جمعه, ۲۳ آذر, ۱۴۰۳ / 13 December, 2024
مجله ویستا


در دوگانگی بودن


در دوگانگی بودن
زندگی چه مایه جانهایی در هزار توی خود نهفته دارد؟
به شرط اینكه ما آنرا بسان كج طبعان ساده نكنیم. زندگی در واژه ای از حیات خود را پنهان كرده است و مهر حركت و زیست را بر سینهٔ جانداری كه قابل فهم و درك و شعور است می زند و او را به تكامل هر چه بیشتر می كشاند كه این تكامل به بغرنج ترین حالت تفكر آدمی میانجامد و آدمی خود را در سرتاسر حیات و حركت، مدار و نقطه ی تمام مركزیت عالم تصور می كند و این پیوند را تا به سرمنزل ناشناختهٔ مرموز هستی كه رمز نمادینی از زندگی سلولهاست می زند و آینده را در دشتهای بیكران بودن به فعالیتهای رمزگونه ی حیات دسته جمعی سوق می دهد.انسان كه ذاتا موجودی جمع گرا است و به دسته جات متعددی تقسیم می شود. زندگی را اصولا در شهرهای پر پیچ و خم به تكاپو وامید وامی دارد كه این زندگی در جمع قشردهٔ شهری خواه نا خواه ناهمواریهای گناه آلودی بر گردهٔ ‌هستی آدمی می نهد و این گناه زیستن در كنار دریای متلاطم. آدمهایی كه هستی خویش را به آلودن دیگران بنا می نهند چگونه باید همگام و همیار اینان شد كه سر در كار خویش دارند و در این چند صباح پهنهٔ زیستن را به گند خویش آلایند.
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر قانوس عمرم را به رسوائی نیاویزم
بر بلند كاج خشك كوچهٔ بن بست
اگر زیستن آخرین كلام خویش را در دهان پرندهٔ جان بگذارد و حلاوت نخلهای عشق را در جان آدمی بریزد و مایهٔ‌ رقص حیات را به لبهٔ‌ آفتاب عمر به تكاپو درآورد. به شرط اینكه هر صبح به قبله گاه پست ترین عناصر حیات سجده برد و زیستن را به پستی بیاویزد، بهتر آنی كه هر انسانی برای اعتراض به اینگونه پست زیستن مانند شاعر! فانوس عمر خویش را بر كاج خشك كوچهٔ‌ بن بست زندگی در نمادی از رسوائی كه همان رمز اعتراض است نیاویزد؟ و خود را با این روش در عالم عشق قرار ندهد؟ مگر نه اینكه مرید راه عشق اندیشه بدنامی نمی كند و خرقهٔ جان در كار حالتهای ممنوع زمان می دارد!
گر بدین سان زیست
باید پاك من چه ناپاكم اگر ننشانم از ایمان خود چون كوه یادگاری جاودانه برتر از بی بقای خاك.
حال در جامعه ای كه آمال و آرزویش بر محور پاك اندیشی می گردد و نا پاكان در آن جایی بجز رنج خویشتن ندارند. چرا كه خورشید هر روزه از مشرق جان پاكبازان عشق طلوع می كند و ماهتاب چشمهای آدمی در این آرمان شهر بی بدیل نوازش ممنوع را به رقص زیستن با دیگران به تلؤئو در می آورد.
چرا انسان نگذارد كه آیندگان را بر قبله اش نماز باشد كه قدقامتش، قامت خاك را به سجده نشیند و بقای انسان را برگرده ی بی بقای خاك به قیامت عظمای زیستن نهایت بخشد.
به یاد احمد شاملو
منبع : مجله الکترونیکی تکاپو