پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


فضاهایی شفاف، بیانی زنده و پویا


فضاهایی شفاف، بیانی زنده و پویا
● نگاهی به مجموعه شعر «نامه هایی كه به دستت نرسید»
▪ سروده: عبدالحسین رحمتی
▪ ناشر: هزاره ققنوس ـ ۱۳۸۵
حرف های دل من نامه شدند
نامه هایی كه به دستت نرسید
پدر از عشق تو می گفت ولی
عاقبت روی تو را سیر ندید (شعرنامه، چارپاره ص ۳۵)
عبدالحسین رحمتی، شاعر نام آشنایی است برای آنانی كه شعرش را خوانده و دوست داشته اند. حاصل رؤیاپروری ها و خلسه نشینی هایش چاپ سه مجموعه شعر است با نام های «خوانده ام از چشم های...»، «آن روزها رفتند...» و «نامه هایی كه به دستت نرسید». این شاعر جوان در سال ۱۳۴۹ در دهلران پا به عرصه حیات گذاشت. از موفقیت های او، یكی اخذ جایزه ادبی «دكتر قیصر امین پور» در سال ۸۴ است. در زمینه ثبت خاطرات شهیدان گرانقدر نیز مجموعه ای به نام «آن سوی رؤیا» در كارنامه فعالیت هایش دارد كه خواندنی است.
این شاعر جوان به یمن شعرهای تغزلی ـ حماسی خود جایی مسلم در بین شعرای جوان معاصر كشورمان باز كرده است.
سبك و سیاق و زبان ویژه خود را دارد. عاشقانه می گوید و دل در گرو حماسه های جاودانه دارد. زبان ساده و سلیس،
سوز و گدازهای عاشقانه از ویژگی هایی است كه در جای جای شعر او جلوه ای بارز دارد. سرایش دیگر قالب های شعری چون دوبیتی، رباعی، مثنوی و چارپاره از دیگر دلمشغولی های اوست. آنقدر با شعر راحت كنار آمده كه مخاطب نیز راحت شعرش را زمزمه می كند.
مجموعه اخیر وی؛ یعنی «نامه هایی كه به دستت نرسید» مجموعه شعری است دارای ۱۴ غزل، ۷ چارپاره، ۴ مثنوی، ۱ شعر سپید، ۶ طرح، ۴ رباعی و ۲ شعر نیمایی كه در ۸۰ صفحه به چاپ رسیده است. این مجموعه برای نوجوانان با زبانی ساده سروده شده است. نوجوانانی كه گرچه خود به اقتضای سن در جبهه ها و در آن فضاهای روحانی حضور نداشته اند ولی امروز دلاوری های پدران و برادران رزمنده خویش را مرور می كنند.
تهاجم خونین دشمن بعثی، فصل نوینی از شعر حماسی را در كشورمان به منصه ظهور رساند. شاعران، خود را سربازانی دل باخته می دانستند كه گاه تفنگ بر دوش پابه پای حماسی ترین لحظه ها، امان از دشمن می بریدند و گاه درخلوت بی ریای خود، رگبار واژه ها را در طنینی خونین بر گستره عشق می باریدند.
به راستی سرودن برای مردانی كه نسیم وار از سیم های خاردار گذشتند و بر صخره های ساحل خاموش چونان موج انفجار، لرزه بر تن های خاكی دشمن افكندند، كاری است ستودنی، حرفی است گفتنی و شعری است شنیدنی. آن روزها فضای جبهه ها آسمانی بود. قلوب بچه های شاعر برای شهدا می تپید، برای خلسه نشینان سنگربان، دلتنگ می شدند و دل به آوای اهورایی آنان می سپردند.
در لحظات حساس و توفانی جنگ، شاعران با دركی والا و احساسی حماسی، در راستای ماندگاری نام آوران جبهه ها، قد علم كردند و با تراوشات ذهنی خویش، گستره خیال را رنگین از واژه های جبهه و جنگ، شهید و شهادت و آتش و عطش كردند. این گونه بود كه لحظه ها ماندگار شدند و تاریخی ترین صحنه ها آفریده شد. هر شعر حماسی تابلویی تحسین برانگیز شد كه گاه تو را به اوج شهادت رهنمون می شد و گاه چنان ترا به دامان گریه می كشاند كه انگار «ابرهای همه عالم» در تو می گریست. جنگ به پایان رسید، اما خاطره ها جاودانه ماند. شعرها به دامان حماسه ماندنی تر از همیشه شدند.
... و عبدالحسین رحمتی شاعری است از این تبار، از این خیل عاشق وش بی قرار كه خود جبهه را دیده و دلاوری های همرزمانش را لمس كرده است. اینك او نیز چون شاعران خوب دیگر این دیار همچنان از خوبان روزگار جبهه وجنگ می گوید و یادشان را پیوسته گرامی می دارد. خلوت های خلسه خیز، او را پیوسته گرم سرایش كرده و می كند، تا رقیق ترین احساسات را در دالان های روشن و پیچ درپیچ تخیل به ترنم بكشاند. چندان در قید تكلف نیست.
اصیل است و سر به زیر. رحمتی از جمله شاعرانی است كه می توان گفت پس از ممارست های فراوان در حوزه شعر سرانجام در دهه هفتاد به گل نشست. بیشتر اشعار وی در زمینه دفاع مقدس پس از پایان جنگ تحمیلی سروده شده اند. مسلم آن كه اشعاری كه پس از پایان جنگ سروده شده اند جنبه ادبی تر و هنرمندانه تری نسبت به اشعار دوران جنگ دارند. در كوران جنگ تحمیلی، شاعران با بیانی «مستقیم و بدون ارجاع به گزاره های هنری و زیباشناختی(۱)» درباره جنگ طبع آزمایی می نمودند. این گونه اشعار گرچه بیشتر «با زبانی شعاری و مستقیم به روایت جنگ و فراز و نشیب های آن پرداخته اند، اما از بار عاطفی و احساسی قوی برخوردارند و مخاطب عام را ناخودآگاه تحت تأثیر قرار می دهند.
در این ژانر ادبی شاعر بیشتر به كاركرد تاریخی و اجتماعی شعر نظر دارد و هدف او پیام رسانی و ابلاغ آموزه های دینی ـ حماسی به مخاطبان است(۲)». ولی پس از جنگ و با فاصله گرفتن از آن، شاعران با دیدی عمیق تر و بیانی لطیف تر، حادثه عظیمی چون جنگ تحمیلی را می سرایند و به مخاطبان خود عرضه می كنند. شعرهای عبدالحسین رحمتی نیز بویژه در این مجموعه، از این گونه است و شاعر با ایجاد و خلق فضاهایی شفاف و صمیمانه و بیانی زنده و پویا، ترابه نه توی لحظه های ناب، خلسه وار پیش می برد.
خلق تصاویر بدیع و شاعرانه در شعر از ویژگی هایی است كه می تواند بر مخاطب تأثیری شگرف تر بر جای بگذارد. اما رحمتی، شاعری است كه كمتر به تصویرپردازی در شعر توجه دارد و شمار تصاویر خلق شده در شعرهای این مجموعه بسیار اندك است ولی این نقیصه را حسی قوی و عاطفه ای سرشار به خوبی جبران می كند، به طوری كه مخاطب هنگام خواندن شعرش بی وقفه و در حظی مضاعف آن را به پایان می برد. می توان گفت بیان شاعرانه وی، شعرش را دلنشین و بسیار پذیرفتنی كرده و تشخصی خاص به آن بخشیده است.
واژگانی كه شاعر در مجموعه مورد بحث بیشترین عنایت را به آنها واداشته، واژگانی آشنایند و بی بدیل چون: دعا، اجابت، پرنده، شهید، شهادت، پرواز، انتظار، مادر، غربت، غریبی، زخم، خاطره، آسمان، لبخند، صبح، زلال، نگاه، نامه و سبز.
