن و قدح.
و در جواب، تحدّی قرآن را میآورد که اگر راحت و آسان است «اینچنین آسان یکی سوره بگو». این تحدّی، تحدّی ضمنی مولانا نیز شده است و تا به امروز طاعنان مثنوی نتوانستهاند کتابی عمیقتر، هدایتبخشتر و جاودانیتر از مثنوی بیاورند؛ آنان که زبان طعنشان همیشه دراز بوده است، از درک عمق مطالب و معارف آن محروم و ناتوان ماندهاند.
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی
بهر محجوبان مثال معنوی
که ز قرآن گر نبیند غیر قال
این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر ز نور
غیر گرمی مینیابد چشم کور
خربطی ناگاه از خرخانهای
سر برون آورد چون طعّانهای
کین سخن پستست یعنی مثنوی
قصهی پیغمبرست و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دواننـد اولیـا زان سُو سَمند
از مقامات تبتّل تا فنا
پلّه پلّه تا ملاقات خدا
شرح و حدّ هم مقام و منزلی
که به پر زو بر پرد صاحبدلی
چون کتاب اللّه بیامد هم برآن
اینچنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش میکنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پرخمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهر است و هر کسی پی میبرد
کو بیان تا گم شود در وی خرد
گفت اگر آسان نماید این به تو
اینچنین آسان یکی قصه بگو
جنّیان و انسیان و اهل کار
گو یکی آیت ازین آسان بیار
(۳/۴۲۲۹ ـ ۴۲۴۳)
۱۴) مولانا در تفسیر این حدیث نبوی، که به صورتهای مختلفی روایت شده، و قرآن را دارای ظاهر و باطنهای متعدد میداند،(۱۶) بحثی جداگانه دارد.
او روایتی را که به هفت بطنی بودن قرآن اشارت دارد، آورده و معتقد است که بطن چهارم قرآن را فقط خداوند دیده و دانسته است.(۱۷) همچنین اضافه میکند که نباید فقط ظاهر قرآن را دید و از معنای باطنی آن غفلت کرد؛ این ظاهربینی کاری ابلیسانه است؛ آن دیو هم، آدمی را جز ظاهری خاکی نمیدید و از باطن و حقیقت او بیخبر و بیبصر بود. ظاهر قرآن، مثل نقش تن و جسم آدمی آشکار و پیداست، اما جان و جوهر آن، مثل جان و روان آدمی پوشیده و پنهان است و فرق است بین حال و قال و ظاهر آدمی، و باطن و درون و احوال روحانی او:
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که درو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نُبی خود کس ندید
جز خدای بینظیر بیندید
تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست
که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عمّ و خال او
یـک سـر مـویـی نبینـد حـال او
(۳/۴۲۴۴ ـ ۴۲۲۹)
۱۵) مولانا جواب طعّانهی مثنوی را بعد از تمهید مقدمهها و ذکر امثال و اشباهی، چنین باز میگوید که طعن در مثنوی برونشویی برای طعن قرآن است و به نوعی طعن کتاب خداوند به حساب میآید. چون قرآن پر از امثال و حکایتهای انبیا و پیروی از آنها است و مثنوی نیز که کشّاف آن کتاب است، بر سبک و سیاق آن سروده شده و طعن در یکی، شامل حال دیگری نیز میشود.
او تهدید میکند که پنجهی قهر و جلال این کتاب، دامن طاعن را خواهد گرفت و او جان و ایمان به سلامت نخواهد برد. و قرآن به زبان حال تا روز قیامت (و در روز قیامت) هماره ندا سر میدهد که ای جاهلان و افسانهپنداران من! در قیامت که حقایق نهانی آشکار خواهد شد، در خواهید یافت «که شما فانی و افسانه» بودید و من کلام حقّ و قایم به ذات اویم که قوّت و توشهای از ناحیهی جانان و گوهری پاکم و مانند نور خورشیدم که متصل به خورشید است و با او فرقی ندارد؛ مثنوی نیز که تابع و تالی قرآن است، چشمهای از آب حیاتبخش و جاودانی است که برای حیات همیشگی عاشقان، سروده شده و آماده شده است.
