چهارشنبه, ۱۴ آذر, ۱۴۰۳ / 4 December, 2024
مجله ویستا


‌جاری مثل نیل، ماندگار چون ماندلا‌


‌جاری مثل نیل، ماندگار چون ماندلا‌
چند روز قبل نادین گوردیمر در همایش بین‌المللی آمریکای لا‌تین سخنرانی کرد. در اینجا سخنی درباره این نویسنده معروف داریم.یک سال پس از آنکه شاعر پرآوازه مکزیکی به نام اکتاویو پاس(او را در ایران با نام پاز می‌شناسیم) جایزه ادبی نوبل را که آن روز‌ها کمتر رنگ و بوی سیاسی داشت به خود اختصاص داد، نوبت به داستان‌نویسی از سرزمین ماندلا‌ رسید. به قاره‌ای که رود نیل دارد با اهرام ثلا‌ثه مصر. کشورهایی که خورشید خودش را روی تن تفتان کوچه‌های آنها ولو می‌کند و چرت کوچه را پاره.
سرزمین ماندلا‌ خوب یادش است که چطورکابوس آپارتاید خواب خوب آشفتگان را آشفته‌تر می‌کرد. تا چند دهه قبل آفریقای جنوبی درتب آپارتاید می‌سوخت تا این که دو جریان در این کشور روی داد. یکی قیام ماندلا‌ و دیگری صدایی که از داستان‌های یک نویسنده زن برخاست. زنی که به نوعی نماد داستان‌نویسی ضد آپارتاید (نژاد پرستی) آفریقای جنوبی هم به شمار می‌رود. بانو <نادین گوردیمر.>
او این روزها سرگرم نوشتن است درست مثل همیشه. ولی این‌بار به کسی نمی‌گوید که چه می‌نویسد یا کی آن را چاپ می‌کند. آخر اگر یادتان باشد آخرین برای که درباره داستان نویسی‌اش حرف زد و گفت که از این راه امرار معاش می‌کند، روزنامه گاردین چاپ لندن گزارش داد چند دزد نابه‌کار منزل او را زیر و رو کردند. راستی جریان از چه قرار بود؟ نویسنده مشهور آفریقای جنوبی توسط دزدانی که در خانه‌اش به او حمله کرده بودند، در یک انبار حبس شد و دارایی‌اش به سرقت رفت. به‌همین سادگی. باورتان می‌شود؟
سانکو تسونکه، سخنگوی پلیس ژوهانسبورگ که با آب و تاب این موضوع را برای خبرنگاران توضیح می‌داد گفت:< با وجودی که گوردیمر ۸۳ ساله از تحویل دادن حلقه ازدواجش به دزدان سر باز زد، آنها به او حمله کردند ولی به او آسیبی جدی وارد نشد.>
به گفته تسونکه، سه مرد ناشناس وارد خانه گوردیمر شدند و پول و جواهرات او را به سرقت بردند.بد نیست بدانید آن مردان که مسلح هم نبودند، به گوردیمر و خدمتکارش حمله کردند و یکی از مردان گوردیمر را به اتاق خواب برد و از او خواست صندوقچه پول و جواهراتش را باز کند.
گوردیمر هم از روی ناچاری یا ترس پول و جواهرات را تحویل او داد اما درباره تحویل حلقه ازدواجش با <رینولد کسیرر>، تاجر آثار هنری که در سال ۲۰۰۱ درگذشت، رضایت نداد. همین شد که دزدان حسابی از کوره در رفتند.
تسونکه در این باره گفت:< سارقان در نهایت گوردیمر و خدمتکارش را در یک انبار حبس و بعد محل حادثه را ترک کردند. آخر سر هم خدمتکار گوردیمر با فشار دادن یک زنگ اضطراری توانست ماموران امنیتی را به محل حادثه بکشاند.> القصه. این موضوع بیخ پیدا کرد و سرانجام روزنامه سیدنی مورنینگ گزارش داد یکی از دزدان دستگیر شده و خانم گوردیمر به لوازم‌اش می‌رسد که البته نرسید. اما مگر او چه می‌نویسد؟
حالا‌ دیگر در مورد آپارتاید نمی‌نویسد (حداقل در این مقطع زمانی) و به سراغ دغدغه‌هایش در مورد مسائل اجتماعی می‌رود. مثل مسائل محیط زیست و رمان جدیدش که به زبان‌های مختلف ترجمه شده گویای این مطلب است. اما این دلیل اصلی انتخاب او از سوی ما نبود برای پرداختی چندباره به وجوه آثار این نویسنده بلکه حضورش در بزرگ‌ترین همایش بین‌المللی ادبی آمریکای لا‌تین ما را برآن داشت بار دیگر درباره‌اش بنویسیم. گوردیمر این بار هم آمد تا درباره انسان حرف بزند. با این تفاوت که گویی به <جهان وطنی> رسیده و دوست دارد درباره همه انسان‌ها حرف بزند. هدف او این بار صحبت درباره نقش ادبیات در رهایی انسان از بی‌عدالتی بود.
<گوردیمر> عضو کنگره ملی آفریقاست و سالیان اخیر هم ایدز و پیامدهای آن توجه او را به خود جلب کرده است. وی تا به حال نزدیک پانزده رمان و بیست مجموعه داستان منتشر کرده و <حرکت کن> که سال ۲۰۰۵ نوشته شده چند وقتی است توسط انتشارات معروف فرانسوی <گراسه> در فرانسه ترجمه و منتشر شده است. <حرکت کن> ماجرای آقای <پل بانرمان> است که سرطان تیروئید دارد و تحت درمان قرار گرفته و بهبود پیدا کرده و حالا‌ باید دوران نقاهتش را در منزل والدینش در قرنطینه سپری کند. مولفه‌های بوم شناختی و محیط زیست از مشخصه‌های کتاب جدید <نادین گوردیمر> است. برای همین بود که روزنامه لوموند گفت‌وگوی مفصل با او انجام داد که به‌دلیل آشنانبودن ما به زبان فرانسوی، شدیم مشمول این مثل:<دست ما کوتاه و خرما بر نخیل>
● گوردیمر از نمایی نزدیک‌
‌ ویستان هیوائودن شاعر مشهور انگلیس گفته: < به راستی قدرت چه می‌دهد/ هستی‌اش موجب شگفتی است.> این قول را گوردیمر از شعر <دریا و آینه> ‌ Get a Life سروده، ائودن برای شرح عنوان جدید‌ترین رمانش انتخاب کرده است. هر چند واژه <شگفتی> برای عنوان رمان مناسب‌تر از عبارت تحقیر آمیزی است که او انتخاب کرده؛ چرا که بزرگ‌ترین شگفتی، تکرار دوباره زمانی است که از ابتدا آغاز شده است: منظور وضعیت رو به ویرانی زمین از ابتدا تا کنون. این ترس و وحشت را به رمان تازه گوردیمر اضافه کنید که زمان داستان متعلق به زمانی است که ویرانی به اسم علم، توسعه و پیشرفت بشریت سرعتی غیرقابل وصف پیدا کرده است. نادین گوردیمر نوامبر ۱۹۲۳ در آفریقای جنوبی متولد شد. تحصیلا‌ت مقدماتی خود را در مدرسه‌ای وابسته به کلیسای انگلیس آغاز کرد و سپس دو سال در دانشگاه ویتواتر سرند تئاتر خواند. طی دهه ۶۰، ۷۰ میلا‌دی در دانشگاه‌های مختلف تدریس کرد. از آنجایی که یکی از فعالا‌ن جنبش آپارتاید بود، بیشتر آثارش جذبه‌های اخلا‌قی و روان‌شناسانه دارند.
وی یکی از پایه‌گذاران انجمن نویسندگان آفریقای جنوبی بود که جوایز ادبی زیادی همچون بوکر ۱۹۷۴ و نوبل ادبی ۱۹۹۱ را از آن خود کرد. رخدادهای کتاب تازه او هیچ کدام موجب شگفتی و تعجب نمی‌شوند که به اعتقاد نویسنده همیشه کسی هست که برای زندگی و یافتن راه حلی ساده با اندیشه‌های بد یا جاهلا‌نه علمی بجنگد و آن را بر هم زند. مکان داستان طبیعت وحشی سواحل آفریقای جنوبی است که با طرح راکتور اتمی دولت تهدید می‌شود. معدن‌کاران ۴۰ سال عرق ریخته‌اند، اما چندی بعد کناره ساحل و دهکده‌های آن منطقه از بین می‌رود. نیروی اتمی و شگفتی‌هایش در این کتاب به روشنی بیان می‌شود. بوم شناس سفید پوست آفریقای جنوبی به نام پاول با یک گروه چند نژادی برای حل این معضل تلا‌ش می‌کند.
زمین‌های مرطوب و قبیله آن مناطق بومی، با سرطان تیروئید مورد حمله قرار گرفته‌اند. پاول و همسرش معتقدند که مورد خشم و غضب الهی قرار گرفته‌اند. زیرا پاول هم یکی از کسانی که به این سرطان مبتلا‌ است. گرچه غده برداشته شده اما برای عدم بازگشت بیماری توسط اشعه‌های رادیو اکتیو، پرتو درمانی می‌شود و به‌همین دلیل تماس با او قدغن می‌شود. زیرا امکان مرگ کسی که پرستاری او را می‌کند نیز وجود دارد و پسر خردسالش از او فرار می‌کند. پاول که روز به روز ضعیف‌تر و بی‌رمق می‌شود، به خانه دوران کودکی‌اش بر می‌گردد و توسط مادر و خادم پیر سیاهپوست قدیمی شان که آنها را ترک نکرده است، پرستاری می‌شود. در کنار آنها، پدر مرموزی زندگی می‌کند که حالا‌ یک تاجر بازنشسته است، تاجری که همیشه آرزو داشته یک باستان‌شناس شود. مادر نیز که زن قدرتمند و استواری است، وکیل حقوق بشر است و پاول تنها پسر آنهاست. پاول هنوز توانایی قدم زدن آرام در بیشه نزدیک خانه را که زمان بچگی کشف کرده بود، دارد، حالا‌ او در این بیشه به تنهایی فکر می‌کند و گاه و بی‌گاه به سوالا‌ت همسر و دوستانش که از روی زبونی و بیچارگی قصد دارند او را شاد نگه دارند و نیروی دوباره بخشند، جواب می‌دهد. یکی از دوستان پاول، ثاپلو زبان شناسی است که به چندین زبان مسلط است. او تقریبا مرتب به او سر می‌زند و اخبار و نوشته‌هایی درباره کار نیمه‌تمام پاول ارائه می‌کند و به هیچ‌وجه به بیماری سرطان او توجهی نمی‌کند. پاول بهتر می‌شود و اجازه پیدا می‌کند همسر و پسرش را در آغوش گیرد. کم‌کم قوای جسمانی‌اش را باز می‌یابد و دوباره کار را شروع می‌کند. اما تغییری رخ داده است.
خانواده سرد و بی‌عاطفه شده است. خانواده‌ای که پیش از بهبودی نسبی پاول تصمیم گرفته بودند برای تغییر حال و هوای پاول به مکزیک بروند. جایی که او خیلی دوست داشت ببیند. مادر سرد و پریشان شده و استواری او کم کم به خشونت گراییده است. خانه به محل اجتماع و آمد و شد‌هایی نامربوط تبدیل شده که این برای پسری که چندی است از مرگ جان بدر بدره خوشایند نیست. نادیدن گوردیمر در این رمان که به سبک نمایشنامه نوشته شده، خانواده‌ای را به تصویر می‌کشد که ترس توام با احترامی که هر یک از اعضا نسبت به یکدیگر دارند، جایگزین درک و تفاهم شده است. از این رو، گویی رفتارهای انسانی همیشه تحت سیطره یک شگفتی یا اتفاق غیرمترقبه الهی است تا از این طریق خود را آزمایش کند...
اما به نظر جان اروینگ معروف (منتقد نیویرک تایمز) گوردیمر در این کتاب نتوانسته مثل سابق با قدرت از بیماری بنویسد و نمایش ضعیفی از خود ارائه داده است و نتوانسته موفقیتی کسب کند. او آنقدر به سیاست پرداخته که اصل موضوع را که همان بیماری شخصیت اصلی داستان باشد فراموش کرده است.
● گفت و گویی کوتاه با او
گوردیمر هرگز دست از دفاع از سیاهان آفریقای جنوبی برنداشت و همه آثارش به‌عنوان مثال آخرین مجموعه داستانش - تاراج - کالبدشکافی بی‌نظیری از شرایط انسانی است. روزنامه گاردین با او گفت و گویی انجام داد که بخش‌هایی از آن را برایتان نقل می‌کنیم:
باید چه معنایی به‌عنوان اثر شما (تاراج) داد؟
این عنوان کنایه‌ای است از دستاورد نویسندگی من، از تمام چیزهایی که توانسته‌ام برای بازگوکردن تنوع و پیچیدگی تجربه انسانی جمع‌آوری کنم. نوشتن به پرده‌برداری از حقایق پنهان می‌پردازد. روزنامه‌ها و تلویزیون فقط سطح رویدادها را لمس می‌کنند. اما رمان نویس باید بیشتر ریسک کند. تخیل او نوعی شهود است که به او اجازه می‌دهد زمانه‌اش را عمیقا درک کند، بدون نادیده گرفتن تمام آنچه می‌تواند شخصا در آن داشته باشد، چیزهای فردی و سری. ‌
احساسات شخصیت‌های شما اغلب متضاد و سوءتفاهم برانگیزند. چرا؟
فکر می‌کنم وقتی انسان‌ها خود را از هم گسسته نشان می‌دهند، به روشی یکپارچه رفتار می‌کنند. این موضوع همیشه مجذوبم کرده است.
شما داستان‌های بسیار زیادی نوشته‌اید. آیا داستان نسبت به رمان ژانر خاص‌تری است؟
بله، داستان شبیه یک تخم‌مرغ است. به محض اینکه ابتدای‌اش را پیدا می‌کنم، دقیقا می‌دانم پایان‌اش چه خواهد بود. رمان برعکس به چنین ایجازی تن نمی‌دهد. تم‌هایی را وارد بازی می‌کند که در سطوح مختلف کاوش شده‌اند. وقتی رمان را شروع می‌کنم، فقط کافی است به صدایی گوش دهم که می‌داند چطور آن را تعریف کند و در جریان نوشتن درمی‌یابم چطور رمان طرح ریزی می‌شود.
اغلب خودتان را یک <آفریقایی سفیدپوست> توصیف می‌کنید. این موضوع را چطور باید درک کنیم؟
من در آفریقای جنوبی به دنیا آمده‌ام و همیشه آنجا به‌عنوان شهروند آفریقایی زندگی کرده‌ام. در طول مبارزه علیه حکومت اقلیت سفید، به ‌ ANC ملحق شدم. در دل این جنبش سیاه بسیار قوی مبارزه کردم و به‌همین دلیل است که مرا به‌عنوان آفریقایی می‌پذیرند. بدون آنکه رنگ پوستم مشکلی به وجود بیاورد.
مسئله اختلا‌ط بین سیاهان و سفیدها در چه مرحله است؟چطور می‌توان امیدوار بود که این مسئله فقط ظرف ده سال کلا‌ حل و فصل شده باشد؟
‌ بدیهی است که ما اکنون یکی از بهترین قانون‌های اساسی دنیا را داریم که حقوق همه را به‌طور مساوی تضمین می‌کند. ولی هنوز ۲۰ درصد از جمعیت ۸۰ درصد زمین‌ها را در اختیار دارند! این موضوع مانع نمی‌شود که بعضی از پیمانکاران سیاهپوست مثلا‌ بهره‌برداری‌های معدنی یا انفورماتیک را بر خود هموار کنند. اما نرخ شدید بیکاری بسیار نگران‌کننده باقی می‌ماند و همچنین مسئله مهاجران غیرقانونی که از کشورهای در حال جنگ مثل کنگو و زیمبابوه می‌آیند هم وجود دارد. بالا‌خره معضل بی‌سوادی و ایدز هم هست. به‌رغم همه اینها روابط شغلی و خصوصی بین سیاهپوستان و سفیدپوست‌ها فوق‌العاده خوب روی می‌دهد. شخصا دوست دارم شاهد گسترش پروژه‌های عمومی باشم. در این کشوری که بیکاران به ویژه جوان‌ها می‌توانند زیربناهای ضروری را خلق کنند و همزمان استعدادشان در تجارت را گسترش می‌دهند.
● یک افتخار ویژه‌
نادین گوردیمربه جز جایزه نوبل جوایز دیگری هم دارد که از حیث اعتبار هیچ دستکمی از نوبل ندارند. یکی همین نشان لژیون دونور دولت فرانسه است. او با دریافت مدال لژیون دونور، به‌عنوان یکی از معدود اهالی آفریقای جنوبی که موفق به دریافت این مدال شده‌اند، شناخته شد. گوردیمر این نشان را طی مراسمی در خانه دنیس پیتون، سفیر فرانسه در آفریقای جنوبی دریافت کرد.
پیتون در این مراسم خطاب به بانوی داستان نویسی آفریقای جنوبی گفت:< فرانسه قصد دارد با اهدای این نشان، مراتب احترام خود را به نویسنده‌ای بزرگ که آثارش در سراسر جهان درخشیده است، اعلا‌م دارد. ما با اعطای نشان لژیون دونور به گوردیمر، در عین حال می‌خواهیم این عمل به منزله ادای احترام به چهره نمادین نبرد با آپارتاید تلقی شود.
برای حسن ختام این مقال ابتدای داستان زیبایی از گوردیمر را با ترجمه اسدالله امرایی برایتان نقل می‌کنیم تا دل تنهایی‌تان تازه شود.
<لب هایم را بخوان. چون حرف نمی‌زنم. تو آنجا می‌نشینی و وقتی قطار از دور تلق تلق کنان پیدا می‌شود، خم می‌شوی سرت را می‌آوری جلو تا بهتر بشنوی. اما من حرف نمی‌زنم.
اگر توانستم پیداشان کنم، نصف باقی پول را که بابت دستمزد انجام کار باید می‌گرفتم، می‌گیرم، اما رفته‌اند. نمی‌دانم کجا دنبال شان بگردم. گمان نمی‌کنم دیگر اینجا باشند، لا‌بد دررفته‌اند و به خارج گریخته‌اند، به کشوری دیگر، مرتب جا عوض می‌کنند و برای همین است که آدم‌هایی مثل من را پیدا می‌کنند. ما وطن مان را ترک می‌کنیم چون دولت‌ها سرنگون می‌شوند و ما سرباز طرف مقابل هستیم، نه کاری، نه نانی و نه روغنی، تخم همه‌اش را ملخ خورده انگار، وقتی از مرز می‌گذریم، در مرز و حصاری دیگر قرار می‌گیریم و یکی دیگر. مقصد نهایی کجاست؟ نمی‌دانیم کجا بمانیم، جایی که ما را به جای دیگری حواله ندهند، از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر در کشوری که برگه هویت گیر نمی‌آوری... .
منبع : روزنامه کارگزاران