چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا

به یاد احمد عاشورپور


به یاد احمد عاشورپور
با حسین و بابک در قطار نشسته ایم و داریم از گرگان برمی گردیم، شاید یکی از ما دارد ترانه یی از عاشورپور را زمزمه می کند، که لابد برمی گردم و به آنها می گویم بیایید برویم سراغ عاشورپور و کارهایش را جمع کنیم. هنوز ماهی نگذشته که روبه روی پیرمرد نشسته ایم. اندکی پیش تر، یک عمل جراحی سخت را از سرگذرانده و به خاطر بیهوشی طولانی مدت کمی حافظه اش را از دست داده است. در طول مصاحبه چند بار چیزهایی را فراموش می کند. هر بار که چیزی را فراموش می کند، آمیزه یی از خشم و حسرت فرا می گیردش. با لبخندی حسرت بار می گوید؛ «هیچ یادم نمیاد.» قول می دهد جلسه بعد که آمدیم، اگر یادش آمد، برای مان بگوید و جلسه بعد هنوز به یاد نیاورده است. گاهی از دست پیله کردن های ما کلافه می شود، زیرا می داند دیگر به یاد نخواهد آورد. می داند که بسیاری از خاطراتش دارند می میرند و او نمی تواند آنها را گرد آورد. انگار خیلی دیر سراغش رفته ایم. دیر سراغش رفته ایم و می خواهیم در همین جلسه همه عمرش را برای مان بریزد روی دایره. ما حق داشتیم که پیله کنیم و او هم حق داشت که کلافه شود. زود کلافه می شد و زود از یاد می برد. حسین قلق او را می شناخت؛ می دانست چگونه باید او را خنداند و او چه زود به خنده می افتاد.
در کتابی که از آثارش و گفت وگویش جمع کردیم و نشر چشمه چاپ کرد (آفتاب خیزان، دریا توفان)، تنها ۵۱ ترانه از او ثبت شده است. برای همین تعداد هم حسین حقانی و بابک ربوخه هر سوراخ سمبه یی را کاویده بود (و او از شنیدن برخی از آن ترانه های مهجور چقدر تعجب می کرد و ذوق زده می شد). تنها ۵۱ ترانه و شاید چند تایی دیگر که جایی ثبت و ضبط نشده، و همه اینها حاصل عمر ۹۰ ساله عاشورپور که تنها بازمانده انجمن موسیقی ملی ایران بود و هم نشینی صبا و خالقی را درک کرده بود.
خواننده یی که تنها هجده سال خواند، از حدود ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۸ با این همه او حافظه موسیقی گیلک زبان ها و به خاطر ترانه های فارسی اش محبوب بسیاری فارسی زبان ها است (یا بود). سابقه سیاسی اش او را از خواندن در پیش و پس از انقلاب محروم کرد. همین است که او بیش از ۶۰-۵۰ ترانه نخوانده در کنسرتی که بابک و حسین برایش در رشت ترتیب دادند، همچون کودکی هیجان زده بود؛ پس از سال هایی مدید داشت در سرزمینش و در برابر دوستدارانش می خواند. پس از یکی از آن کنسرت های معدود برایش در شرق مرحوم یادداشتی نوشتم با عنوان؛ «پیرمرد هنوز می خواند» فردایش به حسین پیغام داده بود که به من بگوید؛ «پیرمرد خودتی».
و راست می گفت انگار داشت جوان می شد یا دست کم می خواست جوان شود. در همان روزها فرهاد مهران فر هم به ما اضافه شده بود و داشت فیلمی از او می ساخت که هنوز تمام نشده و فرهاد باید همین روزها آخرین پلان های فیلمش را در گورستان غازیان از پیکر بی جانش بگیرد. فرهاد تعریف می کرد که وقتی او را به بلوار انزلی بردند، تا فیلم بگیرند، گفته بود آرزوی بزرگش این است که روزی در همین فضای باز رو به دریا برای مردم آواز بخواند. فرهاد از پشت دوربین گفته بود خب حالا بخوان و او خوانده بود، برای مردمی که نبودند و با حنجره یی که دیگر جوان نبود و یکی دو سالی مانده بود تا برای همیشه خاموشی بگیرد. راستی آیا واقعاً آرزوی بزرگی بود؟ این تصویر، پیرمردی که با حنجره یی لرزان برای جمعیتی ناپیدا می خواند، برای من چکیده همه سرنوشت هنرمند این دیار است.



محمد رضایی راد
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید