سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


سفر فلینی وار


سفر فلینی وار
«می توانم بگویم فیلمی که بیشتر از همه به آن علاقه مندم، جاده است. بالاتر از همه .از آنجا که احساس می کنم نمونه ای ترین فیلم من است، فیلمی که بیشتر از فیلمهای دیگر شرح حال من است، به دلایل شخصی و به دلایل احساساتی هر دو، چرا که این فیلمی است که من بزرگترین زحمت ها را هنگام ساخت اش متحمل شده ام و هنگام یافتن تهیه کننده ای برای آن با بیشترین مشکل ها رو به رو شده ام، جلسومینا بدون شک در میان همه شخصیت ها، شخصیت مورد علاقه من است ...»
جاده بدون شک یکی از محبوب ترین فیلمهای تاریخ سینماست، فیلمی است که هر بیننده ای را از هر جنسی که باشد جادو می کند . حال این تماشاگر می خواهد یک منتقد مسلط به مفاهیم سینما باشد و یا تنها یک بیننده عادی که برای گذران زمان فیلم می بیند .جاده همچون بسیاری از آثار فلینی، سوای از تمامی عناصر سبکی و فرمی موجود در آن، اثری درخشان و تاثیر گذار است .
نماها در سینمای فلینی گویی از جنسی دیگرند، صمیمیت و عشقی وصف ناشدنی در آنها موج می زند، بیننده خود را در میان دنیایی می یابد که کوچکترین تمایلی برای ترک آن ندارد .
جاده ، شخصی ترین فیلم فلینی است و همان طور که خود او بارها اشاره کرده است : محبوب ترین فیلم او! روایتگر شیفتگی دیوانه وار او نسبت به جولیتا ماسیناست (ماسینایی که گویی فلینی را به درون دنیای شخصی خود فرا می خواند، این کشش فلینی نسبت به ماسینا در شب های کابیریا و جولیتای ارواح نیز به روشنی تصویر می شود .
آنچنان است که فلینی در برابر دعوت های پنهانی ماسینا برای جستجوی زوایای پنهان درون اش هیچ مقاومتی نشان نمی دهد، فلینی در برابر ماسینا چون موجودی مسخ شده است)، و به گونه ای دیگر پنجره ای است به شخصی ترین لحظات زندگی او .زامپانوی جاده (آنتونی کویین) کسی به جز خود فلینی نیست، زامپانویی که جلسومینای (جولیتا ماسینا) زندگی اش را تا ابد جستجو می کند.
سینمای فلینی را به درستی سینمایی مبتنی بر نماد نامیده اند، جاده نیز به عنوان یکی از نخستین تجربه های سینمایی او از این قاعده مستثنی نیست .
آتش نمادی برای زامپانوست و آب نمادی برای جلسومینا! عنصر درونی زامپانو بدون شک آتش است، آتش عنصری است که از همان آغاز همراهی اش را با زامپانو مشاهده می کنیم، (در معرکه گیری ها، خلوت های شبانه و ...) همراهی که نمایانگر روح سرکش و طغیانگر مردی نفرین شده است .از سویی دیگر جلسومینا درست در نقطه مقابل زامپانو قرار دارد، اویی که آمدن باران را در کنار آتش پیش بینی می کند (در آن سکانس فراموش نشدنی و پیش از گذراندن اولین شب با زامپانو) و شیفتگی وصف ناپذیری به دریا دارد٬ چنان که گویی خود قطره ای از آن است، سمبلی برای لطافت و پاکی آب است .
این تقابل میان آتش (زامپانو) و آب (جلسومینا و در راستای او ماتو) در طول داستان فیلم تبدیل به عنصری دراماتیک برای پیش برد روایت می شود .آتش خشم و غضب زامپانو تنها به وسیله آب (نمادی برای جلسومینا) است که فروکش می کند (زامپانوی خشمگین از دست انداخته شدن توسط ماتو در سیرک، آرامش از دست رفته اش را با شستن صورت با آبی که جلسومینا برای او آورده است به دست می آورد - ماتو در رویارویی با زامپانو از آب به عنوان اسلحه ای کارآمد استفاده می کند - زامپانو با سپردن بدن ناآرام اش به امواج دریا پس از رهایی از زندان، بار دیگر آرامشی گذرا را به دست می آورد - آتش ناشی از شعله ور شدن اتوموبیل ماتو در نهایت با آب رودخانه ای که جسد ماتو را در خود جای داده است، خاموش خواهد شد و ....) و جلسومینا که زامپانو را خانه خود می داند در لحظه لحظه فیلم تطهیر زامپانو را فریاد می زند . زامپانویی که گویی آنچنان نفرین شده است که هیچ راه گریزی برای او باقی نمانده است و در پایان فیلم تنها و جداافتاده در کنار دریایی که در حقیقت تبلور جلسومیناست ، رستگاری را جستجو می کند ...
فلینی خود، ماتو را سمبلی برای مسیح خوانده است .
ماتو (ریچارد بیسهارت) انسانی رها و آزاد از خشم و حسادت زامپانوست، بر خلاف زامپانو که برای گذران زندگی زنجیرهایی آهنی را پاره می کند (و این خود استعاره ای است از تلاطم درونی روح سرکش او که در پی رهایی از اسارت دائمی است) او بندبازی می کند و مرز باریک میان مرگ و زندگی را سرخوشانه طی می کند، همواره لبخندی بر لب دارد (لبخندی که در دنیای فلینی نماینگر پاکی و انسانیت است ، لبخندی که جلسومینا نیز به آن آراسته شده است)، گویی هیچ یک از حوادث پیرامون اش را چندان جدی نمی گیرد .
تمام دغدغه اش پس از درگیری اش با زامپانو که در نهایت به مرگ او منجر می شود این است که زامپانو ساعت او را شکسته است ...
حضور ماتو، روشنگری خاصی را به دنیای جلسومینا می دهد، او را در عشق اش نسبت به زامپانو مصمم تر می کند (سکانس پس از زندانی شدن زامپانو را به یاد آورید که ماتو با تعریف کردن داستان آن ریگ انگیزه ای دو چندان برای ادامه دادن مسیر به جلسومینا می دهد و در نهایت هم او را به مکانی می برد که انتظار آزادی زامپانو از زندان را بکشد) و او را در شناخت مفهوم جایگاه اجتماعی اش یاری می رساند، به همین خاطر است که پس از مرگ ماتو، جلسومینا آنطور به هم می ریزد، گویی دیگر روح ضعیف و نابالغ او توان تحمل این آگاهی بیش از حد را ندارد، جلسومینایی که او را پیش از این به عنوان دختری می شناختیم که از نظر ذهنی تا اندازه ای با مشکل رو به روست، در سکانسهای پایانی گویی به آن حقیقت نهفته در درون خود دست یافته است، حقیقتی که در جای جای روایت می توانستیم نشانه های آنرا در او شناسایی کنیم ...
ماتو با حضور خود نور آگاهی را به دنیای جلسومینا می بخشد و با مرگ خود پایانی همیشگی را بر زندگی او رقم می زند ...
پایان زندگی ماتو در حقیقت پایانی بر تلاش زامپانو برای رهایی از این نفرین ابدی نیز هست، زامپانو نیز در نهایت جلسومینا را در کنار جاده تنها رها می کند (جلسومینایی که تنها کلید او برای رسیدن به رستگاری است) و در کنار دریا پایان محتوم اش را انتظار می کشد ...
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید