جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


بازخوانی مفهوم طبقه در ایران


بازخوانی مفهوم طبقه در ایران
۱-با توجه به شكل گیری مفهوم «طبقه» در متن فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خاص جوامع اروپایی و وجود تفاوت های كلی جامعه ایران و این جوامع- تفاوت هایی چون استبداد مطلقه و عدم شكل گیری دولت- ملت، عدم شكل گیری سرمایه خصوصی مستقل، عدم ثبات مالكیت ارضی مستقل از قدرت دولتی و غیره- مشخصاً نمی توان این مفهوم را بی هیچ كم و كاست در مورد جامعه ایران به كار برد.به منظور حل این مشكل نظری، از مفهوم عرصه (field) پی یر بوردیو به جای مفهوم «طبقه» در دیدگاه ماركسیستی كه صرفاً در رابطه با اقتصاد و ایدئولوژی تعریف می شود، بهره می گیریم.
آنچه كه ما به عنوان علوم اجتماعی در ایران با آن سروكار داریم همانند سایر حوزه های علمی، پدیده ای كاملاً غربی است كه در چارچوب فرهنگی، سیاسی و اجتماعی كشورهای اروپایی شكل گرفته است. بنابراین، روشن است كه مجموعه نظریه هایی كه در حوزه علوم اجتماعی و مشخصاً جامعه شناسی مطرح شده اند به تحلیل، بررسی و تبیین ویژگی های خاص جوامع اروپایی پرداخته اند. در واقع این نظریات برای مطالعه جوامع اروپایی پدید آمده اند. هنگامی كه می خواهیم به عنوان یك جامعه شناس ایرانی در حوزه ای به تحقیق بپردازیم و از چارچوب های نظری جامعه شناسان اروپایی به منظور تحلیل و تبیین مسائل و پدیده های اجتماعی خاص جامعه ایران بهره گیریم، با تناقض هایی مواجه می شویم كه ناشی از تفاوت های عمده در شكل گیری این دو نوع جامعه (اروپایی و ایرانی) است.به نظر می رسد با توجه به ماهیت تراكمی علم و كلیت آن، روی آوردن به نظریه های ایرانی و یا جامعه شناسی ایرانی كه سعی در معرفی علم جامعه شناسی بومی دارند، كاری عبث و فاقد ارزش علمی باشد. بهترین راه حل، تلاش در جهت ایجاد چارچوب های نظری جدید در قلمرو مفاهیم و روش های كلی و پذیرفته شده جامعه شناسی با در نظر گرفتن تفاوت های بنیادی جامعه ایران و جوامع اروپایی است.
یكی از مفاهیمی كه در ارتباط با امكان كاربرد آن در چارچوب جامعه ایران مباحث فراوانی درگرفته، مفهوم «طبقه» است. در ایران اراضی كشاورزی همواره به دولت تعلق داشت كه بخش هایی از آن را شاه به افراد یا گروه هایی واگذار می كرد یا اجاره می داد اما به عنوان امتیاز نه حق مالكیت. طبقات اجتماعی وجود داشتند ولی مستقل از دولت حقوقی نداشتند. بدین ترتیب، دولت مشروعیتش را از قانون و رضایت طبقات بانفوذ نمی گرفت. در چنین شرایطی به دلیل عدم تثبیت مالكیت ارضی توسط زمینداران، طبقه اشرافیت فئودال نمی توانست شكل بگیرد و همچنین به دلیل امكان دست اندازی و تصرف دولت در اموال بازرگانان و تجار، انباشت سرمایه و پدید آمدن طبقه بورژوازی نیز ممكن نبود.
با توجه به مقدمات فوق، نیاز به ارائه تعریفی جدید و تلفیقی از طبقه در طول تاریخ ایران احساس می شود. مفهوم طبقه (class) توسط متفكرین اروپایی در ارتباط با شرایط تاریخی این جوامع شكل گرفته است، پس همانند سایر نظریه ها و مفاهیم جامعه شناختی امكان تطبیق و كاربرد آن در جامعه ایران به همان شكل و بدون هیچ گونه تغییری وجود ندارد. اما ادعای عدم وجود طبقه در ایران و یا حتی عدم تكامل و باقی ماندن آن در حالت جنینی با ارجاع به الگوی طبقه در جوامع اروپایی تا حدودی ساده انگارانه و نارسا به نظر می رسد.
آنچه من در این مقاله می خواهم بدان بپردازم، بررسی تحلیلی نظریه های كلاسیك و جدید متفكران غربی در رابطه با طبقه و همچنین بررسی آرای كسانی چون همایون كاتوزیان و... است كه نظریاتی در رابطه با جامعه ایرانی مطرح كرده اند. سپس با بهره گیری از نتایج به دست آمده از این بررسی ها و پاره ای مطالعات مقایسه ای - تاریخی به سمت تلفیق نظریه های موجود و تدوین نظریه ای جدید و در صورت لزوم بازتعریف مفهوم «طبقه» و یا به كارگیری مفاهیم جایگزینی چون عرصه (Field)، خواهم پرداخت. شایان ذكر است كه مقاله حاضر مقدمه ای بر پژوهشی در حال انجام است.
● طبقه از دید ماركس
نظریات ماركس درباره طبقه و روابط طبقاتی را تقریباً در تمامی آثار ماركس می توان مشاهده كرد اما او هیچ گاه صورت بندی منسجمی از آنها ارائه نداده است.
از نظر ماركس، طبقات در تمامی جوامع وجود ندارند. به اعتقاد او طبقات فرآورده تاریخ هستند و در آینده همانگونه كه روزی به وجود آمده اند، از بین خواهند رفت. از نظر او جوامع قبیله ای، جوامعی بی طبقه هستند. به این دلیل كه در اینگونه جوامع تولید مازاد بر مصرف و مالكیت خصوصی وجود ندارد.
طبقات زمانی به وجود می آیند كه مازاد پدید می آید. از نظر او روابط طبقاتی اساساً استثماری بوده و دربردارنده تقسیم منافع بین طبقات حاكم و محكوم است. در واقع رابطه طبقات با ابزارهای تولید است (مالكیت یا عدم مالكیت) كه حاكم یا محكوم بودن آنها را تعیین می كند.
ماركس در نقد اقتصاددانان سیاسی همچون آدام اسمیت می گوید: این افراد قائل به وجود دو طبقه اصلی در جامعه سرمایه داری هستند، طبقه سرمایه دار كه مالك ابزارهای تولید است و طبقه كارگر كه فاقد ابزارهای تولید بوده و باید به منظور ادامه حیات به فروش نیروی كارش بپردازد، اما به این نكته مهم توجه ندارند كه این نظام طبقاتی در نتیجه فروپاشی فئودالیسم سر برآورده و اینكه این نظریه پردازان اساساً نظام سرمایه داری را از دید سرمایه داران مورد تحلیل قرار می دهند. سرف ها در نظام فئودالیسم میزان كار روزانه و ماهیت فرآیند كار را در كنترل خود داشتند. اما كارگران مزدبگیر در كارگاه ها یا كارخانه ها نیروی كار خود را به كارفرمای سرمایه دار می فروشند و بدین لحاظ آزادی بیشتری نسبت به سرف ها دارند، با این حال كنترل بر فرآیند كار را از دست می دهند. در این شرایط است كه به اعتقاد ماركس كالاهایی كه در كارخانه ها توسط كارگران تولید می شوند به دلیل تبدیل شدن خود كارگران به كالا در قالب اشیایی بیگانه به جای اینكه عامل تقویت و بازتولید هویت انسانی كارگران باشند در قالب نیرویی در دست سرمایه داران در برابر كارگران قرار می گیرند. اینجا است كه ماركس مفهوم از خودبیگانگی (Alienation) را مطرح می كند.
● طبقه از دید وبر
مفاهیم طبقه و تضاد طبقاتی در اندیشه وبر و ماركس یكسان تعریف نمی شوند. وبر با این نظر ماركس كه كشمكش های طبقاتی در دوره های مختلف تاریخی مكرراً اتفاق افتاده اند و اهمیت ویژه تضاد طبقاتی بین سرمایه و كار دستمزدی در سرمایه داری صنعتی موافق است.
اما از نظر تضاد طبقاتی برخلاف ماركس موتور محركه تغییر تاریخی نیست. تضاد بین دولت ها، جوامع قومی و آنچه وبر«گروه های منزلتی» می داند نیز به اندازه تضادهای طبقاتی در ایجاد تحولات تاریخی موثر هستند.
وبر با تاكید بر گروه های منزلتی برخلاف ماركس كه طبقه را در ارتباط با اقتصاد و ایدئولوژی تعریف می كند، بر نقش فرهنگ در شكل گیری هویت های طبقاتی نیز تاكید دارد.
وبر سرمایه داری را پدیده ای اساساً غربی می دانست و اعتقاد داشت كه نظام سرمایه داری مركب از ارزش ها و شیوه های فعالیتی است كه آن را از سایر تمدن های بشری متمایز می كند.
مهم ترین ویژگی این نظام «عقلانیت» است. عقلانی شدن پدیده ای است كه به درون تمامی نهادهای اصلی جامعه سرمایه داری رسوخ كرده است. پدیده «عقلانی شدن» از نظر وبر بر گسترش گرایش های حسابگرانه در قالب عقل علمی و تكنولوژی و افزایش نقش علم و تكنولوژی در زندگی مدرن دلالت دارد.
برخلاف ماركس، وبر بوروكراسی را تنها ویژگی دستگاه اداری دولت نمی داند بلكه آن را ویژگی تمامی اشكال سازمان های بزرگ مقیاس مانند دولت، شركت های تجاری بزرگ، اتحادیه ها، احزاب سیاسی، دانشگاه ها، بیمارستان ها و غیره می داند.
مفهوم طبقه از دید وبر شباهت هایی با دیدگاه ماركس دارد اما شیوه كاربرد این مفهوم در این دو دیدگاه متفاوت است. همچون ماركس، وبر نیز طبقه را بارزترین چهره عینی روابط اقتصادی می داند كه بر روابط مالكیت استوار است. وبر می پذیرد كه با شكل گیری سرمایه داری مدرن، انبوهی از كارگران فاقد ابزارهای تولید پدید آمدند كه مجبورند به منظور ادامه حیات نیروی كار خود را به صاحبان سرمایه بفروشند. از دید وبر طبقات مجموعه ای از افرادی هستند كه «شانس های زندگی» مشابهی در بازار كالا و كار دارند. او به امكان شكل گیری انقلاب های كارگری اعتقادی نداشت و بنابراین برخلاف ماركس قائل به وجود تضادهای متنوعی (نه تنها تضاد بورژوازی و پرولتاریا) در جوامع سرمایه داری بود. كنش های جمعی مبتنی بر پایه های طبقاتی اغلب توسط روابط قدرت كه از دو منبع انسجام گروهی ریشه می گیرند، قطع می شوند: ۱- گروه های منزلتی (Statusgroups) و ۲- احزاب سیاسی.
به اعتقاد وبر گروه های منزلتی به جای روابط تولیدی مبتنی بر روابط مصرفی هستند و شكل «سبك های زندگی» را به خود می گیرند كه از یك گروه به گروه دیگر تفاوت می كند.
وبر برخلاف ماركس دیدگاهی بدبینانه نسبت به آینده جهان مدرن دارد و بنا به تعریفی كه از دولت به عنوان عامل كنترل مشروع و انحصاری ابزارهای خشونت ارائه می دهد، دستگاه بوروكراتیك نظام سرمایه داری را به قفس آهنینی تشبیه می كند كه تمامی طبقات (حاكم یا محكوم) مجبور به زندگی كردن در آن هستند و نمی توانند از تاثیرات منفی آن در امان باشند.
● ساخت یابی طبقاتی (آنتونی گیدنز)
نخست باید مشخص كرد كه چه چیز طبقه نیست؟ اولاً طبقه یك «هستی» ویژه نیست - مثل شركت های تجاری یا دانشگاه - و هیچ هویت رسمی عمومی نیز ندارد. ثانیاً، مفهوم طبقه را باید از مفهوم «قشر» متمایز كرد. در تقسیم بندی اقشار اجتماعی می توان از شاخص های كاملاً عینی مثل درآمد استفاده كرد اما مفهوم طبقه را نمی توان به این شكل عینی دسته بندی كرد با اینكه البته در نهایت در بسیاری از اوقات مجبور به انجام چنین دسته بندی هایی هستیم. گیدنز از دو نوع ساخت یابی طبقاتی (class structuration) نام می برد: مستقیم و غیرمستقیم. اولی مبتنی بر عناصر داخلی است كه صورتبندی طبقاتی را شكل می دهند و دومی مبتنی بر عناصری است كه میانجی بین وجود ظرفیت های معین بازار و صورتبندی طبقات به عنوان گروه های اجتماعی متعین هستند، در واقع عناصری كه بازار و نظام ساخت یافته روابط طبقاتی را به یكدیگر مرتبط می سازند.در ساخت یابی غیرمستقیم، ساخت یابی طبقات در نتیجه حفظ ارتباط موانع تحرك (Mobility closure) با اشكال معین ظرفیت بازار (Market copacity)، تسهیل می شود. در این ارتباط می توان از سه نوع ظرفیت بازار نام برد: مالكیت ابزارهای تولید، بهره مندی از صلاحیت های فنی و آموزشی و برخورداری از نیروی كار یدی.
منابع ساخت یابی مستقیم روابط طبقاتی عبارتند از: تقسیم كار در درون واحدهای تولیدی، روابط قدرت در درون این واحدها و تاثیر آنچه گیدنز «گروه بندی های توزیعی» می نامد. در چارچوب نظم صنعتی مدرن، اساسی ترین و مهم ترین تاثیر تقسیم كار بر ساخت یابی مستقیم بدون شك از طریق تكنیك صورت می گیرد. تكنیك صنعتی تفكیك نهایی بین شرایط كار كارگران یدی و غیریدی را ایجاد می كند. اساساً «تفكر ماشینی» در هر شكلی بدون توجه به اینكه دربردارنده میزان فراوانی مهارت یدی است یا نه محیط كار كاملاً متفاوتی را نسبت به محیط كار كاركنان اداری ایجاد می كند. كاركنان اداری در تدوین و یا صرفاً اجرای دستورات مشاركت می كنند، در حالی كه كارگران یدی تنها تابع دستورات هستند.
سومین منبع ساخت یابی مستقیم به جای حوزه تولید از حوزه مصرف ریشه می گیرد. براساس تفسیرهای سنتی درباره ساختار طبقه كه توسط ماركس و وبر ارائه شده، طبقه پدیده ای است كه در نتیجه تولید شكل می گیرد و بنابراین روابط مبتنی بر مصرف نیست به روابط تولید از درجه دوم اهمیت برخوردارند.در اندیشه وبر، مفاهیم «منزلت» و «گروه های منزلتی» یكسان در نظر گرفته شده اند. اما گیدنز با طرح مفهوم «گروه بندی های توزیعی» به آن دسته از روابط مشتمل بر الگوهای مشترك مصرف كالاهای اقتصادی اشاره دارد بدون توجه به وجود یا عدم برآورد آگاهانه ای از افتخار یا پرستیژ افراد در رابطه با دیگران. «منزلت» اما عبارت است از وجود چنین برآوردهایی و «گروه منزلتی» نیز عبارت است از هر مجموعه ای از روابط اجتماعی كه انسجام آن از كاربرد این برآوردها ناشی می شود.
نهایتاً به نظر گیدنز، به میزانی كه مبانی مختلف ساخت یابی مستقیم و غیرمستقیم همپوشانی داشته باشند، طبقات نیز به عنوان فرماسیون های متمایز وجود خواهند داشت. به اعتقاد گیدنز، وبر در ارتباط با طبقه به جنبه های بسیار مهمی توجه كرده كه ماركس در نوشته های خود كمتر به آنها پرداخته است: ۱- بازار به عنوان عرصه فرماسیون طبقاتی، ۲- جایگاه مهم اجتماعی و سیاسی «طبقه متوسط جدید» در نظام سرمایه داری، ۳- اهمیت بوروكراسی به عنوان شكلی از سلطه، ۴- ماهیت دولت به عنوان محل تمركز قدرت نظامی و سیاسی.
● همایون كاتوزیان
در تاریخ اندیشه های سیاسی و تحلیل اجتماعی در اروپا، نظریه های بسیاری درباره دولت، سیاست و جامعه ارائه شده است. اگرچه این نظریه ها در بسیاری از پیش فرض ها و دلالت ها و پیش بینی هایشان اختلاف های فراوان و گاه آشتی ناپذیر با یكدیگر دارند، همگی منعكس كننده تاریخ و تجارب جوامع اروپایی هستند.ایران در طول تاریخ همواره جامعه ای بوده كه به گونه ای استبدادی اداره شده، جامعه ای كه در آن دولت، طبقات اجتماعی، قانون، سیاست و مانند آنها صورتی متفاوت با آنچه در تاریخ اروپا مشاهده شده، داشته است.
در ایران، طبقات همواره وجود داشته اند: درباریان، وزرا، دیوانیان، روحانیون، تجار، كسبه، صنعتگران، كارگران، دهقانان و غیره. اما كاركرد طبقات در ایران همچون كشورهای اروپایی نبوده، كاركرد اصلی را در ایران دولت برعهده داشته و طبقات موقعیت صوری و ناپایدار داشته اند.برخلاف اروپا كه دولت حافظ منافع قدرتمندترین و ثروتمندترین طبقه بود و در واقع دولت به طبقات وابسته بود، در ایران برعكس این طبقات بودند كه به دولت وابسته بودند.قوانین نیز در ایران تا زمانی ضمانت اجرا داشتند كه در تعارض با امیال دولت (شاه) قرار نگیرند. رهبران مشروطه، زمانی كه به طرفداری از قانون در مقابل استبداد مبارزه می كردند مفهوم اروپایی قانون را در ذهن داشتند.در واقع روند اساسی كه می توان همواره در سراسر تاریخ ایران تشخیص داد عبارت است از فقدان تداوم زیرا به دلیل عدم وجود قانون و سیاست، تمامی تصمیم گیری ها به شخص فرمانروا (به عنوان شخصیت استبدادی) بستگی داشت و این استعداد فردی وی بود كه امور جامعه و كشور را هدایت می كرد. از این جهت می توان جامعه ایران را جامعه ای كوتاه مدت (short-term) دانست در برابر اروپا كه جامعه ای بلندمدت بود. تاریخ ایران بیشتر به زنجیره ای از كامیابی ها و ناكامی های كوتاه مدت می ماند تا به انباشتی مداوم.
در دوره های زمانی كوتاه مدت، طبقات نظامی، مدیریتی و مالكیتی قابل مشاهده هستند، اما تركیب آنها بیش از یك یا دو نسل دوام ندارد برخلاف اشرافیت سنتی اروپا و طبقات تجار و بازرگانان.
در ایران مالكیت و موقعیت های اجتماعی كوتاه مدت بوده اند، بیشتر به این دلیل كه این ویژگی ها به عنوان امتیازات فردی در نظر گرفته می شدند نه به عنوان حقوق اجتماعی ارثی و خدشه ناپذیر.
●● نتیجه گیری
با توجه به شكل گیری مفهوم «طبقه» در متن فرهنگی، اجتماعی و تاریخی خاص جوامع اروپایی و وجود تفاوت های كلی جامعه ایران و این جوامع- تفاوت هایی چون استبداد مطلقه و عدم شكل گیری دولت- ملت، عدم شكل گیری سرمایه خصوصی مستقل، عدم ثبات مالكیت ارضی مستقل از قدرت دولتی و غیره- مشخصاً نمی توان این مفهوم را بی هیچ كم و كاست در مورد جامعه ایران به كار برد.
به منظور حل این مشكل نظری، از مفهوم عرصه (field) پی یر بوردیو به جای مفهوم «طبقه» در دیدگاه ماركسیستی كه صرفاً در رابطه با اقتصاد و ایدئولوژی تعریف می شود، بهره می گیریم. مزیت «عرصه» بر «طبقه» در ارتباط با جامعه ایران این است كه این مفهوم بسیار سیال تر از مفهوم طبقه بوده و بهتر می توان آن را در چارچوب جامعه ایران كه به تعبیر همایون كاتوزیان جامعه كوتاه مدت۱ (در برابر جوامع بلندمدت اروپایی) است و تغییرات اجتماعی و سیاسی ولو بنیادی و مهم در آن خصلتی كوتاه مدت دارند، به كار برد.
بوردیو با تاكید بر عوامل فرهنگی و آموزشی در كنار عامل اقتصادی (field) را عرصه ای می داند كه كنشگران در چارچوب آن به كشمكش و تلاش جهت كسب منابع دلخواه و مطلوب خود می پردازند.
پی نوشت:
۱- short - term Society
بابك حقیقی راد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید