جمعه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۴ / 16 May, 2025
مجله ویستا


قرآن در مثنوی معنوی


قرآن در مثنوی معنوی
خورشید قرآن در سراسر سرزمین مثنوی تابان است و کم‏تر ناحیه و خانه‏ای است که نور و روشنی و تجلّیی از آن آفتاب رخشان نداشته باشد. قرآن در مثنوی، هم‏جلوه‏ی ظاهری‏و صوری‏دارد و هم جنبه و جلوه‏ی باطنی و معنوی. هم الفاظ و حکایت‏ها و امثالش در مثنوی حاضر و پُر بَسامد است و هم روح و معنا و پیامش مثنوی را معنوی کرده است.
هم جهان و جهان‏بینی قرآنی در مثنوی تصویر و توصیف شده و هم مثنوی همچون آفریننده‏اش(۱)، قطره‏ای است که در جهان معنوی و عالم روحانی قرآن غرق و غایت شده است.(۲)
حکایت مثنوی یا صریح و مستقیم حکایت‏های قرآنی است و یا با تلمیح و اشاره و تمثیلی از آن، روایت و حکایت می‏شود. حکایت مثنوی که همان روایت ماجرای جدایی و بازگشت است و پر از داستان‏های منقول از انبیا واولیا است، مأخذ و منشأ آن حالت‏ها و حکایت‏ها به نوعی قرآنی است و در واقع «حکایت» مولانا در مثنوی، برداشتی از آن حالت‏ها و مقام‏های قرآنی و سرّ آن دلبران است در حدیث دیگران؛ به زبان شعر و تمثیل و تشبیه، که برای «نقد حال ما» و سرنوشت و سرگذشت آدمی روایت و حکایت می‏شود. از این رو، طالب سالک، با خواندن قرآن و خضوع در برابر خداوند و پناه‏جویی از آن کتاب هدایت و سعادت، راه ترقّی و تعالی را عارفانه در پیش می‏گیرد.
آن چه مثنوی مولانا از قرآن می‏بیند و می‏خواهد، نه ظاهر و صورت و حروف آن است، بلکه باطن و جان و درون آن است و حکمتی است که با تعلیم و تعلّم کتاب خدا به دست می‏آید. اگر صورت روشن و تمثیلی قرآن نیز در سیمای مثنوی تابان است، هم به تقلید و تبعیت از سبک قرآن است و هم، برای تعلیم و دعوت همگانی است که در ظرف تشبیه و مثل، شراب حقیقی معنا ریخته شده و نوشانده می‏شود.
پس این شیوه، نه از آن رو است که خوانندگان با حکایت‏ها و تمثیل‏های رنگین و خیالین، به صورت و خیال و خرافه‏ای دلخوش و سرگرم می‏شوند و از معنای با پهنای معرفتی و حقیقی آن غافل و محروم گردند.
خداوند حافظ و حامی کتاب خویش است و کتاب‏هایی که تابع و خاضع آن کتاب حقّند نیز، به پرتو حمایت و حفاظت خداوندی، مصون و محفوظ و پایدار خواهند ماند. و تا قرآن هست و جاودانه نور می‏دهد، این آثار نیز که کاشفان آن کتابند و چون ذرّه‏ای از آن خورشیدند و نور و روح و معناشان از اوست، به پرتو عنایت‏های او باقی خواهند ماند.
مولانا در مثنوی، که گوشه‏ای از حقایق قرآن را بازتاب می‏دهد، چنان که حقّ مطلب است، «قرآن» را که کتابی «خواندنی» و آموختنی است، بیش‏تر برای عمل کردن و تهذیب نفس دانسته است و پرداختن بسیار به اسم و اصطلاح و علوم آن را، گاه راهزن معانی و مقاصد آن می‏داند.
در قرآن که ضیافت خانه‏ی الهی است برای همه‏ی خوانندگان و خورندگان، لقمه‏های مخصوص و متناسبی فراهم شده است و آنچه مقدمه‏ی استفاده‏ی بیش‏تر از این میهمانی را فراهم می‏آورد، باید بطون روح و جان بیش‏تر و فراخ‏تر شود تا لقمه‏های نورانی فراوانی از قرآن آکل گردد.
قرآن در منظر مولانا، یکی از نیروهایی است که خداوند به لطف و عنایت خویش در اختیار بشر نهاده، تا بدان وسیله، خود و دیگران را بر میزان آن بسنجد و بیازماید، و به حقیقت امور دست یابد و باطلان و ناحقان را نیز با ترازوی قرآن رسوا کند.
به نظر مولانا، برای بهره‏گیری از قرآن و فهمیدن حقایق آن و قرآنی شدن، راه آن است که آدمی خود را نورانی و قربانی کند، یعنی با عنایات و دستورات حق و خاصّان او، پرورش یابد و خود و اوصاف خود را نبیند تا با قرآن هم صفتی و هم سیرتی پیدا کند. آدمی با فنای در حق و قرآنش، به وسیله‏ی او و کتابش، باقی و جاوید خواهد شد و با حصول این یگانگی معنوی با قرآن است که مشکلی در فهم و عمل بدان پیدا نخواهد شد.
قرآن کتاب حیات و هدایت و ترقّی و تعالی است؛ اما فقط برای کسانی چنین است که خود را بدان سرچشمه‏ی حیات برسانند و دنبال نجات و هدایتی باشند؛ و دستی در آن حَبل هدایت انداخته باشند. با این همه، عنایت الهی در معرفت به کتاب خود و عمل بر محتوا و میزان آن هم، شرطی است که به لطف و رحمت خدای ناصر و مُعین، وابسته است.
در مجموع، مثنوی می‏تواند به عنوان یکی از آیینه‏ها و جلوه‏ها و پرتوهای عروس قرآن کریم(۳) معرفی شود که، با عنایت او و به حدّ و همت و استعداد و استمداد خویش، از آن آفتاب روشنی و گرمی و حرکت گرفته و مباحث و مطالب خود را مبارک و میمون کرده است.
این استمداد و استشهاد و استفاده از قرآن، به گونه‏ها و شیوه‏های مختلفی صورت گرفته است؛ هم الفاظ و اشارات ظاهری و صوری و تمثیلی قرآن مورد نظر بوده است و هم مطلب و معارف، و اشارات باطنی و معنوی آن.(۴)
«تأثیر قرآن هم در لغات و تعبیرات مثنوی جلوه دارد، هم در معانی و افکار آن پیداست. کثرت و تنوع أنحا این تأثیر به قدری است که نه فقط مثنوی را بدون توجه به دقایق قرآن نمی‏توان درک و توجیه کرد، بلکه حقایق قرآن هم در بسیاری موارد به مدد تفسیرهایی که در مثنوی، از معانی و اسرار کتاب الهی عرضه می‏شود بهتر مفهوم می‏گردد و از این حیث، مثنوی گه‏گاه، همچون تفسیری لطیف و دقیق از تمام قرآن کریم محسوب می‏شود که هم طالبان لطایف و حقایق از آن بهره می‏یابند، هم کسانی که به الفاظ و ظواهر اقتصار دارند آن را مستندی سودمند می‏توانند یابند. بدین گونه اشتمال بر معانی و لطایف قرآنی در مثنوی تا حدّی است که از این کتاب نوعی تفسیر صوفیانه، موافق با مذاق اهل سنّت می‏سازد.(۵)
مولانا به صراحت مثنوی را «کشّاف القرآن» می‏خواند و اوصافی را برای کتاب تفسیری خویش بر می‏شمرد که کم و بیش درباره‏ی قرآن نیز صادق است. از جمله آن که، مثنوی به دست نویسندگان پاک و کریم نوشته شده و جز پاکان هم به حقیقت آن دست درک نمی‏سایند و حافظ و ناصر و راقب آن خداوند است. همچنین مولانا آن را کتاب «الهی ربانی» می‏داند که خداوند به دو فضل و توفیق، تلفیق آن را بخشیده است.(۶)
بنابراین، اگر مثنوی را به عنوان تفسیری معرفی کنیم که با شیوه و فضای خاص عرفانی و الهامی، به فهم و تفسیر و تبیین و تأویل قرآن مجید پرداخته است، خلاف واقع نخواهد بود.(۷) تفاسیر عرفای دیگر نیز از قرآن، معمولاً گزینشی و موردی بوده و در آیاتی، شرح و تأویل می‏جسته‏اند که با مقاصد و افکار و بینش صوفیانه‏ی آن‏ها سازگارتر باشد، هرچند که بیش‏تر آنان در عین تأویل عرفانی آیات، صورت ظاهر و شأن نزول آیه، و به اصطلاح، تفسیر آن را نیز طرد نمی‏کرده، بلکه گاه استفاده و اشاره می‏کردند؛ و این فرق اساسی شیوه‏ی تفسیری عرفا با باطنّیه و اسماعیلیه، در اکثر تفاسیر عرفانی رعایت شده و مولانا نیز از این قاعده بر کنار نبوده است.
مولانا در فیه ما فیه به صراحت بر درستی ظاهر و باطن قرآن و استفاده «محققان» از باطن و مفسرّان از ظاهر آن اشاره دارد:
«قرآن دیبایی دورویه است؛ بعضی از این روی بهره می‏یابند و بعضی از آن روی، و هر دو راست است، چون حق تعالی می‏خواهد که هر دو قوم از او مستفید شوند.»(۸)
مولانا به علت سوابق خانوادگی و فقهی و تربیتی و منبری خود، شاید بیش‏تر از دیگر عارفان اهل تفسیر، به رویه‏ی ظاهر الفاظ و تعابیر ظاهری قرآن پرداخته باشد.
چنان که استاد زرین‏کوب در کتاب قیّم و پر قدر «سرّ نی» آورده‏اند،(۹) می‏توان به ارج و اعتبار عظیم قرآن کریم در ذهن و زبان مولانا پی برد. و بسامد بالای الفاظ و تعابیر و معانی آن در مثنوی را، هم از سبک منبری مولانا ناشی دانست و هم به شیوه‏ای مربوط کرد که صوفیان در ارتباط و انتساب و تعالی خود به کتاب الهی داشته‏اند.
صوفیان حقیقی، قرآن کریم را مبدأ و منبع معارف و حقایق عرفانی می‏شمرند و در آثار خویش به صراحت به این امر اشاره می‏کنند. آنان اعمال و رفتار خود را بر میزان قرآن می‏سنجند و آن را در زندگی روزانه، نصب‏العین می‏کنند و در آیینه انوار و تجلّیات او، زیبایی‏ها و زشتی‏های اعمال خود را تشخیص داده و به تصحیح و تزکیه‏ی بدی‏ها و نفسانیات می‏پردازند و اخلاق نیک و اعمال صالحه‏ی خویش را نیز به زیور قرآن مزیّن می‏کنند.
در آثاری که از صوفیان اهل قلم، به دست ما رسیده، دایما اشارات و معارف قرآنی، استناد و استشهاد می‏شود و اعمال روزانه‏ی صوفیان و مریدان، مستقیما از ظاهر یا باطن قرآن اخذ و مستفاد می‏گردد؛ البته سهم اشارات و استنباط‏های عرفانی از آیات بیش‏تر از ظواهر قرآنی است.(۱۰)
چنان که آوردیم، شیوه‏ی اثرپذیری و بهره‏گیری مولانا از قرآن به یکی دو نوع خاص محدود نمی‏شود. آیات و اشارات قرآنی، در بیت بیت مثنوی، به گونه‏ای خاص، حضور و تجلّی دارد و آن بحر موّاج، در کوزه‏ی مثنوی، دایما در جوش و خروش است. در کتاب «تجلی قرآن و حدیث در شعر فارسی» به انواع و اقسام اثرپذیری‏ها از قرآن اشاره شده که در اکثر قریب به اتفاق آن، شیوه‏های یازدگانه (واژگانی، گزاره‏ای، گزارشی، ایهامی، بنیادی، تلمیحی، تأویلی، تطبیقی، تصویری، شیوه‏ای و چند سویه) مثنوی مولانا، نمونه و شاهد راستین آن تأثیرپذیری‏هاست.(۱۱)
مولانا در مثنوی، شیوه حکایت‏گویی و تمثیل و تشبیه خود را نیز به نوعی از شیوه‏ی قرآن اخذ کرده است و در ضمن آن‏ها، با انواع ترفندهای شعری و کلامی خویش، به قرآن استناد یا استشهاد جسته است.
یکی از جمله مواردی که به جنبه‏ی هنری تأثیرها و برداشت‏های مولانا از قرآن بازمی‏گردد، استفاده‏های تازه و بسیار بدیع و عجیب او از آیات، در ضمن حکایات است.
این حکایت‏ها، شامل حکایت‏های حیوان‏ها نیز می‏شود و چنان که شیوه‏ی صاحب مثنوی است، در جزء جزء حکایت‏ها و عناصر آن، به برداشت باز و بِکری از اجزای آن‏ها می‏پردازد و در این راه از قرآن (مثل حدیث و قول و مثل...) بهره می‏برد. و از زبان قهرمانان حکایت‏ها، چه حیوان‏ها و چه آدمیان، به نتیجه‏گیری و یا درس دهی در بین داستان‏ها می‏پردازد.
کیفیت و کمیت این بهره‏گیری در ضمن سخن، از دیگر شاعران هم بیش‏تر است و هم عجب‏تر و هم تازه‏تر. پیدا کردن رابطه‏ی پنهانی بین قول و حکایتی با آیه و روایتی از جانب او، پر از دقت و جذبه است و از تازگی‏ها و هنرهای کار مولانا محسوب می‏شود.
در این کار، غالبا تداعی‏های پیدا و پنهان، دست جان مولانا را به دامن آیات و احادیث دراز می‏کند و در این دست باز زدن به قرآن و یادآوری آن، گاه واسطه‏های یادآوری نیز به زبان در نمی‏آید و یا فراموش می‏شود و یا مفروض و معلوم گرفته می‏شود.
چون شیوه مولانا، تداعی آزاد و نپرداختن بسیار به اصل حکایت‏ها است، و در عوض، به نتایج و فواید و حصّه‏های قصه‏ها می‏پردازد، لذا اهمیتی نمی‏نهد که آیات قرآن نیز از «زبان بی‏زبانان» نقل و بحث می‏شود و در واقع نقل و بحث و تفسیر و تأویل‏های مولانا، غالبا بر زبان قهرمانان حکایت‏ها نهاده شده و این شیوه‏ای است که در سراسر مثنوی رعایت شده است.
البته در چند مورد خاص نیز، با عنوان، تأویل یا تفسیر، به بحث درباره‏ی آیه‏ای می‏پردازد که غالبا مهار بحث از کف اختیار او خارج می‏شود.
بحث درباره‏ی هنرها و بدایع و بدعت‏های مولانا در تأثیر و تفسیر از قرآن مجید، چنان که آوردیم، در کتاب‏های چندی آمده است و ما از باب ترک تقلید و تکرار، از بازگویی و تشریح آن دست می‏کشیم و خوانندگان را به آثار معرفی شده و آثار دیگر مثنوی‏شناسان ارجمند، احاله می‏دهیم.
در این جا برای آشنایی مستقیم‏تر و نزدیک‏تر با اندیشه‏ها و افکار قرآنی مولانا، و شناخت و شأن و شخصیت قرآن کریم در مثنوی شریف، سعی می‏کنیم نظریه‏های مولانا را با شماره و ذکر ابیات بیاوریم و اجمالاً شرح و تبیینی نیز بر آن مبانی و معانی بنویسیم:
۱) مولانا قرآن را ذکر حال و قال پیامبران و شرح اخلاق و رفتارشان می‏داند که اگر آدمی بدان سو بگریزد و از آن پناه جوید و خود را وقف آن کند، با پیامبران یگانگی روحی و روانی می‏یابد.(۱۲) این گریز در قرآن و پناه‏جویی از آن، با پذیرش ایمانی و عملی باید همراه شود تا آن یگانگی روحی به دست آید. وگرنه خواندن بی‏توجّه یا منکرانه و بی‏عملانه قرآن، فایدتی برای شخص نخواهد داشت، و خواننده نسبتی با انبیا و اولیا نخواهد یافت.
پیامبران و انسان‏های کاملی که وصف‏شان در قرآن حق آمده است، شناگر دریای پاک و بی‏آلایش خداوندی بوده و درس اصلی سلوکی‏شان نیز، درس رهایی از زندان‏های مختلف (تن، جهل، جاه، جهان، نفس و...) بوده است و ایشان از این راه به منصب رهبری و هدایت خلق رسیده‏اند:
چون تو در قرآن حق بگریختی / با روان انبیا آمیختی
هست قرآن حال‏های انبیا / ماهیان بحر پاک کبریا
ور بخوانی و نیی قرآن‏پذیر / انبیا و اولیا را دیده‏گیر
ور پذیرایی چو بر خوانی قصص / مرغ جانت تنگ آید در قفس
مرغ کاو اندر قفس زندانیست / می‏نجوید رستن از نادانیست
روحهایی کز قفسها رسته‏اند / انبیاء رهبر شایسته‏اند
(۱/۱۵۳۷ ـ ۱۵۴۲)
۲) کوران و بی‏بصیرتان فقط به الفاظ و ظاهر قرآن توجه می‏کنند و از اصل و معنا و محتوایش نصیبی نمی‏برند. اما در نظر مولانا آنچه اصل و ذاتی است معناست؛ نه صورت که عارضی و عاریتی و ظاهری است:
معنی تو صورت است و عاریت / برمناسب شادی و بر قافیت
معنی آن باشد که بستاند تو را / بی‏نیاز از نقش گرداند تو را
معنی آن نَبود که کور و کرکند / مرد را بر نقش عاشق‏تر کند
کور را قسمت خیال غم‏فزاست / بهره‏ی چشم این خیالات فناست
حرف قرآن را ضریران معدنند / خر نبینند و به پالان برزنند
چون تو بینایی پی خر رو که جست / چند پالان دوزی ای پالان پرست
خر چو هست آید یقین پالان تو را / کم نگردد نان چو باشد جان تو را
(۲/۷۱۹ ـ ۷۲۵)
۳) مولانا با استفاده از مضمون حدیث «الحکمه ضالة المؤمن»، آن حکمت گمشده را حکمت قرآنی می‏داند، که اهل ایمان به دنبال کسب و فهم و درک کردن آنند:
حکمت قرآن چو ضاله مؤمن است هر کسی در ضالّه‏ی خود موقن است
(۲/۲۹۱۰)
۴) بی‏نهایت؛ اول و آخر و میان ندارد و برای کلام بی‏نهایت حق هم، طرف و کنار و ساحلی پیدا نیست؛ چنان که در سوره‏ی کهف (۱۸/۱۰۹) و سوره‏ی لقمان (۳۱/۲۷) آمده است،(۱۳) کلمه‏های حق، پایان‏ناپذیر است و قابل به قلم در آمدن نیست.
از مصادیق بارز کلمه‏ها و مخلوق‏های ظاهری و باطنی خداوند، سخن او در قرآن است که نهایت و عمق آن دریا، با هفت دریا مرکب هم احصا شدنی و پایان‏یافتنی نیست:
بی‏نهایت چون ندارد دو طرف / کی بود او را میانه منصرف
اول و آخر نشانش کس نداد
گفت لو کان لَهُ البحرُ مداد
هفت دریاگر شود کلّی
نیست مر پایان شدن را هیچ
باغ و بیشه گر شود یکسر قلم
زین سخن هرگز نگردد هیچ کم
آن همه حبر و قلم فانی شود
وین حدیث بی‏عدد باقی بود
(۲/۳۵۴۲ ـ ۳۵۴۶)
۵) مولانا خطاب آیات اول سوره‏ی «الرحمن» را که در آن از تعلیم قرآن سخن رفته است، به جانب پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم می‏داند. پیامبری که جسمش جان شده و لایق درک و دریافت و تعلیم مستقیم قرآن از جانب حق تعالی گشته بود. غیر او با واسطه و فاصله‏های مختلف، از جمله با قلم، چنان که در سوره‏ی «علق» آمده است، لایق دریافت و تعلیم حق می‏شوند. زیرا به آن مقام والای روحانی نرسیده‏اند.
مصطفایی کو که جسمش جان بود
تا که رحمن علّم القرآن بود
اهل تن را جمله علّم بالقلم
واسطه افراشت در بذل کرم
(۳/۵۹۳ ـ ۵۹۴)
۶) مولانا به پیروی از سبک قرآن، با حکایت و تمثیل، معارف قرآنی و غیرقرآنی، خود را به همگان عرضه می‏کند. حکایت و روایتی که در واقع، وقایع و شرح احوال و اطوار شخصی و حضور در حضرت یار است، نه حکایت به معنی خرافه و خیالی که برای سرگرمی و دلخوشی می‏گویند و می‏شنوند و می‏گذرند. حکایت‏های مثنوی نیز به پیروی از شیوه‏ی قرآن، در شرح احوال انبیاء و پیشینیان است، و روایتی از حالات روحی و روانی و معرفتی آنان را عرضه می‏کند.
از این رو، با اسطوره‏های پیشینیان که پُر از خیال و آرمان و ایده‏آل است، تفاوت جوهری دارد و کسی که قرآن (و نیز مثنوی را که کشّاف آن و پیرو و هم سبک آن است) را اسطوره بداند و بنامد، دلیلی بر نفاق و ناراستی خود ارایه کرده است، و گرنه، نور و کلام الهی از مکان و زمین به دور است و این نسبت‏ها از او مبرا است:
ما چه خود را در سخن آغشته‏ایم
کز حکایت ما حکایت گشته‏ایم
من عدم و افسانه گردم در حنین
تا تقلّب یابم اندر ساجدین
این حکایت نیست پیش مرد کار
وصف حالست و حضور یار غار
آن اساطیر اولین که گفت عاق
حرف قرآن را بد آثار نفاق
لامکانی که در او نور خداست
ماضی و مستقبل و حال از کجاست
ماضی و مستقبلش نسبت به توست
هر دو یک چیزند و پنداری که دوست
یک تنی او را پدر ما را پسر
بام زیر زید و بر عمر آن زبر
نبست زیر و زبر شد زان دو کس
سقف سوی خویش یک چیزست و بس
نیست مثل آن مثال است این سخن
قاصر از معنی نوحرف کهن
چون لب جو نیست مَشکا لب ببند
بی‏لب و ساحل بدست این بحر قند
(۳/۱۱۴۷ ـ ۱۱۵۶)
۷) حفظ و حمایت از قرآن و رفعت و تعالی دادن آن وعده‏ای است که از ناحیه‏ی خداوند به رسولش داده شده است. قرآن، کم و زیاد و تحریف و تخفیف نخواهد شد. زیرا فرستنده‏اش آن را نیکو نگه می‏دارد و به تشبیه مولانا، معجزه‏ی قرآن، مثل معجزه‏ی موسی (عصا)، عاجزکننده‏ی دشمنان و کفرشکن و سحرشکن است و احدی از آنان قادر نیست که بر جناب عالی‏اش دست تعدّی و تجاوز دراز کند؛ و قرآن، خود، آن کفر و دشمنی‏ها را در هم خواهد شکست و محو و بلع و نابود خواهد کرد. تاریخ حیات قرآن و اقبالی که خداوند بدان وسیله به رسولش کرده است، نشان انجام این وعده‏ی حقّانی است. وعده‏ای که شامل حال اهل قرآن، و منتسبان بدو نیز شده است. مثنوی هم که ذرّه و پرتوی از جمال خورشیدناک اقبال و سعادت قرآنی است به پرتو نور آن، اقبالش رو به تزاید و تعالی است:
مصطفی را وعده کرد الطاف حق
گر بمیری تو نمیرد این سبق
من کتاب و معجزه‏ت را رافعم
بیش و کم کن را ز قرآن مانعم
من تو را اندر دو عالم حافظم
طاعنان را از حدیثت رافضم
کس نتاند بیش و کم کردن درو
تو به از من حافظی دیگر مجو
رونقت را روز روز افزون کنم
نام تو بر زرّ و بر نقره زنم
(۳/۱۰۹۷ ـ ۱۲۰۱)
ای رسول ما تو جادو نیستی
صادقی، هم خرقه‏ی موسیستی
هست قرآن مـر تـو را همچـون عصا
کفرها را درکشد چون اژدهاتو اگر در زیر خاکی خفته‏ای چون عصایش دان تو آن چه گفته‏ای
قاصدان را بر عصایت دست نی تو بخسپ ای شه، مبارک خفتنی
(۳/۱۲۰۸ ـ ۱۱۲۱)
آن چنان کرد و از آن افزون که گفت
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت
(۳/۱۲۱۴)
۸) مولانا معتقد است که در بین صحابه‏ی پیامبر، حافظان قرآن، اندک بودند؛ نه از آن رو که بدان کار، کم اشتیاق بودند، بلکه از آن رو که به فهم و مغز نغز قرآن نزدیک بودند و بدان عمل می‏کردند و پوست و ظاهر و کلمه‏های آن برای آن یاران، در درجه‏ی دوم اهمیت قرار می‏گرفت.
جمع کردن بین ظاهر و باطن قرآن و حافظ و عامل آن بودن، کار هر کسی نیست. ظاهر قرآن چون عصا و دستگیره‏ای است که به حدّ محدودی می‏تواند راهنمای بی‏بصیرتان باشد و اهل بصیرت بیش‏تر به باطن و مغز و معنی ژرف آیات می‏پردازند. با این حال رها نکردن ظاهر آن عصا، در مقابل کسی که به ظاهر و باطن، هر دو، بی‏اعتنایند، ترجیح دارد:
در صحابه کم بدی حافظ کسی
گرچه شوقی بود جانشان را بسی
زان که چون مغزش درآگند و رسید
پوست‏ها شد بس رقیق واکفید
قشر جوز و فستق و بادام هم
مغز چون آگند زان شد پوست کم
مغز علم افزود کم شد پوستش
زان که عاشق را بسوزد دوستش
وصف مطلوبی چو ضدّ طالبیست
وحی و برق نور سوزنده‏ی نبیست
چون تجلی کرد اوصاف قدیم
پس بسوزد وصف حادث را گلیم
ربع قرآن هر که را محفوظ بود
جلّ فینا از صحابه می‏شنود
جمع صورت با چنین معنای ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
در چنین مستی مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب
اندر استغنا مراعات نیاز
جمع ضدّینست چون گرد و دراز
خود عصا معشوق عمیان می‏بود
کور خود صندوق قرآن می‏بود
گفت کوران خود صنادیقند پُر
از حروف مصحف و ذکر و نُذُر
باز صندوقی پر از قرآن بهست
زان که صندوقی بود خالی به دست
باز صندوقی که خالی شد ز بار
به ز صندوقی که پر مو شست و مار
(۳/۱۳۸۶ ـ ۱۳۹۹)
۹) قرآن سفره‏ی الهی است که برای همگان گسترده شده است. خوان قرآن، هم برای خواص و باطن بینان و اهل مغز و معنا، قوت و غذا دارد و هم برای عامیان و اهل صورت، و هر کدام به قدر فهم و درک و دریافت و استعداد و همّت خویش از آن بهره و نصیبی می‏گیرند. حدیث مشهور «انّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الی سبعة ابطن»(۱۴) و سایر احادیثی که قرآن را تو در تو و معنا در معنا معرفی می‏کنند، یک اشارتشان به این است که کلام حق، که جهت هدایت عالمیان فرستاده شده است؛ برای هر تیره و طایفه‏ای حظّ و بهره‏ای مقرر کرده است تا هیچ کس از سفره‏ی کرم و فضل و هدایت الهی، بی‏نصیب برنخیزد و آن دستاویز را ظاهرا یا باطنا به دست گیرد:
گفت ای شه راست گفتی همچنین
در فَر و سیمای تو پیداست این
این و صد چندینی ای صادق و لیک
شرح کن این را بیان کن نیک‏نیک
آنچنان که فاضل و مرد و فضول
چون به گوش او رسد، آرد قبول
آنچنانش شرح کن اندر کلام
که از آن بهره بیابد عقل عام
ناطق کامل چو خوان‏پاشی بود
خوانش پر هر گونه‏یی آشی بود
که نماند هیچ مهمان بی‏نوا
هر کسی یابد غذای خود جدا
همچو قرآن که به معنی هفت توست
خاص را و عام را مطعم دروست
(۳/۱۸۱۹ ـ ۱۸۹۷)
۱۰) مولانا در مواضع مختلف مثنوی، به پیام اشارتی، اصلی و تأویل نهایی آیات اشاره کرده است. از جمله، در دفتر سوم که آن پیام را قدرت دستگیری خداوند، از راه بریدن علت‏ها و سبب‏ها می‏داند و نمونه‏هایی از این سبب‏سوزی و دستگیری خارق‏العاده خداوند را نیز نام می‏برد. ماجراهای ابابیل و پیلان ابرهه، و زنده شدن مرده با زدن دم گاو بدان، از این نمونه‏هاست. اما درک این کار و پیام سبب گریزانه حق تعالی و بندگان خاص او، به وسیله‏ی عقل کارافزای ظاهری مقدور نیست، بلکه تنها از راه صافی باطن و بندگی کردن و رسیدن به عقل و باطن امور است که می‏توان به راز و رمز اعمالی از این دست، که در تمام قرآن آمده است، پی برد:
جمله قرآن هست در قطع سبب
عزّ درویش و هلاک بولهب
مرغ بابیلی دو سه سنگ افکند
لشگر زفت حبش را بشکند
پیل را سوراخ سوراخ افکند
سنگ مرغی کو به بالا پر زند
دم گاو کشته بر مقتول زن
تا شود زنده همان دم در کفن
حلق ببریده جهد از جای خویش
خون خود جوید ز خون پالای خویش
همچنین ز آغاز قرآن تا تمام
رفض اسبابست و علت والسلام
کشف این نز عقل کارافزا بود
بندگی کن تا تو را پیدا شود
بند معقولات آمد فلسفی
شهسوار عقل عقل آمد صفی
عقل عقلت مغز و عقل توست پوست
معده‏ی حیوان همیشه پوست جوست
(۳/۲۵۲۰ ـ ۲۵۲۸)
۱۱) تورات موسی، انجیل عیسی و زبور داوود، همگی گواهانی بر صدق و راستی محتوای قرآن بوده‏اند:
گرچه هر قرنی سخن‏آری بود
لیک گفت سالفان یاری کند
نی که هم تورات و انجیل و زبور
شد گواه صدق قرآن ای شکور
(۳/۲۵۳۸ ـ ۲۵۳۹)
۱۲) قرآن کریم، حبل‏اللّه‏ و عروة الوثقای الهی است؛ در آیات و احادیث و اقوال چندی نیز بدین معنا اشارت رفته است. امّا این دستگیره و ریسمان که برای هدایت و تعالی و تعلیم و تزکیه‏ی آدمی نازل شده است، فقط برای کسانی هدایت و تعالی است که هدایت جو باشند و قصد بالا رفتن و آسمانی شدن داشته باشند. خداوند در چاه دنیا، این حبل و عروه‏ی استوار را برای کسانی آویخته است که نمی‏خواهند در آن چاه بمانند و می‏خواهند خود را بالا بکشند.(۱۵) وگرنه می‏توان با دستاویزی به قرآن‏وتأویل‏ناصواب آن، راهی‏برای سقوط‏و هبوط و تنزل جست، چنان‏که درتاریخ‏اهوا وملل دیده شده است؛ چه بسا عقاید و مذاهبی که پایه و مایه‏ی اصلی گمراهی‏شان، ریشه در قرآن دارد و تفاسیر به رأی وتأویل‏های‏ناصواب‏وخودمحورانه‏ی‏صاحبان آن‏هااز آن کتاب هدایت، موجب‏ضلالت‏شده‏است:
از خدا می‏خواه تا زین نکته‏ها
در نلغزی و رسی در منتها
زان که از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند
مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون تو را سودای سربالا نبود۱۳) مولانا در دفتر سوم، در جواب «قاصر مهمانی» که در حقّ مثنوی حاسدانه، طعن کرده بودند، به طور ضمنی کتاب خویش را تشبیه به کتاب‏خداوندمی‏کندوهم‏سبک‏وهم‏سلک‏اومی‏داند.
او ابتدا مثالی معنوی از حکیم غزنوی، یعنی سنایی، نقل می‏کند که نور قرآن را فقط اهل بصیرت می‏بینند و کوران و بی‏بصیرتان جز احساسی و گرمایی از آن نور نمی‏گیرند و نمی‏فهمند؛ سپس گفته‏های آن طعن‏زن را نقل می‏کند که مثنوی را سخنی پست و قصه پیامبر و پیروی از او دانسته بود، نه کتابی که در آن «ذکر بحث و اسرار بلند» آمده باشد؛ بحث‏هایی که بعضی از اهل عرفان بدان شایق و به درس و اسما و اصطلاحات آن دلخوش و مشغولند؛ یعنی عرفان درسی و نظری که پله پله مقام‏ها و مراحل سلوک را به صورت بحثی و درسی و کلاسی به طالب در می‏آموزاند. مولانا این گفته‏ها و طعنه‏ها را، به طعنه‏های کافران، درباره‏ی قرآن مانند می‏کند و می‏گوید که کافران نیز قران را قصّه و اسطوره و افسانه‏هایی می‏دیدند که فقط امر و نهی و قصه و حکایت است، و از این رو آسان و عامّه فهم و ظاهری است و لایق طعن و قدح.
و در جواب، تحدّی قرآن را می‏آورد که اگر راحت و آسان است «اینچنین آسان یکی سوره بگو». این تحدّی، تحدّی ضمنی مولانا نیز شده است و تا به امروز طاعنان مثنوی نتوانسته‏اند کتابی عمیق‏تر، هدایت‏بخش‏تر و جاودانی‏تر از مثنوی بیاورند؛ آنان که زبان طعنشان همیشه دراز بوده است، از درک عمق مطالب و معارف آن محروم و ناتوان مانده‏اند.
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی
بهر محجوبان مثال معنوی
که ز قرآن گر نبیند غیر قال
این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر ز نور
غیر گرمی می‏نیابد چشم کور
خربطی ناگاه از خرخانه‏ای
سر برون آورد چون طعّانه‏ای
کین سخن پستست یعنی مثنوی
قصه‏ی پیغمبرست و پیروی
نیست ذکر بحث و اسرار بلند
که دواننـد اولیـا زان سُو سَمند
از مقامات تبتّل تا فنا
پلّه پلّه تا ملاقات خدا
شرح و حدّ هم مقام و منزلی
که به پر زو بر پرد صاحب‏دلی
چون کتاب اللّه‏ بیامد هم برآن
اینچنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیرست و افسانه نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش می‏کنند
نیست جز امر پسند و ناپسند
ذکر یوسف ذکر زلف پرخمش
ذکر یعقوب و زلیخا و غمش
ظاهر است و هر کسی پی می‏برد
کو بیان تا گم شود در وی خرد
گفت اگر آسان نماید این به تو
اینچنین آسان یکی قصه بگو
جنّیان و انسیان و اهل کار
گو یکی آیت ازین آسان بیار
(۳/۴۲۲۹ ـ ۴۲۴۳)
۱۴) مولانا در تفسیر این حدیث نبوی، که به صورت‏های مختلفی روایت شده، و قرآن را دارای ظاهر و باطن‏های متعدد می‏داند،(۱۶) بحثی جداگانه دارد.
او روایتی را که به هفت بطنی بودن قرآن اشارت دارد، آورده و معتقد است که بطن چهارم قرآن را فقط خداوند دیده و دانسته است.(۱۷) همچنین اضافه می‏کند که نباید فقط ظاهر قرآن را دید و از معنای باطنی آن غفلت کرد؛ این ظاهربینی کاری ابلیسانه است؛ آن دیو هم، آدمی را جز ظاهری خاکی نمی‏دید و از باطن و حقیقت او بی‏خبر و بی‏بصر بود. ظاهر قرآن، مثل نقش تن و جسم آدمی آشکار و پیداست، اما جان و جوهر آن، مثل جان و روان آدمی پوشیده و پنهان است و فرق است بین حال و قال و ظاهر آدمی، و باطن و درون و احوال روحانی او:
حرف قرآن را بدان که ظاهریست
زیر ظاهر باطنی بس قاهریست
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که درو گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نُبی خود کس ندید
جز خدای بی‏نظیر بی‏ندید
تو ز قرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند جز که طین
ظاهر قرآن چو شخص آدمیست
که نقوشش ظاهر و جانش خفیست
مرد را صد سال عمّ و خال او
یـک سـر مـویـی نبینـد حـال او
(۳/۴۲۴۴ ـ ۴۲۲۹)
۱۵) مولانا جواب طعّانه‏ی مثنوی را بعد از تمهید مقدمه‏ها و ذکر امثال و اشباهی، چنین باز می‏گوید که طعن در مثنوی برون‏شویی برای طعن قرآن است و به نوعی طعن کتاب خداوند به حساب می‏آید. چون قرآن پر از امثال و حکایت‏های انبیا و پیروی از آنها است و مثنوی نیز که کشّاف آن کتاب است، بر سبک و سیاق آن سروده شده و طعن در یکی، شامل حال دیگری نیز می‏شود.
او تهدید می‏کند که پنجه‏ی قهر و جلال این کتاب، دامن طاعن را خواهد گرفت و او جان و ایمان به سلامت نخواهد برد. و قرآن به زبان حال تا روز قیامت (و در روز قیامت) هماره ندا سر می‏دهد که ای جاهلان و افسانه‏پنداران من! در قیامت که حقایق نهانی آشکار خواهد شد، در خواهید یافت «که شما فانی و افسانه» بودید و من کلام حقّ و قایم به ذات اویم که قوّت و توشه‏ای از ناحیه‏ی جانان و گوهری پاکم و مانند نور خورشیدم که متصل به خورشید است و با او فرقی ندارد؛ مثنوی نیز که تابع و تالی قرآن است، چشمه‏ای از آب حیات‏بخش و جاودانی است که برای حیات همیشگی عاشقان، سروده شده و آماده شده است.
ای سگ طاعن تو عوعو می‏کنی
طعن قرآن را برون شو می‏کنی
این نه آن شیرست کز وی جان بری
یا زپنجه قهر او ایمان بری
تا قیامت می‏زند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی
که مرا افسانه می‏پنداشتید
تخم طعن و کافری می‏کاشتید
خود بدیدیت آن که طعنه می‏زدیت
که شما فانی و افسانه بُدیت
من کلام حقّم و قایم به ذات
قوّت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات
گر چنان ننگ آزتان ننگیختی
جرعه‏یی بر گورتان حق ریختی
(۳/۴۲۸۲ ـ ۴۲۹۰)
۱۶) قرآن و احوال انبیا که در آن آمده است، دو محک و وسیله‏ی آزمایش و تشخیص و تمییز حق از باطل، و امور و همی از امور عقلی است:
بی‏محک پیدا نگردد وهم و عقل
هر دو را سوی محک کن زود نقل
این محک قرآن و حال انبیا
چون محک مر قلب را گوید بیا
تا بینی خویش را زآسیب من
که نه‏ای اهل فراز و شیب من
(۴/۲۳۰۳ ـ ۲۳۰۵)
۱۷) معجزه‏ی جاوید و درخشان پیامبر، قرآن «صد زبان» است؛ یعنی به زبان‏های مختلف و در پوشش‏ها و بطن‏ها و حکمت‏های بسیار، حقایق و سخنان خود را بیان می‏دارد و صورت آن حقایق نیز، از تحریف و زیادی و کمی در امان است:
خود مگیر این معجزه چون آفتاب
صد زبان بین نام او امّ‏الکتاب
زهره نی‏کس را یک حرفی از آن
یا بدزدد یا فزاید در بیان
(۴/۲۸۷۵ ـ ۲۸۷۶)
۱۸) مولانا باز به طور ضمنی و در جواب طعن‏کنندگان مثنوی، سبک سخنش را به سبک قرآنی تشبیه می‏کند و افسانه و پوست و حرف بودن را از آن طرد، و حکمت و سرّ نهان بودن را درباره‏اش بیان می‏دارد. قرآن در نظر ظاهربینان، مانند سایر کتاب‏های قصّه و حکایت (مثل شاه‏نامه و کلیله) است که با خیال و مجاز و حماسه و آرمان‏های آدمیان ساخته شده است و از حقیقت نمایی و واقع‏گرایی فاصله دارد. اما این تفاوت بنیادین را، به نظر مولانا، کسانی درک می‏کنند که خداوند سُرمه عنایت و هدایتی، بر چشم و دلشان کشیده و قوّه‏ی درّاکه و شامّه‏ی سالمی بدانان بخشیده باشد.
عده‏ای قرآن را برای رفع و دفع ملال و دلتنگی قرائت می‏کنند؛ یعنی به همان قصدی که کتاب‏های اسطوره و حکایت را می‏خوانند و جز برای رفع وسواس و غصه‏های دنیایی در آن نظر نمی‏اندازند؛ در صورتی که این درد با وسیله‏های دیگر هم درمان‏پذیر است و واقفان می‏دانند که کلام روحانی حق تعالی، همه‏ی دغدغه‏ها و وسوسه‏های جان و روان را درمان می‏کند و خواننده‏ی صاحبدل آن، از این آبراه، راهی و گشایشی به گلستان و بهشت جاودان حق پیدا می‏کند:
شاه‏نامه یا کلیله پیش تو
همچنان باشد که قرآن از عُتو
فرق آن گه باشد از حق و مجاز
که کند کُحل عنایت چشم باز
ورنه پشک و مُشک پیش اخشمی
هر دو یکسانست، چون نبود شمی
خویشتن مشغول کردن از ملال
باشدش قصد از کلام ذوالجلال
کآتش وسواس را و غصه را
زان سخن بنشاند و سازد دوا
بهر این مقدار آتش شاندن
آب پاک و بول یکسان شد به فن
آتش وسواس را این بول و آب
هر دو بنشانند همچون وقت خواب
لیک گر واقف شوی زین آب پاک
که کلام ایزدست و روحناک
نیست گردد وسوسه کلّی ز جان
دل بیابد ره به سوی گلستان
زان که در باغی و درجویی پرد
هر که از سرّ صُحف بویی بود
(۴/۳۴۶۳ ـ ۳۴۷۲)
۱۹) مولانا می‏گوید: وحی نبّی که قرآن و حدیث باشد، اگر فرض کنیم که غنی کننده و ثروت بخش و گنجور هم نباشد، حداقل به اندازه‏ی وحی دل زنبور که هست. وحی زنبور، حلوا آفرین است؛ چرا سخن خداوند که از لبان انسانی کرامت یافته، بیرون می‏آید کم‏اثرتر از آن باشد؛ اگر ما از قرآن و کوثر بودن آن بی‏نصیب هستیم و جوشش و کوششی نداریـم، از بیماری و منکری ماست و گرنه با پیروی از پیامبر، مثل او سرخ‏رو و جوشان خواهیم شد:
گیرم این وحی نبّی گنجور نیست
هم کم از وحی دل زنبور نیست
چون که او حی الرّب الی النّحل آمدست
خانه‏ی وحیش پر از حلوا شدست
او به نور وحی حقّ عزّوجل
کرد عالم را پُر از شمع و عسل
این که کرّمناست و بالا می‏رود
وحیش از زنبور کم‏تر کی بود؟
نه تو اعطیناک کوثر خوانده‏ای
پس چرا خشکی و تشنه مانده‏ای
یا مگر فرعونی و کوثر چو نیل
بر تو خون گشتست و ناخوش ای علیل
توبه کن بیزار شو از هر عدو
کو ندارد آب کوثر در کدو
هر که را دیدی ز کوثر سرخ‏رو
او محمّد خوست با او گیر خو
(۵/۲۲۸ ـ ۱۲۳۵)
۲۰) الفاظ قرآن و حروف مقطعه آن، به منزله‏ی راز و رمزهایی هستند که منکران از درکش عاجزند؛ آنان آن حروف قرآنی را مثل سایر حروف می‏دانند، در صورتی که این ظاهر کار است و صفات و بواطن آن حروف است که حقیقت‏شان را نشان می‏دهد. عصای موسی هم به ظاهر چون سایر عصاها بود، اما صفت و کارآیی‏اش قابل قیاس با آن عصاها نبود. همچنین در سایر موارد هم ممکن است ظاهر امور راهزن باشد، و باید به حقیقت و تأثیرهای آن‏ها توجه نمود. حروف قرآن هم مثل عصای موسی برای موسویان و اهل قرآن، بَحر شکاف و حافظ و حیات‏بخش است:
این الم و حم این حروف
چون عصای موسی آمد در وقوف
حرفها ماند بدین حرف از برون
لیک باشد در صفات این زبون
هر که گیرد او عصایی زامتحان
کی بود چون آن عصا وقت بیان؟
عیسویست این دم نه هر باد دمی
که برآید از فَرَج یا از غمی
این الم است و حم ای پدر
آمدست‏از حضرت مولی البَشر
هر الف لامی چه می‏ماند بدین؟
گر تو جان داری بدین چشمش مبین
گرچه ترکیبش حروفست ای هُمام
می‏بماند هم به ترکیب عوام
هست ترکیب محمّد لحم و پوست
گرچه در ترکیب هر تن جنس اوست
گوشت دارد پوست دارد استخوان
هیچ این ترکیب را باشد همان؟
همچنان ترکیب حم کتاب
هست بس بالا و دیگرها نشیب
زان که زین ترکیب آید زندگی
همچو نفخ صور در درماندگی
اژدها گردد شکافد بحر را
چو عصا حم از داد خدا
(۵/۱۳۱۶ ـ ۱۳۲۸)
۲۱) آدمی می‏تواند با تزکیه و تعلیم، و تعدیل غذا و قوای جسمانی و روحانی، همان گونه که اولیا سرمشق می‏نهند، خود را متّصف به اوصاف ملکی و قرآنی کند و با نورگیری از حق و تحصیل غذای نورانی و آسمانی، خود را در قرآن قربانی کند و خود قرآنی یا قرآن شود:
معده‏ی تن سوی کهدان می‏کشد
معده‏ی دل سوی ریحان می‏کشد
هر که کاه و جو خورد قربان شود
هر که نور حق خورد قرآن شود
نیم تو مشکست و نیمی پشک هین
هین میفزا پشک افزا مُشکِ چین
(۵/۲۴۷۷ ـ ۲۴۷۹)
۲۲) معنی و حقیقت قرآن را باید از خود قرآن پرسید(۱۸) و در همان کتاب جستجو کرد، نه جای دیگر. و نیز، کسی که در هوس‏ها و نفاسانیات خود آتش در زده و به فنا و بقا رسیده است، لیاقت دارد که درباره‏ی حقیقت و معانی قرآن سخن بگوید؛ آن شخص با ندیدن خویشتن و فنا و پست کردن خود در قبال حقیقت قرآن، روح خود را به «قرآن» بدل می‏کند، در این صورت، سؤال از او نیز در واقع سؤال از قرآن است؛ چون حقیقت او و قرآن با هم متّحد و یگانه شده و رنگ و بوی یکدیگر را گرفته‏اند:
معنی قرآن ز قرآن پرس و بس وز کسی کآتش ز دست اندر هوس
پیش قرآن گشت قربانی و پست تا که عین روح او قرآن شدست
روغنی کوشد فدای گُل به گُل خواه روغن بوی کن خواهی تو گُل
(۵/۳۱۲۸ ـ ۳۱۳۰)
۲۳) چه بسیار که اشتراک لفظی و ظاهری، راهزن لفظ بینان و ظاهربینان می‏شود. به تعبیری که مولانا از قرآن آورده، قرآن موجب هدایت برخی و موجب گمراهی برخی دیگر می‏شود؛ یعنی هدایت جویان در آن به دنبال هدایت می‏روند و برای گمراهان سودی جز گمراهی و دوری بیشتر، ندارد. مثنوی نیز به پیروی از قرآن، هدایت معنوی می‏کند و صورت و الفاظ آن راهزن طاعنان و حاسدان و اهل ظاهر می‏شود:
اشتراک لفظ دایم رهزن است
اشتراک گَبر و مؤمن در تن است
جسم‏ها چون کوزه‏های بسته سر
تا که در هر کوزه چِبود آن نگر
کوزه‏ی آن تن پُر از آب حیات
کوزه‏ی این تن پر از زهر ممات
گر به مظروفش نظر داری شهی
ور بظرفش بنگری تو گمرهی
لفظ را ماننده‏ی این جسم دان
معنی‏اش را در درون مانند جان
دیده‏ی تن دایما تن بین بود
دیده‏ی جان جان پر فن‏بین بود
پس ز نقش لفظ‏های مثنوی
صورتی ضالّست و هادی معنوی
در نُبی فرمود کین قرآن ز دل
هادی بعضی و بعضی را مُضّل
اللّه‏ اللّه‏ چونک عارف گفت می
پیش عارف کی بود معدوم شی
فهم تو چون باده‏ی شیطان بود کی تو را وهم می رحمان بود
(۶/۶۴۹ ـ ۶۵۸)
۲۴) مولانا معتقد است که تفسیر و فهم کلام خداوند را باید از او درخواست کرد، و به کمک و عنایت او قولش را تفسیر کرد، و از بیهوده‏گویی و گمان‏گویی درباره‏ی اقوال حق دست کشید؛ اگر گره و رمز و مشکل و متشابهی نیز در کلام او باشد، همو می‏تواند آن را بگشاید. سخنان حق تعالی گرچه به ظاهر ممکن است سهل نما باشد، چون از ناحیه‏ی خداوند آمده است، دارای رموز و اشاراتی است که احتیاج به گشایش و نمایش دارد:
قول حقّ را هم ز حق تفسیر جو هین مگو ژاژ از گمان ای سخت‏رو
آن گره کو زد همو بگشایدش
مهره کو انداخت او بربایدش
گرچه آسانت نمود آنسان سخن
کی بود آسان رموز من لدُن
(۶/۲۲۹۲ ـ ۲۲۹۴)
۲۵) «حبل اللّه‏» که تعبیر و تأویلی از آن «قرآن» است، در تعبیری دیگر، رها کردن هوا و هوس است. می‏توان چنین گفت که با ترک هوا و نواهی و اخذ و انجام اوامر حق، آدمی به واقع می‏تواند به ریسمان الهی چنگ زده؛ یعنی مقدمه‏ی دست زدن به حبل‏اللّه‏، ترک هواها و نواهی، و انجام آرا و اوامر الهی است.
دست کورانه به حبل اللّه‏ زن جز به امر و نهی یزدانی متن
چست حبل اللّه‏ رها کردن هوا کین هوا شد صرصری مرعاد را
خلق در زندان نشسته از هواست مرغ را پَرها ببسته از هواست
(۳۴۹۲ ـ ۳۴۹۴)
پی‏نوشت‏ها:
(۱) سرنی، ج۱، ۳۷۸ ـ ۳۷۹، «تعظیم فوق‏العاده مولانا در حق قرآن کریم... همواره با نوعی تسلیم و انجذاب روحانی مقرون است و حال وی در برابر این وحی مبین الهی به نوعی فنا در ذکر و فنا در مذکور، یا به آنچه صوفیه فنا در شیخ و مرشد می‏خوانند شباهت دارد...».
(۲) سرنی، ج۱، ص۵۵۰، «تصویری که مثنوی از عالم طرح می‏کند، تصویری است که خطوط اصلی آن از قرآن کریم مأخوذ است.»
(۳) در فیه ما فیه، ص۲۲۹، قرآن به عروسی محجوب مانند شده است:
«قرآن همچون عروسی است، با آن که چادر را کشی، او روی به تو ننماید، آن که آن را بحث می‏کنی و تو را خوشی و کشفی نمی‏شود از آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو مکر کرد و خود را به تو زشت نمود، یعنی من آن شاهد نیستم، او قادر است، به هر صورت که خواهد بنماید. اما اگر چادر نکشی و رضای او طلبی به روی کشت او را آب دهی، از دور خدمت‏های او کنی، در آنچه رضای اوست کوشی، بی‏آن که چادر او کشی، به تو روی بنماید... حق تعالی به هر کس سخن نگوید.»
(۴) برای آشنایی بیش‏تر با انواع استفاده‏های مولانا از قرآن و تأثیرهای گونه‏گون آن کتاب کریم در مثنوی شریف و نیز برای احتراز از مکرّرگویی در این مقاله، خواننده را به این تحقیق‏های عالمانه رجوع می‏دهیم: کتاب های سرّنی (به ویژه بخش «در قلمرو وحی»)، بحر در کوزه، تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، و مقاله قرآن در مثنوی در فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره۲.
(۵) سرنی، ج۱، ص۳۴۲.
(۶) «هذا کتاب المثنوی و هو... حسرة علی آل فرعون و الکافرین کما قال یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا و انه کشاف القرآن... بایدی سفرة کرام برره یمنعون ان لا یمسه الاالمطهرون لایأتیه الباطل بین یدیه و لامن خلفه و اللّه‏ یرصده و یرقبه و هو خیر حافظ»: مثنوی، مقدمه‏ی دفتر اول، ج۱، ص۱؛ و نیز:
«و له الحمد و المجد علی تلفیق الکتاب المثنوی الالهی الربانی و هو الموفق و المتفضل و له الطّول و المن لاسیما علی عباده العارفین علی رغم حزب یریدون ان یطفئوا انواراللّه‏ بافواههم و اللّه‏ متم نوره و لو کره الکافرون، انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون...»: مثنوی، مقدمه‏ی دفتر سوم، ج۱، ص۲.
(۷) سرّنی، ج۱، ص۳۷۳: «کثرت و تنوع موارد اخذ آیات قرآنی در مثنوی به حدی است که اگر آن را به یک معنی، نوعی تفسیر عرفانی از قرآن هم بخوانند مبالغه نیست.»
(۸) فیه ما فیه، ص۱۶۵.
(۹) ر.ک: سرنی، ج۱، ص۳۴۱ به بعد.
(۱۰) درباره‏ی این ارتباط و انتساب، رجوع کنید به اهّم کتاب‏های صوفیانه، که غالبا در ابتدای مباحث و گاه در کلّ کتاب، مبادی، و مبانی و آداب و اخلاق عرفانی ـ خانقاهی خویش را مأخوذ از قرآن یا منتسب بدان کرده‏اند.
(۱۱) در این کتاب همچنین بحثی خواندنی درباره‏ی روساخت قرآنی و هم خوانی و هم سانی روساخت گسسته‏نمای مثنوی با آن، در عین ژرف ساختی هماهنگ و پیوسته، آمده است؛ ر.ک: تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، ص۷۰ ـ ۷۲.
(۱۲) نیکلسن در ذیل ابیات ۱۵۳۷ به بعد از دفتر اول (شرح مثنوی، ج۱، ص۴۶) چنین می‏آورد:
«یعنی چون خود را به تحقیق در حقیقت مبین قرآن وقف کردی (لمع، ۷۲ به بعد)، عایشه گفت که قرآن خلق پیامبر بود، یعنی موافق قرآن بود.»
(۱۳) «قل لو کان البحر مداد الکمات ربّی لنفذ البحر قبل ان تنفذ کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا» و: «ولو انما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمدّه من بعد سبعة ابحر ما نفدت کلمات اللّه‏.»
(۱۴) ر.ک: احادیث مثنوی، ص۸۳.
(۱۵) حدیقة الحقیق، ص۱۷۸
رهبر است او و عاشقان راهی رسن است او و غافلان چاهی
در بن چاه جانت را وطن است نور قرآن به سوی او رسن است
خیز و خود را رسن به چنگ آور تا بیابی نجات بوک و مگر
ور نگشـتی به قعـر چـاه هلاک
آب و بـادت دهـد به آتـش و خـاک
تو چو یوسف به چاهی از شیطان خردت بشری و رسن قرآن
گرهمی یوسفیت باید و جاه چنگ در وی زن و برآی از چاه
رادمردان رسن بدان دارند تا بدان آب جان به دست آرند
تو رسن را ز بهر آن سازی تا کنی بهر نان رسن بازی
۱۶ ـ ر.ک: به نثر و شرح مثنوی، ج۲، ص۴۲۱.
۱۷ ـ ساختار و تأویل متن، ج۲، ص۵۰۴:
سلطان ولد پسر مولانا گفته است: «علما و اولیا هر چه گفتند از تفسیر قرآن، از چهارم نگذشت و خبر نداد. لیکن، نتوان گفت که اولیا به هفتم نرسیدند. رسیدند و گذشتند، لیکن، در لفظ و عبارت همین بطن چهارم را توانستند گنجانیدن؛ منزل‏های دریا بی‏نشان است، نتوان بر آن انگشت نهادن.»
۱۸ ـ همین معانی را سنایی نیز آورده است: ر.ک به حدیقة الحقیقة، ص ۱۷۴ ـ ۱۷۶.
سرّ قرآن قرآن نکو داند زو شنو زان که خود همو داند
چون نباشد ز محرمان بنهفت سرّ قرآن زبان چه داند گفت
سرّ قرآن پاک با دل پاک درد گوید به صوت انده‏ناک
سوی سرّ نُبی نیارد هوش جز دل و جانت از زبان خموش
هوش اگر گوشمال حق یابد سرّ قرآن ز سوره دریابد
منابع و مأخذ:
(۱) قرآن کریم، ترجمه‏ی فولادوند، محمدمهدی، دارالقرآن کریم، ۱۳۷۳.
(۲) احادیث مثنوی، فروزانفر، بدیع الزمان، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۱.
(۳) بحر در کوزه، زرین‏کوب، عبدالحسین، علمی، تهرن ۱۳۶۶.
(۴) پژوهش‏های قرآنی (فصلنامه)، سال اول، شماره‏ی۲، ۱۳۷۴.
(۵) تجلّی قرآن و حدیث در شعر فارسی، راستگو، سیدمحمّد، سمت، تهران ۱۳۷۶.
(۶) حدیقة الحقیقة، مجدودبن آدم سنایی، تصحیح مدرس رضوی، دانشگاه تهران، تهران ۱۳۶۶.
(۷) ساختار و تأویل متن، احمدی، بابک، چاپ دوم، مرکز، تهران ۱۳۷۲.
(۸) سرّنـی، زریـن‏کوب، عبـدالحسین، علمی، تهران ـ ۱۳۶۴.
(۹) شرح مثنوی معنوی مولوی، تصحیح رینولد نیکلسن، ترجمه‏ی حسن لاهوتی، علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۷۴.
(۱۰) کتاب فیه ما فیه، جلال الدین محمد بلخی، تصحیح فروزانفر، بدیع الزمان، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۹.
(۱۱) مثنوی معنوی، جلال‏الدین محمد بلخی، تصحیح رینولد نیکسن، به اهتمام نصراللّه‏ پورجوادی، امیرکبیر، تهران ۱۳۶۳.
(۱۲) نشر و شرح مثنوی، عبدالباقی گوپنیارلی، ترجمه‏ی سبحانی، توفیق، وزارت ارشاد، تهران ۱۳۷۴.
دکتر رضا روحانی
منبع : هنر دینی