چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

کلاهت پس معرکه است


کلاهت پس معرکه است
روزی بود روزگاری بود . در آن روزگار یکی از تفریح ها و سرگرمی های مردم ، جمع شدن دور معرکه گیرها و تماشای برنامه ی آن ها بود . یکی مارگیری می کرد ، یکی چشم بندی و شعبده بازی می کرد و ...
یک روز معرکه گیری بساطش را وسط میدان پر رفت و آمدی پهن کرد تا مردم را سرگرم کند تا بتواند پولی از مردم بگیرد و برود . وقتی مردم و رهگذران دور و بر او جمع شدند ، معرکه گیر مشغول اجرای برنامه هایش شد . یکی از بچه های تماشاچی که از دیدن کارهای عجیب و غریب معرکه گیر خیلی تعجب کرده بود . صف تماشاچی ها را به هم زد و یکراست رفت وسط جمعیت و خودش را رساند به معرکه گیر . تماشاچی ها که می دانستند کسی نباید به معرکه گیر نزدیک شود و دور و برش باید خلوت باشد . به بچه اعتراض کردند که عقب برود . اما بچه توجهی نداشت . معرکه گیر سعی کرد با محبت او را عقب ببرد اما از جایش تکان نخورد ناگهان راه چاره ای به ذهنش رسید . او کلاه پسر بچه را از سرش برداشت و آن را به پشت جمعیت انداخت . پسر بچه فوری از معرکه گیر فاصله گرفت . معرکه گیر برنامه اش را بدون مزاحم ادامه داد ، اما هنوز برنامه هایش به پایان نرسیده بود که پسر بچه در حالی که کلاهش را روی سرش گذاشته بود آمد وسط معرکه . معرکه گیر دست بچه را گرفت و گفت : پدر و مادر این بچه کیست ؟ کسی جواب نداد . او فهمید که پسرک تنها به دیدن معرکه آمده دوباره صدای تماشاچیان بلند شد . معرکه گیر دید که نمی تواند برای آنها برنامه اجرا کند دوباره کلاه پسرک را از سرش برداشت و آن را به پشت معرکه پرت کرد . پسرک بلافاصله از معرکه گیر دور شد تا کلاهش را پیدا کند . این بازی تا آخر معرکه ادامه داشت پسرک کلاهش را پیدا می کرد و می آمد وسط معرکه .
از آن به بعد هر وقت بخواهند به کسی بگویند که از برنامه عقب افتاده ای و تا تو به خودت بیایی کار از کار گذشته است می گویند (کلاهت پس معرکه است ) .
منبع : نونهال


همچنین مشاهده کنید