پنجشنبه, ۱۵ آذر, ۱۴۰۳ / 5 December, 2024
مجله ویستا

گربه ای که می خواست قورباغه بشه


گربه ای که می خواست قورباغه بشه
بهروز چند روزی بود که گربه کوچولوی ما تو فکر بود. با بچه گربه های همسایه بازی نمی کرد، دنبال موش ها نمی دوید، سر به سر پروانه ها نمی گذاشت و از در و دیوار مردم بالا نمی رفت.
گربه کوچولوی ما چند روزی بود که همش با خودش فکر می کرد »چرا من قورباغه نیستم«. آخه اون درست قبل از این که هوس قورباغه شدن بکنه، با قورباغه سبزی آشنا شده بود که در کنار جوی آب نزدیک خونشون زندگی می کرد. روزی که »ملوس« »قور قوری« رو دید فکر کرد، به به چه غذای خوشمزه ای و آروم نزدیک قورقوری شد ولی در همین لحظه قور قوری شروع کرد به بزرگ شدن، کیسه های اطراف سرش و شکمش هی بزرگ و بزرگ تر شدن و قور قوری کوچولو شریک قورباغه به اندازه خود ملوس! ملوس ترسید ولی بعد به قور قوری نزدیک شد و گفت: نترس نمی خوام بخورمت، قورقوری گفت: چه حرف ها مگر می تونی منو بخوری؟ من به اندازه توام و اگر بخوای منو بخوری خفه می شی و تازه سمی هم هستم و فورا می میری.
ملوس تو دلش گفت: می دونم که راست نمی گه، مگه می شه، قورباغه سمی باشه! قورباغه که گویا فهمیده بود، ملوس حرفش رو باور نکرده، گفت: همه قورباغه ها سمی نیستند ولی من سمی هستم.اصلا تو تا به حال قورباغه ای دیدی که این قدر بزرگ بشه. ملوس هیچی نگفت و همین طور زل زده بود به قورباغه که رنگش از سبز پر رنگ تغییر کرده و کم رنگ می شد و باز پر رنگ می شد و به چند رنگ سبز مختلف در می اومد. ملوس که از قبل از رنگ قهوه ای و کرم بدن خودش بدش می اومد و دلش می خواست یا سیاه یا سفید می شد، حالا که قورباغه رو دیده بود از رنگ سبز خوشش اومد. قورباغه یک هو، زبان درازش رو درآورد و مگسی رو که توی هوا می پرید، شکار کرد. چشم های ملوس گرد گرد شد و با خودش فکر کرد قورقوری چه طوری مگسی رو که با اون سرعت می پره و اون قدر دوره شکار کنه؟ چه طور زبان به اون بلندی تو دهن قورقوری جا می گرفت؟ قورقوری فکر ملوس رو خوند و گفت: زبان من تا حدود ۵۰ سانتی متر کش می یاد و دراز می شه، برو عقب و گرنه تو رو هم شکار می کنم.
ملوس با خودش گفت: چه حیوون قوی، زیبا و خوشرنگی. ای کاش من هم قورباغه بودم ... و از اون روز به بعد فکر ملوس این بود که چه طوری قورباغه بشه.
مامان پیشی که دید ملوس خیلی تو فکره گفت: چی شده عزیزم چرا بازی نمی کنی؟ گربه گفت: آخه نمی خوام گربه باشم، دلم می خواد مثل یک قورباغه سبز و خوشگل با زبون دراز و قرمز باشم که می تونه بزرگ و کوچیک بشه و اندازه بدنش هم هی عوض می شه.
مامان گفت: همون قورباغه ای رو می گی که کنار جوی آب زندگی می کنه و به همه گفته بدن سمی داره؟ ملوس تأیید کرد و مامان ادامه داد: قورباغه عمر کوتاهی داره، و غیر از حشرات نمی تونه چیز دیگه ای بخوره. اولش که به دنیا می یاد مثل شما بچه گربه ها خوشگل نیست بلکه شبیه یک کرم سیاهه که بعد از مدتی بزرگ می شه و دست و پا در میاره. تازه قورباغه نمی تونه راه بره، فقط می تونه بپره، دست هاش هم خیلی کوتاهه و فقط می تونه در جاهایی که یا هوا خیلی مرطوبه یا آب فراوانی وجود داره، زندگی کنه ولی ما گربه ها می تونیم از درخت، دیوار و همه جا بالا بریم، تند تند بدویم بچه های خوشگل به دنیا بیاریم، عمرمون زیاده، کمتر کسی ما رو شکار می کنه و می خوره، و زندگی ما وابسته به رودخانه و آب نیست، آب برای ما لازمه ولی نه به اندازه ای که برای قورباغه ها لازمه، اگه الآن قورقوری رو ببینی می فهمی که چه قدر نگران خشک شدن جوی آبه و اگه جوی آب خشک بشه اون هم می میره و تازه از همین حالا که آب کم شده، رنگ پوستش تغییر کرده و قهوه ای شده!

ملوس که خیلی تعجب کرده بود گفت: مامان جون خیلی خوب شد که با شما صحبت کردم. حالا فهمیدم که باید همون طوری که هستم، خودم رو قبول داشته باشم. من خدا رو شکر می کنم که یک گربه کوچولو هستم و دیگه نمی خوام قورباغه بشم.
منبع : روزنامه خراسان