ای سگ طاعن تو عوعو میکنی
طعن قرآن را برون شو میکنی
این نه آن شیرست کز وی جان بری
یا زپنجه قهر او ایمان بری
تا قیامت میزند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی
که مرا افسانه میپنداشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
خود بدیدیت آن که طعنه میزدیت
که شما فانی و افسانه بُدیت
من کلام حقّم و قایم به ذات
قوّت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات
گر چنان ننگ آزتان ننگیختی
جرعهیی بر گورتان حق ریختی
(۳/۴۲۸۲ ـ ۴۲۹۰)
۱۶) قرآن و احوال انبیا که در آن آمده است، دو محک و وسیلهی آزمایش و تشخیص و تمییز حق از باطل، و امور و همی از امور عقلی است:
بیمحک پیدا نگردد وهم و عقل
هر دو را سوی محک کن زود نقل
این محک قرآن و حال انبیا
چون محک مر قلب را گوید بیا
تا بینی خویش را زآسیب من
که نهای اهل فراز و شیب من
(۴/۲۳۰۳ ـ ۲۳۰۵)
۱۷) معجزهی جاوید و درخشان پیامبر، قرآن «صد زبان» است؛ یعنی به زبانهای مختلف و در پوششها و بطنها و حکمتهای بسیار، حقایق و سخنان خود را بیان میدارد و صورت آن حقایق نیز، از تحریف و زیادی و کمی در امان است:
خود مگیر این معجزه چون آفتاب
صد زبان بین نام او امّالکتاب
زهره نیکس را یک حرفی از آن
یا بدزدد یا فزاید در بیان
(۴/۲۸۷۵ ـ ۲۸۷۶)
۱۸) مولانا باز به طور ضمنی و در جواب طعنکنندگان مثنوی، سبک سخنش را به سبک قرآنی تشبیه میکند و افسانه و پوست و حرف بودن را از آن طرد، و حکمت و سرّ نهان بودن را دربارهاش بیان میدارد. قرآن در نظر ظاهربینان، مانند سایر کتابهای قصّه و حکایت (مثل شاهنامه و کلیله) است که با خیال و مجاز و حماسه و آرمانهای آدمیان ساخته شده است و از حقیقت نمایی و واقعگرایی فاصله دارد. اما این تفاوت بنیادین را، به نظر مولانا، کسانی درک میکنند که خداوند سُرمه عنایت و هدایتی، بر چشم و دلشان کشیده و قوّهی درّاکه و شامّهی سالمی بدانان بخشیده باشد.
عدهای قرآن را برای رفع و دفع ملال و دلتنگی قرائت میکنند؛ یعنی به همان قصدی که کتابهای اسطوره و حکایت را میخوانند و جز برای رفع وسواس و غصههای دنیایی در آن نظر نمیاندازند؛ در صورتی که این درد با وسیلههای دیگر هم درمانپذیر است و واقفان میدانند که کلام روحانی حق تعالی، همهی دغدغهها و وسوسههای جان و روان را درمان میکند و خوانندهی صاحبدل آن، از این آبراه، راهی و گشایشی به گلستان و بهشت جاودان حق پیدا میکند:
شاهنامه یا کلیله پیش تو
همچنان باشد که قرآن از عُتو
فرق آن گه باشد از حق و مجاز
که کند کُحل عنایت چشم باز
ورنه پشک و مُشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست، چون نبود شمی
خویشتن مشغول کردن از ملال
باشدش قصد از کلام ذوالجلال
کآتش وسواس را و غصه را
زان سخن بنشاند و سازد دوا
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد به فن
آتش وسواس را این بول و آب
هر دو بنشانند همچون وقت خواب
لیک گر واقف شوی زین آب پاک
که کلام ایزدست و روحناک
نیست گردد وسوسه کلّی ز جان
دل بیابد ره به سوی گلستان
زان که در باغی و درجویی پرد
هر که از سرّ صُحف بویی بود
(۴/۳۴۶۳ ـ ۳۴۷۲)
۱۹) مولانا میگوید: وحی نبّی که قرآن و حدیث باشد، اگر فرض کنیم که غنی کننده و ثروت بخش و گنجور هم نباشد، حداقل به اندازهی وحی دل زنبور که هست. وحی زنبور، حلوا آفرین است؛ چرا سخن خداوند که از لبان انسانی کرامت یافته، بیرون میآید کماثرتر از آن باشد؛ اگر ما از قرآن و کوثر بودن آن بینصیب هستیم و جوشش و کوششی نداریـم، از بیماری و منکری ماست و گرنه با پیروی از پیامبر، مثل او سرخرو و جوشان خواهیم شد:
گیرم این وحی نبّی گنجور نیست
هم کم از وحی دل زنبور نیست
چون که او حی الرّب الی النّحل آمدست
خانهی وحیش پر از حلوا شدست
او به نور وحی حقّ عزّوجل
کرد عالم را پُر از شمع و عسل
این که کرّمناست و بالا میرود
وحیش از زنبور کمتر کی بود؟
نه تو اعطیناک کوثر خواندهای
پس چرا خشکی و تشنه ماندهای
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتست و ناخوش ای علیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخرو
او محمّد خوست با او گیر خو
(۵/۲۲۸ ـ ۱۲۳۵)
۲۰) الفاظ قرآن و حروف مقطعه آن، به منزلهی راز و رمزهایی هستند که منکران از درکش عاجزند؛ آنان آن حروف قرآنی را مثل سایر حروف میدانند، در صورتی که این ظاهر کار است و صفات و بواطن آن حروف است که حقیقتشان را نشان میدهد. عصای موسی هم به ظاهر چون سایر عصاها بود، اما صفت و کارآییاش قابل قیاس با آن عصاها نبود. همچنین در سایر موارد هم ممکن است ظاهر امور راهزن باشد، و باید به حقیقت و تأثیرهای آنها توجه نمود. حروف قرآن هم مثل عصای موسی برای موسویان و اهل قرآن، بَحر شکاف و حافظ و حیاتبخش است:
این الم و حم این حروف
چون عصای موسی آمد در وقوف
حرفها ماند بدین حرف از برون
لیک باشد در صفات این زبون
هر که گیرد او عصایی زامتحان
کی بود چون آن عصا وقت بیان؟
عیسویست این دم نه هر باد دمی
که برآید از فَرَج یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدستاز حضرت مولی البَشر
هر الف لامی چه میماند بدین؟
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
گرچه ترکیبش حروفست ای هُمام
میبماند هم به ترکیب عوام
هست ترکیب محمّد لحم و پوست
گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست
گوشت دارد پوست دارد استخوان
هیچ این ترکیب را باشد همان؟
همچنان ترکیب حم کتاب
هست بس بالا و دیگرها نشیب
زان که زین ترکیب آید زندگی
همچو نفخ صور در درماندگی
اژدها گردد شکافد بحر را
چو عصا حم از داد خدا
(۵/۱۳۱۶ ـ ۱۳۲۸)
۲۱) آدمی میتواند با تزکیه و تعلیم، و تعدیل غذا و قوای جسمانی و روحانی، همان گونه که اولیا سرمشق مینهند، خود را متّصف به اوصاف ملکی و قرآنی کند و با نورگیری از حق و تحصیل غذای نورانی و آسمانی، خود را در قرآن قربانی کند و خود قرآنی یا قرآن شود:
معدهی تن سوی کهدان میکشد
معدهی دل سوی ریحان میکشد
هر که کاه و جو خورد قربان شود
هر که نور حق خورد قرآن شود
نیم تو مشکست و نیمی پشک هین
هین میفزا پشک افزا مُشکِ چین
(۵/۲۴۷۷ ـ ۲۴۷۹)
۲۲) معنی و حقیقت قرآن را باید از خود قرآن پرسید(۱۸) و در همان کتاب جستجو کرد، نه جای دیگر. و نیز، کسی که در هوسها و نفاسانیات خود آتش در زده و به فنا و بقا رسیده است، لیاقت دارد که دربارهی حقیقت و معانی قرآن سخن بگوید؛ آن شخص با ندیدن خویشتن و فنا و پست کردن خود در قبال حقیقت قرآن، روح خود را به «قرآن» بدل میکند، در این صورت، سؤال از او نیز در واقع سؤال از قرآن است؛ چون حقیقت او و قرآن با هم متّحد و یگانه شده و رنگ و بوی یکدیگر را گرفتهاند:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز کسی کآتش ز دست اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانی و پست تا که عین روح او قرآن شدست
روغنی کوشد فدای گُل به گُل خواه روغن بوی کن خواهی تو گُل
(۵/۳۱۲۸ ـ ۳۱۳۰)
۲۳) چه بسیار که اشتراک لفظی و ظاهری، راهزن لفظ بینان و ظاهربینان میشود. به تعبیری که مولانا از قرآن آورده، قرآن موجب هدایت برخی و موجب گمراهی برخی دیگر میشود؛ یعنی هدایت جویان در آن به دنبال هدایت میروند و برای گمراهان سودی جز گمراهی و دوری بیشتر، ندارد. مثنوی نیز به پیروی از قرآن، هدایت معنوی میکند و صورت و الفاظ آن راهزن طاعنان و حاسدان و اهل ظاهر میشود:
اشتراک لفظ دایم رهزن است
اشتراک گَبر و مؤمن در تن است
جسمها چون کوزههای بسته سر
تا که در هر کوزه چِبود آن نگر
کوزهی آن تن پُر از آب حیات
کوزهی این تن پر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری شهی
ور بظرفش بنگری تو گمرهی
لفظ را مانندهی این جسم دان
معنیاش را در درون مانند جان
دیدهی تن دایما تن بین بود
دیدهی جان جان پر فنبین بود
پس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتی ضالّست و هادی معنوی
در نُبی فرمود کین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مُضّل
اللّه اللّه چونک عارف گفت می
پیش عارف کی بود معدوم شی
فهم تو چون بادهی شیطان بود کی تو را وهم می رحمان بود
(۶/۶۴۹ ـ ۶۵۸)
۲۴) مولانا معتقد است که تفسیر و فهم کلام خداوند را باید از او درخواست کرد، و به کمک و عنایت او قولش را تفسیر کرد، و از بیهودهگویی و گمانگویی دربارهی اقوال حق دست کشید؛ اگر گره و رمز و مشکل و متشابهی نیز در کلام او باشد، همو میتواند آن را بگشاید. سخنان حق تعالی گرچه به ظاهر ممکن است سهل نما باشد، چون از ناحیهی خداوند آمده است، دارای رموز و اشاراتی است که احتیاج به گشایش و نمایش دارد:
قول حقّ را هم ز حق تفسیر جو هین مگو ژاژ از گمان ای سخترو
آن گره کو زد همو بگشایدش
مهره کو انداخت او بربایدش
گرچه آسانت نمود آنسان سخن
کی بود آسان رموز من لدُن
(۶/۲۲۹۲ ـ ۲۲۹۴)
۲۵) «حبل اللّه» که تعبیر و تأویلی از آن «قرآن» است، در تعبیری دیگر، رها کردن هوا و هوس است. میتوان چنین گفت که با ترک هوا و نواهی و اخذ و انجام اوامر حق، آدمی به واقع میتواند به ریسمان الهی چنگ زده؛ یعنی مقدمهی دست زدن به حبلاللّه، ترک هواها و نواهی، و انجام آرا و اوامر الهی است.
دست کورانه به حبل اللّه زن جز به امر و نهی یزدانی متن
چست حبل اللّه رها کردن هوا کین هوا شد صرصری مرعاد را
خلق در زندان نشسته از هواست مرغ را پَرها ببسته از هواست
(۳۴۹۲ ـ ۳۴۹۴)
پینوشتها:
(۱) سرنی، ج۱، ۳۷۸ ـ ۳۷۹، «تعظیم فوقالعاده مولانا در حق قرآن کریم... همواره با نوعی تسلیم و انجذاب روحانی مقرون است و حال وی در برابر این وحی مبین الهی به نوعی فنا در ذکر و فنا در مذکور، یا به آنچه صوفیه فنا در شیخ و مرشد میخوانند شباهت دارد...».
(۲) سرنی، ج۱، ص۵۵۰، «تصویری که مثنوی از عالم طرح میکند، تصویری است که خطوط اصلی آن از قرآن کریم مأخوذ است.»
(۳) در فیه ما فیه، ص۲۲۹، قرآن به عروسی محجوب مانند شده است:
«قرآن همچون عروسی است، با آن که چادر را کشی، او روی به تو ننماید، آن که آن را بحث میکنی و تو را خوشی و کشفی نمیشود از آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو مکر کرد و خود را به تو زشت نمود، یعنی من آن شاهد نیستم، او قادر است، به هر صورت که خواهد بنماید. اما اگر چادر نکشی و رضای او طلبی به روی کشت او را آب دهی، از دور خدمتهای او کنی، در آنچه رضای اوست کوشی، بیآن که چادر او کشی، به تو روی بنماید... حق تعالی به هر کس سخن نگوید.»
(۴) برای آشنایی بیشتر با انواع استفادههای مولانا از قرآن و تأثیرهای گونهگون آن کتاب کریم در مثنوی شریف و نیز برای احتراز از مکرّرگویی در این مقاله، خواننده را به این تحقیقهای عالمانه رجوع میدهیم: کتاب های سرّنی (به ویژه بخش «در قلمرو وحی»)، بحر در کوزه، تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، و مقاله قرآن در مثنوی در فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره۲.
(۵) سرنی، ج۱، ص۳۴۲.
(۶) «هذا کتاب المثنوی و هو... حسرة علی آل فرعون و الکافرین کما قال یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و انه کشاف القرآن... بایدی سفرة کرام برره یمنعون ان لا یمسه الاالمطهرون لایأتیه الباطل بین یدیه و لامن خلفه و اللّه یرصده و یرقبه و هو خیر حافظ»: مثنوی، مقدمهی دفتر اول، ج۱، ص۱؛ و نیز:
«و له الحمد و المجد علی تلفیق الکتاب المثنوی الالهی الربانی و هو الموفق و المتفضل و له الطّول و المن لاسیما علی عباده العارفین علی رغم حزب یریدون ان یطفئوا انواراللّه بافواههم و اللّه متم نوره و لو کره الکافرون، انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون...»: مثنوی، مقدمهی دفتر سوم، ج۱، ص۲.
(۷) سرّنی، ج۱، ص۳۷۳: «کثرت و تنوع موارد اخذ آیات قرآنی در مثنوی به حدی است که اگر آن را به یک معنی، نوعی تفسیر عرفانی از قرآن هم بخوانند مبالغه نیست.»
(۸) فیه ما فیه، ص۱۶۵.
(۹) ر.ک: سرنی، ج۱، ص۳۴۱ به بعد.
(۱۰) دربارهی این ارتباط و انتساب، رجوع کنید به اهّم کتابهای صوفیانه، که غالبا در ابتدای مباحث و گاه در کلّ کتاب، مبادی، و مبانی و آداب و اخلاق عرفانی ـ خانقاهی خویش را مأخوذ از قرآن یا منتسب بدان کردهاند.
(۱۱) در این کتاب همچنین بحثی خواندنی دربارهی روساخت قرآنی و هم خوانی و هم سانی روساخت گسستهنمای مثنوی با آن، در عین ژرف ساختی هماهنگ و پیوسته، آمده است؛ ر.ک: تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، ص۷۰ ـ ۷۲.
(۱۲) نیکلسن در ذیل ابیات ۱۵۳۷ به بعد از دفتر اول (شرح مثنوی، ج۱، ص۴۶) چنین میآورد:
«یعنی چون خود را به تحقیق در حقیقت مبین قرآن وقف کردی (لمع، ۷۲ به بعد)، عایشه گفت که قرآن خلق پیامبر بود، یعنی موافق قرآن بود.»
(۱۳) «قل لو کان البحر مداد الکمات ربّی لنفذ البحر قبل ان تنفذ کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا» و: «ولو انما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمدّه من بعد سبعة ابحر ما نفدت کلمات اللّه.»
(۱۴) ر.ک: احادیث مثنوی، ص۸۳.
(۱۵) حدیقة الحقیق، ص۱۷۸
رهبر است او و عاشقان راهی رسن است او و غافلان چاهی
در بن چاه جانت را وطن است نور قرآن به سوی او رسن است
خیز و خود را رسن به چنگ آور تا بیابی نجات بوک و مگر
ور نگشـتی به قعـر چـاه هلاک
آب و بـادت دهـد به آتـش و خـاک
تو چو یوسف به چاهی از شیطان خردت بشری و رسن قرآن
گرهمی یوسفیت باید و جاه چنگ در وی زن و برآی از چاه
رادمردان رسن بدان دارند تا بدان آب جان به دست آرند
تو رسن را ز بهر آن سازی تا کنی بهر نان رسن بازی
۱۶ ـ ر.ک: به نثر و شرح مثنوی، ج۲، ص۴۲۱.
۱۷ ـ ساختار و تأویل متن، ج۲، ص۵۰۴:
سلطان ولد پسر مولانا گفته است: «علما و اولیا هر چه گفتند از تفسیر قرآن، از چهارم نگذشت و خبر نداد. لیکن، نتوان گفت که اولیا به هفتم نرسیدند. رسیدند و گذشتند، لیکن، در لفظ و عبارت همین بطن چهارم را توانستند گنجانیدن؛ منزلهای دریا بینشان است، نتوان بر آن انگشت نهادن.»
۱۸ ـ همین معانی را سنایی نیز آورده است: ر.ک به حدیقة الحقیقة، ص ۱۷۴ ـ ۱۷۶.
سرّ قرآن قرآن نکو داند زو شنو زان که خود همو داند
چون نباشد ز محرمان بنهفت سرّ قرآن زبان چه داند گفت
سرّ قرآن پاک با دل پاک درد گوید به صوت اندهناک
سوی سرّ نُبی نیارد هوش جز دل و جانت از زبان خموش
هوش اگر گوشمال حق یابد سرّ قرآن ز سوره دریابد
منابع و مأخذ:
(۱) قرآن کریم، ترجمهی فولادوند، محمدمهدی، دارالقرآن کریم، ۱۳۷۳.
(۲) احادیث مثنوی، فروزانفر، بدیع الزمان، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۱.
(۳) بحر در کوزه، زرینکوب، عبدالحسین، علمی، تهرن ۱۳۶۶.
(۴) پژوهشهای قرآنی (فصلنامه)، سال اول، شمارهی۲، ۱۳۷۴.
(۵) تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، راستگو، سیدمحمّد، سمت، تهران ۱۳۷۶.
(۶) حدیقة الحقیقة، مجدودبن آدم سنایی، تصحیح مدرس رضوی، دانشگاه تهران، تهران ۱۳۶۶.
(۷) ساختار و تأویل متن، احمدی، بابک، چاپ دوم، مرکز، تهران ۱۳۷۲.
(۸) سرّنـی، زریـنکوب، عبـدالحسین، علمی، تهران ـ ۱۳۶۴.
(۹) شرح مثنوی معنوی مولوی، تصحیح رینولد نیکلسن، ترجمهی حسن لاهوتی، علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۷۴.
(۱۰) کتاب فیه ما فیه، جلال الدین محمد بلخی، تصحیح فروزانفر، بدیع الزمان، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۹.
(۱۱) مثنوی معنوی، جلالالدین محمد بلخی، تصحیح رینولد نیکسن، به اهتمام نصراللّه پورجوادی، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۳.
(۱۲) نشر و شرح مثنوی، عبدالباقی گوپنیارلی، ترجمهی سبحانی، توفیق، وزارت ارشاد، تهران ۱۳۷۴.
دکتر رضا روحانی
(۱) سرنی، ج۱، ۳۷۸ ـ ۳۷۹، «تعظیم فوقالعاده مولانا در حق قرآن کریم... همواره با نوعی تسلیم و انجذاب روحانی مقرون است و حال وی در برابر این وحی مبین الهی به نوعی فنا در ذکر و فنا در مذکور، یا به آنچه صوفیه فنا در شیخ و مرشد میخوانند شباهت دارد...».
(۲) سرنی، ج۱، ص۵۵۰، «تصویری که مثنوی از عالم طرح میکند، تصویری است که خطوط اصلی آن از قرآن کریم مأخوذ است.»
(۳) در فیه ما فیه، ص۲۲۹، قرآن به عروسی محجوب مانند شده است:
«قرآن همچون عروسی است، با آن که چادر را کشی، او روی به تو ننماید، آن که آن را بحث میکنی و تو را خوشی و کشفی نمیشود از آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو مکر کرد و خود را به تو زشت نمود، یعنی من آن شاهد نیستم، او قادر است، به هر صورت که خواهد بنماید. اما اگر چادر نکشی و رضای او طلبی به روی کشت او را آب دهی، از دور خدمتهای او کنی، در آنچه رضای اوست کوشی، بیآن که چادر او کشی، به تو روی بنماید... حق تعالی به هر کس سخن نگوید.»
(۴) برای آشنایی بیشتر با انواع استفادههای مولانا از قرآن و تأثیرهای گونهگون آن کتاب کریم در مثنوی شریف و نیز برای احتراز از مکرّرگویی در این مقاله، خواننده را به این تحقیقهای عالمانه رجوع میدهیم: کتاب های سرّنی (به ویژه بخش «در قلمرو وحی»)، بحر در کوزه، تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، و مقاله قرآن در مثنوی در فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره۲.
(۵) سرنی، ج۱، ص۳۴۲.
(۶) «هذا کتاب المثنوی و هو... حسرة علی آل فرعون و الکافرین کما قال یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و انه کشاف القرآن... بایدی سفرة کرام برره یمنعون ان لا یمسه الاالمطهرون لایأتیه الباطل بین یدیه و لامن خلفه و اللّه یرصده و یرقبه و هو خیر حافظ»: مثنوی، مقدمهی دفتر اول، ج۱، ص۱؛ و نیز:
«و له الحمد و المجد علی تلفیق الکتاب المثنوی الالهی الربانی و هو الموفق و المتفضل و له الطّول و المن لاسیما علی عباده العارفین علی رغم حزب یریدون ان یطفئوا انواراللّه بافواههم و اللّه متم نوره و لو کره الکافرون، انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون...»: مثنوی، مقدمهی دفتر سوم، ج۱، ص۲.
(۷) سرّنی، ج۱، ص۳۷۳: «کثرت و تنوع موارد اخذ آیات قرآنی در مثنوی به حدی است که اگر آن را به یک معنی، نوعی تفسیر عرفانی از قرآن هم بخوانند مبالغه نیست.»
(۸) فیه ما فیه، ص۱۶۵.
(۹) ر.ک: سرنی، ج۱، ص۳۴۱ به بعد.
(۱۰) دربارهی این ارتباط و انتساب، رجوع کنید به اهّم کتابهای صوفیانه، که غالبا در ابتدای مباحث و گاه در کلّ کتاب، مبادی، و مبانی و آداب و اخلاق عرفانی ـ خانقاهی خویش را مأخوذ از قرآن یا منتسب بدان کردهاند.
(۱۱) در این کتاب همچنین بحثی خواندنی دربارهی روساخت قرآنی و هم خوانی و هم سانی روساخت گسستهنمای مثنوی با آن، در عین ژرف ساختی هماهنگ و پیوسته، آمده است؛ ر.ک: تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، ص۷۰ ـ ۷۲.
(۱۲) نیکلسن در ذیل ابیات ۱۵۳۷ به بعد از دفتر اول (شرح مثنوی، ج۱، ص۴۶) چنین میآورد:
«یعنی چون خود را به تحقیق در حقیقت مبین قرآن وقف کردی (لمع، ۷۲ به بعد)، عایشه گفت که قرآن خلق پیامبر بود، یعنی موافق قرآن بود.»
(۱۳) «قل لو کان البحر مداد الکمات ربّی لنفذ البحر قبل ان تنفذ کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا» و: «ولو انما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمدّه من بعد سبعة ابحر ما نفدت کلمات اللّه.»
(۱۴) ر.ک: احادیث مثنوی، ص۸۳.
(۱۵) حدیقة الحقیق، ص۱۷۸
رهبر است او و عاشقان راهی رسن است او و غافلان چاهی
در بن چاه جانت را وطن است نور قرآن به سوی او رسن است
خیز و خود را رسن به چنگ آور تا بیابی نجات بوک و مگر
ور نگشـتی به قعـر چـاه هلاک
آب و بـادت دهـد به آتـش و خـاک
تو چو یوسف به چاهی از شیطان خردت بشری و رسن قرآن
گرهمی یوسفیت باید و جاه چنگ در وی زن و برآی از چاه
رادمردان رسن بدان دارند تا بدان آب جان به دست آرند
تو رسن را ز بهر آن سازی تا کنی بهر نان رسن بازی
۱۶ ـ ر.ک: به نثر و شرح مثنوی، ج۲، ص۴۲۱.
۱۷ ـ ساختار و تأویل متن، ج۲، ص۵۰۴:
سلطان ولد پسر مولانا گفته است: «علما و اولیا هر چه گفتند از تفسیر قرآن، از چهارم نگذشت و خبر نداد. لیکن، نتوان گفت که اولیا به هفتم نرسیدند. رسیدند و گذشتند، لیکن، در لفظ و عبارت همین بطن چهارم را توانستند گنجانیدن؛ منزلهای دریا بینشان است، نتوان بر آن انگشت نهادن.»
۱۸ ـ همین معانی را سنایی نیز آورده است: ر.ک به حدیقة الحقیقة، ص ۱۷۴ ـ ۱۷۶.
سرّ قرآن قرآن نکو داند زو شنو زان که خود همو داند
چون نباشد ز محرمان بنهفت سرّ قرآن زبان چه داند گفت
سرّ قرآن پاک با دل پاک درد گوید به صوت اندهناک
سوی سرّ نُبی نیارد هوش جز دل و جانت از زبان خموش
هوش اگر گوشمال حق یابد سرّ قرآن ز سوره دریابد
منابع و مأخذ:
(۱) قرآن کریم، ترجمهی فولادوند، محمدمهدی، دارالقرآن کریم، ۱۳۷۳.
(۲) احادیث مثنوی، فروزانفر، بدیع الزمان، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۱.
(۳) بحر در کوزه، زرینکوب، عبدالحسین، علمی، تهرن ۱۳۶۶.
(۴) پژوهشهای قرآنی (فصلنامه)، سال اول، شمارهی۲، ۱۳۷۴.
(۵) تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، راستگو، سیدمحمّد، سمت، تهران ۱۳۷۶.
(۶) حدیقة الحقیقة، مجدودبن آدم سنایی، تصحیح مدرس رضوی، دانشگاه تهران، تهران ۱۳۶۶.
(۷) ساختار و تأویل متن، احمدی، بابک، چاپ دوم، مرکز، تهران ۱۳۷۲.
(۸) سرّنـی، زریـنکوب، عبـدالحسین، علمی، تهران ـ ۱۳۶۴.
(۹) شرح مثنوی معنوی مولوی، تصحیح رینولد نیکلسن، ترجمهی حسن لاهوتی، علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۷۴.
(۱۰) کتاب فیه ما فیه، جلال الدین محمد بلخی، تصحیح فروزانفر، بدیع الزمان، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۹.
(۱۱) مثنوی معنوی، جلالالدین محمد بلخی، تصحیح رینولد نیکسن، به اهتمام نصراللّه پورجوادی، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۳.
(۱۲) نشر و شرح مثنوی، عبدالباقی گوپنیارلی، ترجمهی سبحانی، توفیق، وزارت ارشاد، تهران ۱۳۷۴.
دکتر رضا روحانی
منبع : هنر دینی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست