پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ناگفته هایی در باره ی هانتینگتونیسم


ناگفته هایی در باره ی هانتینگتونیسم
از مدت ها قبل می خواستم مقاله ای را درباب بررسی افکار و اندیشه های ساموئل هانتینگتون برای خوانندگان انصاف بنویسم، لکن بنا به دلایلی این امکان برای نگارنده ی این سطور فراهم نشد.
تا اینکه در چند مدت قبل وقتی خبر درگذشت ساموئل هانتینگتون از رسانه های خبری منتشرشد و بعدا نیز به تایید دانشگاه هاروارد (دانشگاهی که هانتینگتون در آن تدریس می کرد) رسید، لازم دیدم نوشتاری را بدین مناسبت با هدف بحث و بررسی اندیشه های هانتینگتون به رشته ی تحریر درآورم.
(البته آن چه که در این مقال بیش از پیش مد نظر قرار گرفته است، اندیشه های جدید او یعنی افکار و آثاری که در دوران پس از جنگ سرد زائیده شدند، می باشد.)
هانتینگتون یکی از اندیشمندانی است که در دوران جنگ سرد به یک شخصیت تاثیر گذار در علوم سیاسی تبدیل شد. اندیشه های هانتینگتون از زمان مطرح شدنش تا کنون حول سه محور توسعه و دگرگونی سیاسی، تمدن شناسی، هویت وبحران هویت در جامعه ی آمریکایی چرخش داشته است که هم اکنون از جمله ی منابع اساسی در مباحث توسعه و آمریکا شناسی به شمار می روند.
در دوران جنگ سرد عمده ی مطالعات هانتینگتون به مسائل دگرگونی های سیاسی و اجتماعی جهان و روابط بین الملل معطوف بود که کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، مهم ترین دستاورد علمی او در این سال ها به شمار می رود.
این کتاب هانتینتگتون باعث شد که او در بسیاری از کشورهای جهان سوم و مخصوصا کشورهای درحال توسعه شناسانده شود و البته در جوامع خاورمیانه ای، این امر بیش از پیش مشهود بود.
با تمام این ها هانتینگتون درسال های پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی تا حدود زیادی ازحوزه ی مطالعات استرات‍‍‍ژیک خود فاصله گرفت وبه مباحثات فرهنگی و تمدنی روی آورد که ثمره ی این دوره از مطالعات او را می توان در کتاب برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی و مطرح کردن تز برخورد تمدن ها مشاهده و تحلیل کرد(۱).
نظریه ای که به اعتقاد نگارنده در جوامع جهان سومی چندان به طور علمی مورد بازخوانی، نقد و تحلیل قرار نگرفت و بنا به همین دلیل قربانی قضاوت های عجولانه ای شد که از هانتینگتون و نظریه اش در رسانه های عمومی یک هیولا ساختند.
هرچند دراین مسئله شکی نیست که برخی از اندیشه های فکری هانتینگتون در راستای تئوریزه کردن ه‍ژمونی آمریکا در جهان زائیده شدند و نظریه ی برخورد تمدن ها در واقع واکنشی بود به مسائلی مانند بیداری مسلمانان و ظهور انقلاب اسلامی در ایران و فروپاشی شوروی، لکن این تمام مسئله نیست و بسیاری از اندیشه های هانتینگتون را نمی توان با این پیش زمینه نگریست.
هانینتگتون درنظریه ی برخورد تمدن ها پارادایم جدیدی را برای فهم سیاست درجهان کنونی و آینده ارائه می کند که عبارت است از فرهنگ.
از نظر هانتینگتون فرهنگ و تمدن در آینده ای نزدیک به مهمترین ملاک های تعریف و طبقه بندی جوامع انسانی و مهمترین فاکتورهای سیاسی در روابط بین الملل مبدل می گردند. به عبارتی دقیق ترهانتینگتون بر این باور بود که ما، درعصری قرارگرفته ایم که نظام های دولت - ملت به سمت استحاله شدن وتبدیل شدن به نظام هایی با ماهیت های فرهنگ و تمدنی هستند و با توجه به همین امراست که او پیش بینی می کند که نزاع های آینده ی بشری از یک سری مبانی تمدنی ناشی خواهند شد و بر روی گسل های تمدنی (نقاطی که تمدن ها با هم تلاقی می کنند) رخ خواهند داد.
هانتینتگتون در کتاب خود از هشت تمدن پویا و زنده ی جهان کنونی یاد می کند که عبارت انداز: تمدن های غربی، اسلامی، کنفوسیوسی، هندو، اسلاوی، آمریکای لاتین، ارتدوکس و ژاپنی.
ازدیدگاه هانتینگتون این تمدن های فوق الذکر هستند که آینده ی بشری را رقم می زنند و ریشه ی منازعات آینده را باید در عملکرد تمدنی وارثان این تمدن ها جستجو کرد.
از میان هشت تمدن فوق هانتینگتون تاثیر سه تمدن را بیش از سایرتمدن ها مهم ارزیابی می کند که عبارت انداز: تمدن های غربی از یک سو وتمدن های اسلامی و تمدن کنفوسیوسی از سوی دیگر.
هانتینگتون با اشاره به افزایش خودآگاهی های تمدنی درجهان فعلی این توصیه را به تمدن هایی مانندغرب می کند که ازهرگونه دخالت درامور تمدن های دیگر پرهیزکند. چرا که این دخالت زمان وقوع جنگ تمدن ها را در جهان نزدیک و نزدیک تر می کند.
برخی ازکارشناسان، این قسمت از اندیشه ی هانتینگتون را نوعی نگرش انتقادی نسبت به پدیده ی جهانی سازی تحلیل کرده اند که تا حدی درست به نظر می رسد.
در این باره او در کتاب معروف خود یعنی برخورد تمدن ها و بازسازی نظم جهانی، به کشورهای غربی این توصیه را می کند که از درگیری با کشورهای محوری تمدن های رقیب مخصوصا تمدن های اسلامی و چینی بپرهیزند چرا که هر گونه درگیری با این کشورهای متمدن شکاف تمدنی غرب را با آن تمدن ها افزایش می دهد.
هانتینگتون معتقد بود که جهان اسلام هم اکنون در فرایند رشد و تحول قرار گرفته و روز به روز به آگاهی های اجتماعی جوامع اسلامی افزوده می شود.(۲) لذا با این حساب غرب نسبت به هر برخورد با تمدن اسلامی باید محتاطانه عمل کند و هر گونه تنش میان این دو تمدن باعث می شود که اسلام سیطره ی غرب را در بسیاری موارد به چالش بکشد.
درست بر همین مبنا بود که هانتینگتون با حمله آمریکا به عراق مخالف بود و معتقد بود که این کار واکنش کشورهای وابسته به تمدن اسلامی را نسبت به کشورهای تمدن غرب به دنبال خواهد داشت.
هر چند اندیشه ی جنگ تمدن ها براین باوراست که در آینده شکاف های تمدنی موجبات تنش را درجهان فراهم می آورند، با تمام این ها این نظریه خالی ازاشکال نیست و ذکر چند مسئله در نقد این نظریه ضروری به نظرمی رسد.
هر چند این نظریه به نام ساموئل هانتینگتون مطرح شده است لکن درواقع برای اولین بار این برنارد لوئیز(مورخ و مستشرق بزرگ انگلیسی) بود که این نظریه را مطرح کرد و بعدها هانتینگتون آن را به شکلی مدون تر مورد بحث و بررسی قرار داد. سوی از این مسئله هانیتنگتون در آثار و نوشته های خود تمدن ها را مقولاتی یک دست و یکپارچه در نظر گرفته است و هیچ گونه اشاره ای به مشکلات و معضلات و مناقشات در درون تمدنی آن ها ندارد.
مثلا هنگامی که از تمدن اسلامی سخن به میان می آورد، از اسلام به عنوان یک کل صحبت می کند و به اختلافاتی که درمیان مذاهب اسلامی و کشورهای اسلامی در جریان است کاملا بی توجه است.
او همچنین وقتی از تمدن غرب بحث می کند هیچ تعریفی از تمدن غرب ارائه نمی دهد و وارد جزئیات و شقوق تمدن غربی نمی شود.
هانتینگتون دراین نظریه نزاع تمدنی را تجویزنمی کند، برخلاف آن چه که برخی نویسندگان درباره ی اوجلوه داده اند و او را منادی جنگ تمدن ها لقب داده اند، بلکه هانتینگتون این نکته را پیش بینی می کند که نزاع های آینده ی بشری بر روی گسل های تمدنی رخ خواهد داد و به عبارتی دیگر، نقطه ی اتکاء نظریه ی برخورد تمدن ها، آن دسته از عوامل منفی و تنش زاست که در روابط میان تمدن ها وجود دارند و به هیچ وجه ممکن از فاکتورهای مشترک تمدنی و نقاط مثبت در روابط میان تمدن ها سخنی به میان نمی آورد و همین مسئله در واقع مهم ترین نقطه ضعف نظریه ی برخورد تمدن ها به شمار می رود.
برخی دیگر از صاحبنظران بر این باورند که هانتینگتون در بررسی میزان تاثیر گذاری عوامل تنش زا در معادلات بین تمدنی کاملا اغراق کرده است و با دانشی که اصطلاحا تاریخ شناسی تطبیقی و یا تمدن شناسی تطبیقی(۳) از آن یاد می شود می توان انتقادات جدی فراوانی را بر نظریه برخورد تمدن ها وارد و حتی آن را از منظر تاریخی بی اعتبار جلوه داد.
هانتینگتون یکی از حامیان جدی فرهنگ و هویت آمریکایی به شمار می‌رود. مهمترین دغدغه‌های فکری و مطالعاتی هانتینگتون در سال‌های پایانی حیات او به مباحثی پیرامون هویت و بحران هویت در جامعه‌ی آمریکا باز می‌گردد، که ثمره‌ی تحقیقات و مطالعات او در این سال‌ها در کتاب (ما که هستیم ؟) منعکس شده است. در این کتاب که در واقع مهمترین اثر سال‌های پایانی عمر او به شمار می‌رود، هانتینگتون این سوال را مطرح می‌کند که آیا آمریکا در آستانه‌ی یک تحول هویتی قرار دارد یا نه؟
ما که هستیم؟ در واقع یک اخطار بزرگ است، اخطاری که هانتینگتون به زمامداران آمریکا و جامعه‌ی اصیل آمریکایی می‌دهد و در آن نسبت به آینده‌ی ایالات متحده و خطراتی که به طور بالفعل و بالقوه هویت ملی آمریکایی را تهدید می‌کند هشدار داده است.
هانتینگتون درباره‌ی تمدن آمریکایی دیدگاه نسبتا جالبی دارد و بر این باور است که اگر ساکنان اولیه و به عبارتی بنیانگذاران آمریکا از ملیت‌های ژرمنی، ایرلندی و ملیت‌های اروپای مرکزی و اروپای شرقی نمی‌بودند و مثلا اسپانیولی تبار و یا مکزیکی تبار می‌بودند ما قطعا شاهد ظهور آمریکایی در قد وقامت کنونی آن نبودیم و آمریکا به شکل یک کشور عقب مانده و در خوش بینانه‌ترین حالت به شکل یک کشور متوسط ظاهر می‌شد. (به عبارتی دقیق‌تر منظور هانتینگتون از بیان این نکته، برتر جلوه دادن فرهنگ و نژاد آنگلوساکسونی بر دیگر نژادهای موجود در جهان می‌باشد.)
با نگاهی به آثار به جا مانده از هانیتنگتون مخصوصا کتاب ما که هستیم؟ که درسال ۲۰۰۴ میلادی منتشر شد، به نظر می‌رسد که هانتینگتون سه ویژگی را برای شناخت هر چه بیشتر تمدن آمریکایی بر می‌شمرد که عبارت‌اند از: آنگلوساکسون بودن، پروتستان مذهب بودن و سفید پوست بودن.
از دیدگاه ساموئل هانتینگتون، جامعه‌ی آمریکا اساسا یک جامعه انگلوپروتستانی است و علی رغم این که بنیانگذاران و ساکنان اولیه‌ی آن از فرهنگ‌های مختلفی بودند، ولی فرهنگ آنگلوپروتستانی بر تمامی آن‌ها غلبه داشته است و همین مسئله در واقع شاه بیت هویت ملی آمریکایی به شمار می‌رود.
هانتینگتون در کتاب‌ها و مقالاتی که در این باره منتشر کرده است، آمارهایی را ارائه می‌دهد که حاکی از تحول تدریجی و در عین حال سریع هویت آمریکایی در جامعه‌ی آمریکا می‌باشد. هانیتنگتون در کتاب (ماکه هستیم؟) می‌نویسد: هم اکنون یک سوم ساکنان جامعه‌ی آمریکا را مهاجران تشکیل می‌دهند که از کشورها و جوامع غیر آمریکایی به این کشور آمده‌اند. هانتینگتون با اشاره به اینکه ۱۲ درصد جامعه‌ی آمریکا از اتباع اسپانیا و آمریکای لاتین هستند، به این نکته اشاره می‌کند که در صورت افزایش این مهاجران، قطعا جامعه‌ی آمریکا به یک جامعه‌ی چند فرهنگی در آینده تبدیل خواهد شد، کما اینکه این فرایند مدت زمانی است که آغاز نیز شده است. هانتینگتون هشدار می‌دهد که اگر وضع به همین صورت پیش رود تا چند سال دیگر زبان اسپانیولی را باید به عنوان زبان دوم جامعه‌ی آمریکا به رسمیت شناخت که این امر آمریکا را نیز به جمع کشورهای دو زبانه ملحق خواهد کرد و اندک اندک کار به جایی خواهد رسید که تعریف آمریکا در جهان دگرگون خواهد شد و ما با آمریکایی مواجه خواهیم شد که هیچ شباهتی به آمریکای اولیه نخواهد داشت. برای درک بهتر این هشدار هانتینگتون، کافی است به این نکته توجه شود که امروزه در انتخابات‌های کلان مملکتی مانند ریاست جمهوری و... کاندیداهای ریاست جمهوری تلاش فراوانی برای جذب اقلیت‌های نژادی و دیگر اتباع آمریکایی (که در اصل آمریکایی نیستند) به عمل می‌آورند. بیل کلینتون در سخنرانی تبلیغاتی انتخابات ریاست جمهوری خود در سال ۱۹۹۲ جمله‌ای را بر زبان آورد که نشان می‌دهد دغدغه‌های در این موارد هانتینگتون کاملا جدی است و آن این بود که: من امیدوارم آخرین رئیس جمهوری در آمریکا باشم که نتوانم اسپانیولی تکلم کنم.
هانتینگتون همواره از چند مسئله به عنوان تهدیدهای اساسی برای فرهنگ و هویت آمریکایی یاد می‌کرد که عبارت‌اند از:
- تنوع بیش از حد مهاجرین
- افزایش تابعیت‌های دوگانه
- پر رونق شدن زبان‌هایی مانند اسپانیولی و...
- پایان جنگ سرد
- نداشتن یک دشمن خارجی که بتواند موجبات اتحاد نیروهای داخلی را در داخل آمریکا فراهم کند.
هانتینگتون بر این باور بود که برای حفظ و یکپارچگی هویت ملی آمریکایی وجود یک دشمن خارجی ضروری به نظر می‌رسد. بنابر همین مسئله است که او از پایان جنگ سرد به عنوان یک عامل منفی بر تضعیف هویت ملی آمریکایی یاد می‌کند.
هانتینگتون اشتباهات دولتمردان و سیاستمداران آمریکایی را در اتخاذ سیاست‌های مهاجر پذیری بی رویه، عامل اصلی این وضعیت می‌داند. هانتینگتون فقط تا حدی جان اف کندی [۱]را از مسئله استثناء می‌کند و مابقی رؤسای جمهور آمریکا را در این امر به نحوی مقصر می‌داند و این توصیه را به زمامداران آمریکا می‌کند که سیاست‌های مهاجر پذیری آمریکا باید هر چه سریعتر مورد بازبینی و بازنگری قرار گیرند.
برخی از کارشناسان مسائل آمریکا بر این باورند که افکار هانتینگتون درباب هویت ملی و بحران هویت در آمریکا در حقیقت چیزی نیست جز انتقال تز و تئوری برخورد تمدن‌ها از سطح بین‌المللی به سطح داخلی جامعه‌ی آمریکا و اعتراف به اینکه فرهنگ و هویت آمریکایی در جذب و استحاله‌ی دیگر خرده فرهنگ‌های موجود در جامعه‌ی آمریکا ناتوان و ناکام بوده است.
به هر حال افکار و اندیشه‌های هانتینگتون درباب هویت ملی آمریکایی، از سوی برخی جریان‌های ناسیونالیستی آمریکا مورد انتقاد قرار گرفت و عملا تاثیری در سیاست‌های آمریکا در این بعد از خود برجای نگذاشت. هانتینگتون زمانی درگذشت که چند روز قبل از آن باراک اوبامای سیاه پوست به ریاست جمهوری آمریکا رسیده بود و(این امر سوای از اینکه برای هر کسی هر معنایی داشته باشد) برای هانتینگتون اوج تحول در هویت ملی آمریکایی را تداعی‌گر بود و اینکه باید تعریف نوینی از آمریکای کنونی ارائه کرد که قطعا با آن چه که جهانیان از آمریکای تاریخی در ذهن دارند متفاوت خواهد بود و بایدها و شایدهای جدیدی را برای هویت آمریکایی ترسیم می‌کند.
نویسنده: سید محمد رضا - موسوی
منبع: سایت های خبری - صدای افغان
پی نوشت:
۱- نظریه ی برخورد تمدن ها برای اولین بار در تابستان ۱۹۹۳ در مجله ی فارن افرز منتشر شد و چند سال بعد به طور مفصل به شکل کتاب منتشر شد.
۲- هانیتنگتون در یکی از آثار خود که احتمالا همین کتاب برخورد تمدن و بازسازی نظم جهانی باشد نسبت به رشد کیفی و کمی جهان اسلام بر این باور است که قرن آینده قرن تمدن اسلام خواهد بود. با سوای از خودآگاهی جوامع اسلامی مسائل دیگری مانند افزایش روی آوردن به اسلام در اروپا و آمریکا و... را نشانه هایی از این روند می داند و می نویسد که قرن آینده قرن محمد(ص) خواهد بود.
۳- شاخه ای از دانش تاریخ که به مطالعه و مقایسه ی ملل و تمدن های مختلف می پردازد و بدینوسیله اشتراکات موجود میان آن ها را کشف میکند.
منبع : اندیشکده روابط بین‌الملل


همچنین مشاهده کنید