● ... اما
و اما سرودن از بچه های جبهه، بچه های نور و نیایش، طبعی می خواهد به بی كرانگی آسمان و دلی می خواهد به وسعت دریا؛ بچه هایی كه یادشان هنوز مثل قاب عكس یادگاری در خیالمان نقش بسته اند، بچه هایی كه نامه های بجا مانده از آنها امروزه چراغ راه ما هستند.
مثل قاب عكس یادگاری اش
باز در خیالمان هنوز هست
سال ها گذشت و باخبر شدیم
نامه ای برای ما نوشته است (چارپاره نامه ای دوباره ص ۴۶)
نامه هایی كه پر بودند از صداقت و سادگی، درست مانند عشق تازه ای كه جان را طراوت می دهد و به زندگی معنا می بخشد؛ نامه هایی از صبح، از سنگر، از نماز، از آتش و غبار:
نامه ای پر از صفا و سادگی
نامه ای كه مثل عشق تازه بود
نامه ای زصبح و سنگر و نماز
نامه ای از آتش و غبار و دود (چارپاره نامه ای دوباره ص ۴۷)
و اكنون كه نیستند كاش ای كاش نام آسمانی شان در نسیمی نشوه خیز می وزید و ای كاش نامه ای دوباره از آنها می رسید ای كاش:
كاشكی كه نام آسمانی اش
در نسیم می نشست و می وزید
من چقدر بی قرار مانده ام
كاش نامه ای دوباره می رسید (چارپاره نامه ای دوباره ص ۴۸)
دشمن بعثی در هشت سال جنگ تحمیلی علیه میهن عزیزمان به هر خار و خاشاكی متوسل می شد تا شاید پیروزمندانه از معركه نبرد بیرون بیاید. پس ناجوانمردانه از به كار بردن هرگونه سلاحی ابا نداشت حتی اگر «خردل» باشد و دل های عشاق را شعله شعله بسوزاند:
فصل شكفتنش بود
اما به جنگ برخورد
او نوجوانی اش را
با خود به جبهه ها برد
تیروكمان به شانه
با شوق مثل آرش
او ساده و صمیمی
رفت و گذشت از آتش
گفتند شعله شعله
پیچیده گاز خردل
بر مخمل تنش آه
تاول به روی تاول «چارپاره شیمیایی (۱) ص ۴۹»
اما دشمن كجا می دانست كه این شمع های سوزان؛ این جانبازان شیمیایی دریایند و بی كرانه، بزرگ اند و بی هیاهو، خاكی اند و بی ادعا درست مثل مولایشان علی «ع»:
برگشت بی هیاهو
مثل گذشته، خاكی
آویز خانه اوست
تنها فقط پلاكی
هر روز در گلویش
آواز رود جاری ست
حتی هوای خانه
با نام او بهاری ست
هر روز می نویسد
مشق شهادتش را
باید كه پاس داریم
ای دوست حرمتش را (چارپاره شیمیایی (۱) ص ۵۱ و ۵۲)
آن روزها، روزهای آتش و باروت، بودند نوجوانان دلاوری كه در شناسنامه خویش دست می بردند تا شاید بتوانند راهی به جبهه ها بیابند و دین خود را به دین و میهن شان ادا كنند و شاعر چه زیبا آن را با بیانی شیوا و جاودانه به تصویر كشیده است:
كس زراز رفتنش خبر نداشت
سیزده بهار بیشتر نداشت
در شناسنامه دست برده بود
یعنی این كه چاره ای دگر نداشت
هیچ بچه ای به سن و سال او
زین میانه جرأت سفر نداشت
عزم جزم كرده بود، می رود
ذره ای گمان در او اثر نداشت
آن چنان یقین در او شكفته بود
آن چنان كه «شاید» و «اگر» نداشت (غزل راز ص ۷)
ماندن از كاروانی كه رفتند، شاعر را به حسرت می كشاند؛ چرا كه آنان با بال های رؤیا پر، به اوج ها پریدند و او شكسته بال زمین گیر شده و از سر حسرت به سوز می سراید:
ماندیم و ماندیم و ماندیم از كاروانی كه رفتند
یك عمر حسرت نصیبی زان روزها پیرمان كرد
گفتند: این ها غبارند، اما یقین دارم آری
نام زلال شهیدان با عشق تطهیرمان كرد
تا دورها تا فراسو پر بود از بوی پرواز
این بال های شكسته آخر زمین گیرمان كرد (غزل ای كاش... ص۹)
شاعر این مجموعه برای به تصویر كشیدن حماسه هایی كه روزی آفریده شدند تا آئین سرداری زنده بماند، كاری جز سرایش شعر و غزل از دستش برنمی آید. سرودن از مردانی كه خود شعر بلند روزگاران بودند، بحق كاری است صعب كه از عهده هركسی برنمی آید جز آنان كه با اعجاز تخیل خویش واژه ها را در تپشی شعله وار به نغمه می نشانند:
شبیه آسمان بودی! نگاهت تا خدا جاری
شكوفا شد شبی بر شانه هایت زخم بسیاری
من از زخمی كه بر پیشانی ات گل كرد فهمیدم؛
به نام عشق معنا می شود آئین سرداری...
شما كه نامتان شعر بلند روزگاران است
چه برمی آید از ما، جز همین ـ شعر و غزل ـ كاری...(غزل چه برمی آید از ما ص ۱۹)
دوستی و رفاقت هم دنیایی است؛ دنیایی كه با آن همه چیز رنگ هستی می گیرد. دوستانی كه روزی روزگاری دوستشان می داشتی و اینك كه نیستند در خاطراتت جلوه ای جاودانه دارند و در تلألویی رنگین كمانی تر او طبع ترا به دامن شعله می كشانند:
كسی آمد دلم را روی دوش صبح با خود برد
همان خوبی كه احساسم به چشمانش گره می خورد
شهیدی كه پر از شوق شهادت بود و یك لحظه
رفاقت را به دست خاطرات گم شده نسپرد... (غزل رفاقت، برای شهید اسدالله خیری ص ۲۱)
شاعر همواره خود را مدیون شهدا و رزمندگان می داند و با بیانی گیرا ولی بی ادعا می گوید:
اگر مردم مرا هم می شناسند
فقط با حرمت نام تو بوده است
تو كه حتی خدای عشق فرمود
كه پیش از عشق نامت را سروده است
تو دیگر بی نشانی مثل زهرا «س»
برای مادرت شعری ندارم
اگر روزی اجابت شد دعایم
سرم را بر بقیعت می گذارم (شعر یادگاری، چارپاره، ص ۴۱)
● ... و آخر این كه:
«پیكره عظیم ادبیات كودك و نوجوان در ایران همچون كودكی است كه بر شانه های پدر عظیم الجثه اش ایستاده، بالندگی، خلاقیت و به سامان رسیدن آن، نتایج قابل توجهی بر فرهنگ و ساختار آن خواهد گذاشت(۳)».
ادبیات، بویژه ادبیات كودك و نوجوان در انتقال ارزش های انسانی به این دو گروه سنی نقشی اساسی دارند و هم از این روست كه عبدالحسین رحمتی به این مهم توجه ویژه كرده و سعی داشته تا یاد حماسه های مفاخر میهنش را در قالب لطیف ترین احساسات؛ یعنی شعر به نسل نوجوان منتقل كند. امید آن كه پیوسته چشمه طبعش جاری باد!
سروده: عبدالحسین رحمتی
سالم پوراحمد
پی نوشت:
۱ ـ رضا اسماعیلی، روزنامه ایران، یكشنبه ۳ دیماه ۸۵ ص ۱۵
۲ ـ همان ص ۱۵
۳ ـ ناصر كشاورز، روزنامه ایران، چهارشنبه ۲۲ آذر شماره ۳۵۲۲ ص ۱۸
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید