جمعه, ۲۳ آذر, ۱۴۰۳ / 13 December, 2024
مجله ویستا
مثنوی مولانا، عرفان حماسی
دو کتاب در فرهنگ اسلامی – ایرانی خیلی اهمیت دارد. شاهنامه و مثنوی، شاهنامه فردوسی، حماسه عرفانی است و مثنوی مولانا، عرفان حماسی. هر دو حماسه است. فقط باید مثنوی را خواند، تا حماسههایش معلوم بشود. همه دیوان شمس حماسه است و همه شاهنامه عرفان است.
بانگ سرناهای حق است این که خلق
مینوازندش به تنبور و به حلق
در ابتدا باید مسرّت و خوشحالی خودم را از برگزاری این برنامه ابراز بکنم ما باید در طول هفت قرن، هفت قرن از این مجالس میداشتیم. ولی نداشتیم. ملّتهای دیگر به شناخت مولانا رو آوردهاند مثلاً در ایالات متحّده، ترجمهای از مثنوی شده که مثل ورق زر مردم این کتاب را میبرند و میخوانند.
سرزمین ایران، مهد فرهنگ و تفکر و فلسفه در طول تاریخ بوده است به قول پیر هرات: خواجه عبدالله انصاری: دود از آتش و گرد از باد، چنان نشان ندهد که مرید از پیر و شاگرد از استاد.
استاد مولانا که بود؟ درس عرفان را از محضر که آموخت؟ این معارف سرشار که در آثار مولاناست، در فیهمافیه در کتاب مثنوی این دریای سرشار و موّاج از معارف، اینها را از کجا آموخت؟ در کدام مدرسه؟ استاد عارف او که بود، کدام دانشگاه؟ آیا نظامیههای بغداد و نیشابور که مهمترین دانشگاههای جهان اسلام قبل از مولانا بود؟ نظامیهها سعی میکردند، فقه شافعی و کلام اشعری تعلیم کنند. غیر از فقه شافعی و کلام اشعری سخنی در آن دانشگاهها نبود از کلام اشعری این همه معارف در نمیآید، از فقه شافعی هم در نمیآید.
سعدی، که خود در همین دانشگاههاست میگوید: مرا در نظامیه، ادبار بود. شب و روز تلقین و تکرار بود اینجا چه تلقین میکرد؟ و چه تکرار میکرد؟ و آیا دانشگاه جای تلقین و تکرار است؟
اگر شیخ اجل در این محفل تشریف داشتند به ایشان عرض میکردم که شیخ اجل! دانشگاه جای تلقین و تکرار است؟ یا جای تحقیق و پژوهش است. مولانا از کجا آموخت؟
در زندگی مولانا چند نفر مطرحاند که اسم آنها در آثار مولانا، مرتّب و مکرر آمده، پدرش که در کودکی او از دست رفت. برهانالدین ترمزی محقّق که علم طریقت را در قونیه به مولانا آموخت و به او گفت من باید این علم را به تو بیاموزم تا تو کامل بشوی. علم ظاهر را آموختی، ولی من باید به تو بیاموزم و - انصافاً محقّق ترمزی، عارف بزرگی است - امّا عجیب این است که در حرفهای مولانا، در سخنان مولانا ضمن اینکه اندیشههای ترمزی، انعکاس دارد، کمتر از او صحبت به میان میآید.
اشخاصی که مولانا به آنها تکیه دارد و مرتّب از آنها صحبت میکند، چند نفر بیشتر نیستند، یکی شمس فاش بگویم این سخن، شمس من و خدای من چقدر ما درباره شمس میدانیم. هیچ چیز، هیچ چیز. اطلاعات ما درباره زندگی شمس و حتّی افکارش خیلی اندک است. الحمدلله مقالات او در دست هست ولی خیلی معتبر نیست. دو نفر دیگر صلاحالدین زرکوب و حسام الدین چلبی که اسمشان زیاد آمده آنچنان در اندیشه مولانا نقش دارند که چند صباحی که برای حسامالدین چلبی مشکلی پیش آمد و مدّتی طول کشید مولانا، آن بحر موّاج از تلاطم باز ایستاد، آن دریای خروشان، آرام شد و دیگر صحبت نکرد:
مدّتی در مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
این سخن شیر است در پستان جان
بیمکنده خوش نمیگردد روان
بهبه چه سخنی! و چه سخنشناسی! از این تعبیر زیباتر و عمیقتر و لطیفتر، درباره ماهیت سخن نمیشود گفت.
این سخن شیر است در پستان جان
سخن از پستان جان است. شیری است که از پستان جان است. این است که موسیقی را نغمه حق میکند. بانگ سرناهای حق است. بله این برکت مولانا است که در موسیقی میبینیم. حالا گاهی به این موسیقیهای غربی گوش کنید، از رسانههای خودمان هم گاهی پخش میشود، ببینید چه حال شیطانی به آدم دست میدهد. حال ابلیسی، مرا متّهم به بیذوقی هم میکنید، بکنید! ذوق من نمیفهمد آنها را، شاید من بیذوقم.
مولانا، روح میدهد به موسیقی، به نفس، به هوا، هوای نفس الهی میشود! بشنو از نی! صدا، صدای نی است، امّا کدام نی؟ نفس آدمی است که در نی دمیده میشود این نفس الهی میشود. نفسالرحمن میشود نفخه الهی است، نفخْتُ فیه من روحی است، بشنو از نی چون شکایت میکند، بله، نی شکایت دارد، چه شکایتی دارد؟ از جدائیها، حکایتها دارد، کدام جدایی؟ همان جدایی که مایه بدبختی بشر است. تمام مشکلات بشر امروز و دیروز و فردا این است که از اصلش دور افتاده.
حالا اصل کجاست؟ آن اصلی که مولانا میجوید کدام اصل است؟ کدام کشور است؟ کدام خاک و کدام سرزمین است، مولانا ناسیونالیست نیست.
این وطن، مصر و عراق و شام نیست
این وطن جایی است کو را نام نیست
وطن اصلی آنجاست که اگر انسانها با آن وطن مأنوس بشوند، اگر به آن وطن بازگردند، همه با هم مأنوسند، جنگ نخواهد بود. بُغض نخواهد بود، کینه نخواهد بود، عداوت نخواهد بود، مولانا، پیامش برای بشریت این است، پیام عشق و محبّت است.
بازگردم به سخن اوّل، مولد مولانا همین سرزمین ایران است، ایران بزرگ، که روزی بلخ و بخارا در آن بوده و هست، من از ایران فرهنگی صحبت میکنم. من سیاسی صحبت نمیکنم، من با ایران جغرافیایی کار ندارم، از ایران فرهنگی سخن میگویم که بلخ و بخارا جزو آن بوده است. غالباً بزرگان ما را به مقتلشان و آنجایی که فوت میکنند نسبت میدهند. در یک کتابی دیدم نوشته شده بود سهروردی الحلبی، سهروردی از سهرورد ایران است ولی چون در حلب او را کشتهاند میگویند حلبی، السهروردی الحلبی، یک «ال» میگذارند، عرب میشود.
مولانا هفتصد سال است در موطن خودش غریب است چرا؟ چون سخن گفتن، گوش میخواهد. او سه یار داشت. شمس، صلاحالدین زرکوب، حسامالدین چلبی. اینها گوشند و سخن گفتن گوش میخواهد. مولانا بدون گوش، سخن نمیگوید، سخن بیگوش، اساساً سخن نیست. نقش گوش در سخن خیلی مهمتر است. نقش گوش از گوینده مهمتر است.
متفکر بزرگی مثل فخرالدین رازی با پدر مولانا مخالفتها کرد، در اثر تقرّب به شاه زمان پدر مولانا، ناچار شد که ترک وطن بکند، از بلخ به روم آمد. به قونیه آمد. چرا؟ در اثر این مشکلات بود.
بحث توهین به امام فخر نیست، به هر حال او متفکر بزرگی بود. امّا مولانا گلههایی دارد و میگوید: فخر رازی علم را تیتی کند.
رواج اشعریت بلایی بود برای جهان اسلام و لمیزرع کرد بعضی از سرزمینهای اسلام را و برهوت تفکر کرد. البته اشعریت هنوز هم رواج دارد و هنوز هم متأسفانه در همین کشور ما، نه به اسم اشعری، اما محتوایش هست. فقط اسمش نیست. اشعریت یک اسم نیست. یک نوع تفکر است. لازم نیست که داد و فریاد بزنی من اشعریام. این تفکر اخیراً از غرب هم وارد شده، تحفه غرب هست. من حالا مجال ندارم وارد این مباحث بشوم. امّا در کشور ما هم بوده و خیلی مکتب نیرومندی هم بوده. چنانکه تمام معتزله را سر بریدند من طرفداراعتزال نیستم، مولانا شاید در یک محیط اشعری بزرگ شد امّا عارف بود. اشعری باقی نمیماند.
فخر رازی هم اگر عارف شده بود، اشعری باقی نمیماند، عارف نمیتواند اشعری باقی بماند. از اشعریت میگذرد اشعریت در پرتو نور عرفان محو میشود. درست است که اشعریت هم قائل به اصالت اراده است، ولی آن اراده مطلقی که عارف قائل است که همه چیز را در حق میبیند، با آن که یک متکلّم اشعری میبیند، از زمین تا آسمان تفاوت دارد. بنابراین دشمن مولانا، همین فکر بوده، آن آدمهایی که با او مخالفت میکردند، صاحب این فکر بودهاند، مولانا درباره اندیشه هم صحبت میکند. همه فکر میکنند که مولانا عارف بوده، صوفی بوده و با اندیشه سر و کار ندارد. چطور مولانا با اندیشه سر و کار ندارد؟! همه مثنوی اندیشه است:
خلق دائم را ز یک اندیشه بین
خلق عالم را ز یک اندیشه بین
یا در جای دیگری میگوید که:
ای برادر تو همه اندیشهای
گر بَرد اندیشهات گّل، گلشنی
ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر بوَد خاری تو هیمهی گُلخنی
این چه اندیشهای است؟ که تو همه اندیشهای، بله، رنهدکارت هم که جهان غرب را متحوّل کرد و حقیقتاً متحول کرد، تفکر او هم در همین کلمه خلاصه میشود، اگر من این ادّعا را میکنم، تعجّب نکنید و مرا ملامت نکنید، تفکر جدید مغرب زمین، تمدّن جدید غرب، مرهون و معلول این کلمه است: میاندیشم، پس هستم، همین! این کلمه اگر نبود تمدّن جدید وجود نداشت. گفتند یک وقتی یک خانمی در امریکا، پای پسرش رفته بود زیر ماشین، خانم فحش میداد به دکارت گفتند خانم، حالا چرا فحش به دکارت میدهی؟ دکارت فرانسوی بود، ۴۰۰ سال پیش بود. گفت همه آتشها از زیر گور او بلند میشود، آن خانم درست فهمیده بود، من قصد جسارت به دکارت به عنوان یک فیلسوف بزرگ را ندارم، میخواهم بگویم او هم میاندیشید، میگفت میاندیشم پس هستم. مولانا میگوید: «تو همه اندیشهای».
من اندیشهام؟ یا میاندیشم پس هستم؟ من هستم که میاندیشم؟ یا میاندیشم پس هستم؟ این دور را شما حل بکنید. آیا انسان، فقط یک حیوان اندیشمند است؟ ۲۵۰۰ سال پیش ارسطو گفت انسان حیوان ناطق است، هنوز هم این تعریف بهترین تعریف است. خیلی تعریفهای دیگر برای انسان شده ولی هنوز، بهترین تعریف، تعریف ارسطو است. ناطق هم یعنی فکر، یعنی اندیشه، انسان، حیوان اندیشمند است. فقط انسان، اندیشمند است؟ بله انسان اندیشمند است. تو هم اندیشهای، امّا انسان نه فقط اندیشمند است. یک حیوان روحانی است. اگر انسان را در اندیشه و صَور ذهنی خلاصه کردی و صورتهای ذهنی و علوم حصولی همان میشود که دکارت گفته حالا تازه ممکن است همان بشود.بله اندیشه خیلی مهم است امّا کدام اندیشه؟ اندیشهای که فقط صورت ذهنی است؟ فقط ادراک حصولی است؟ منشأ این اندیشه چیست، این اندیشه از کجا میآید؟ بله دکارت گفت میاندیشم، پس هستم، میدانید نتیجه منطقی و فلسفی این سخن چه بود؟ ثنویت عین و ذهن. ثنویت روح و بدن، شاگردهایش، کارتیزینها، فیلسوفان بزرگ، سالها کوشش کردند این ثنویت و دوگانگی را حل کنند، فکر نمیکنم راهحلش را پیدا کردند، تا بالاخره اسپیونوزا فکرهایی کرد. باز هم معلوم نیست راهحل پیدا شده باشد. اندیشه دیگر جسم نیست. دکارت جسم آن را نمیتوانست پیدا بکند، حالا جسمش کجاست؟ نمیدانم، من اندیشهام، جسمم کجاست؟ نمیدانم، معلوم نیست. از درون اندیشه میشود جسم را درآورد؟ اندیشه، اندیشه است، الفکر لاینتج الاّ الفکر، الفکر لاینتج البدل. امّا مقدّمه و ذیالمقدّمه تناسب میخواهد. یک شکافی ایجاد شد که دیگر عبور ممکن نبود. اینها بحثهای فلسفی است. من اینجا فلسفه نمیخواهم بگویم. امّا مولانا گرفتار این حرف نیست اندیشه هست. امّا تو اندیشهای، یک تویی هست. یک منی هم هست. من اندیشه دارد، آن من چیست؟
تمام این صحبتها سر من است. من چیست؟ من اندیشمند، آن من کو؟ کجاست؟ اندیشمند است. مولانا در آن مانده.
زین دو هزاران من و ما
ای عجبا من چه منم؟
عربده را گوش بده
دست منه بر دهنم
ماها از من هاست، امّا من کو؟ کجاست؟ من یعنی چه؟ ما من را میاندیشیم. من من در اندیشه من است؟ اگر من نباشم اندیشه معنی دارد اساساً؟ میاندیشم، این اضافه به (اَم) در فارسی خیلی مهم است. آن اَم کو و کجاست؟ یعنی من اندیشنده، آن من این وسط گم شده. من هم در علم حصولی پیدا نمیشود، تمام فلسفه سهروردی که او هم یک متفکر ایرانی است در همین است که میگوید، انسان، نفس را، خود را با علم حصولی محال است که پیدا کند. جز از راه حضور ممکن نیست، فقط حضور است.
نمیتوانم اینجا حضور را توضیح بدهم. من در علم حصولی نمیآید، علم، همیشه اوست. من غیر او است. علم، تصوّرات من، نیست، او است. من تصورات دارم، من اندیشه دارم، اندیشه اوست. اگر بخواهیم به اندیشه اشاره کنیم با چه اشاره میکنیم؟ با او. با من اشاره نمی کنیم. کلمه من، مرجعی دارد که پیدا کردنش سخت است.
تمام اشکالات این است که ما این مرجع ضمیر اوّل شخص را نمیدانیم. ادبیات خوب بلدیم! اوّل شخص، دوّم شخص، سوّم شخص. مرجع ضمیر اوّل شخص را نمیدانیم کجاست؟ من به چه اشاره دارد؟ من یعنی بدن من! من یعنی فکر من؟ این کسره اضافه چه نقشی دارد. بدن من این کسره اضافه معنی دارد. من روح نیست، روح یک جلوهای از من است. بله، من از روح بالاتر است، خیلی بالاتر است. روح من، مرجع این ضمیر کجاست؟ آن را باید پیدا کرد، مولانا میخواهد آن را پیدا کند، این است که میگوید:
زین دو هزاران من و ما
ای عجا! من چه منم؟
واقعاً من چه منم؟ حافظ هم به یک بیان دیگر میگوید:
که تحقیقش فسون است و فسانه
پیام مولانا همین است. پیام مولانا جاودانه است. هم برای امروز، هم برای دیروز بوده هم برای فردا، خواهد بود، همیشه مولانا، مولاناست و خوشا به حال همه ما که مولانا، این کتاب را به زبان شیرین فارسی گفت. خدا روح مولانا را شاد کند و پدرش را بیامرزد، شما نمیدانید، زبان فارسی ما امروز در شعر، تواناترین زبان است. برای اینکه علمای ما شعر را به فارسی گفتهاند، حتی اقباللاهوری فارسی بلد نبود. اقبال چندین زبان بلد بود.
اُردو و هندو و انگلیسی و آلمانی و فرانسه را مسلط بود. اما نمیتوانست فارسی سخن بگوید ولی به این قشنگی شعر فارسی میگوید. بخوانید ایران او را، برای اینکه زبان فارسی در شعر او است. خدا رحمت کند ثنایی را که شروع کرد به زبان فارسی شعر گفتن، امّا فلسفه را آقایان به زبان فارسی ننوشتند، کلام را ننوشتند اگر نوشته بودند، حالا ما هم خیلی توانا بودیم. مولانا، زبان فارسی را جاودانه کرد. و قبل از او فردوسی، فردوسی را فراموش نکنیم.
دو کتاب در فرهنگ اسلامی – ایرانی خیلی اهمیت دارد. شاهنامه و مثنوی، شاهنامه فردوسی، حماسه عرفانی است و مثنوی مولانا، عرفان حماسی. هر دو حماسه است. فقط باید مثنوی را خواند، تا حماسههایش معلوم بشود. همه دیوان شمس حماسه است و همه شاهنامه عرفان است. فقط به دید عرفان بین، باید ببینید که چه عرفانی در فردوسی در آن مرد بزرگ تاریخ است؟ زبان فارسی جاودانه است. میروند زبان یونان ۲۵۰۰ ساله را یاد میگیرند که ارسطو را از نو بفهمند، همه مردم باید بروند زبان فارسی یاد بگیرند تا مثنوی مولوی را یاد بگیرند. بله مثنوی را باید به زبان فارسی خواند. روح مولانا شاد باد.
این متن بخشی از مقاله «مثنوی مولانا، عرفان حماسی» است که توسط دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی در «همایش آموزههای مولانا برای انسان معاصر» ارائه شده است.
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
منبع : مجله اینترنتی هفت سنگ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست