شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


سینمای زندگی: بید مجنون


سینمای زندگی: بید مجنون
درون مایه «بید مجنون» نیز در بیان همین معانی به ظاهر ساده سیر می‌کند و اثر آن هم چون تلنگری است هر چند کوچک، اما بسیار تأمل برانگیز بر فراموشی و شکستن مکرر عهدهای انسان خاطی با خداوند و درباره انسانی که تنها در زمان سختی‌ها و شداید است که دست از غفلت و نسیان بر می‌دارد و دوباره به سوی خالق خود، رو کرده، عهدهای قدیمی را به یاد می آورد.
یوسف (پرویز پرستویی) که از هشت سالگی نابینا شده، با پشتیبانی و حمایت خانواده و همسرش (رؤیا تیموریان) اکنون استاد موفق دانشگاه است و خوش بخت و راضی در خانه ای که برایش حکم تکه ای از بهشت را دارد زندگی می کند تا این که با حمایت مالی یکی از اقوام برای معالجه و عمل چشم هایش به فرانسه می رود؛ چرا که احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که پس از عمل جراحی، دوباره بینایی خود را پس از ۳۸ سال به دست آورد.
یوسف که در تمام دوران نابینایی، رابطه معنوی عمیقی با خدای خود برقرار کرده با امید فراوان قبل از سفر برای به دست آوردن دوباره بینایی از خدا کمک می خواهد و عهدی مکتوب با خدا بسته و آن را لابه لای اوراق مثنوی مولانا به امانت می نهد و راهی پاریس می شود و در آن جا با شخصی به نام «آقا کریم» آشنا می شود که او هم برای درمان چشم هایش به آن جا آمده است؛ اما پزشکان به او گوشزد کرده اند که در صورت عمل جراحی، احتمال نابینا شدن او زیاد است و او نیز زیر بار عمل نرفته و نابینایی تدریجی را برگزیده است.
یوسف تحت عمل جراحی قرار می گیرد و بینایی چشم هایش را به دست می آورد و وارد دنیای جدیدی می شود که با آن به شدت بیگانه است. با خوش حالی و شادی فراوان به ایران باز می گردد. در فرودگاه از پشت شیشه های حائل میان او و استقبال کنندگان مشتاقش به دنبال یافتن مادر و همسری که تاکنون ندیده روی زنان و دختران پشت شیشه مکث می کند و البته بیشتر روی جوان ترین و زیباترین ها؛ همان طور که سالیان دراز در ذهن می پرورانده و درست در همین جاست که با دنیای نابینایی و تصورّارت خیالی گذشته، خداحافظی کرده، و درون دنیایی متفاوت چشم می گشاید؛ دنیایی که در آن غریبه ای بیش نیست و تناقضات میان این دو دنیا (جامعه آرمانی و عرفانی قبل از بینایی و جامعۀ مادی زادۀ، هوس انگیز و پرشتاب امروز) به حدی زیاد است که تمامی اعتقادات و تصورات گذشته یوسف را زیر سؤال می برد و متوجه می شود که تمام این سال ها اشتباه فکر می کرده و سراسر زندگی اش را با خیال بافی های پوچ، شکل داده است.
در نتیجه با همین عدم تعادل (که اگر واقع بینانه به آن بنگریم به یوسف حق داده و او را چندان مقصر نخواهیم دانست)، یوسف به دنیای خیالی گشته، پشت پا زده و با شوق و کنجکاوی، وارد دنیای جدید دیدن و دیدنی های ظاهراً رنگارنگی می شود که از او شخصیت تازه ای می سازند که دیگر قادر به تشخیص واقعیت زیبایی و زشتی، پاکی و ناپاکی و گناه و ... نیست و غرق در یافته ها و تجربه های حقیر و عشق های کوچک دنیوی او را از خانه و خانواده اش جدا می کند، طوری که دیگر خانه ای که حکم تکه ای از بهشت را برایش داشت به مثابۀ قفسی تنگ که میل به رهایی در آن او را می آزرد در میاید و با بیرون ریختن و سوزاندن کتاب ها و نوشته هایی که زمانی تنها مونس و روابط میان او و تمام زیبایی ها و آرامش دنیای نادیدنی و معرف افکار و عقاید و عشق و علایقش بودند، خانه را بدل به ویرانه ای جهنم وار می کند و در چنان برزخی گرفتار می شود که مجنون وار، در کوچه و خیابان می گردد، با حصارها و موانع برخورد می کند و ... تا راه چاره ای بیابد.
در همین احوال که نظاره گر ویرانه های ماحصل زندگی اش است، در کنار درب منزلش نامه هایی را می بیند که یکی از آنها از طرف آقا کریم است که حالا دیگر به طور کامل، بینایی اش را از دست داده است و هم چون فرشته ای آسمانی، یوسف را به خود آورده و خطاب به او می نویسد: «یوسف عزیزم! نمی دانم تو اکنون در چه حال هستی! دلم می خواهد تو از دیدنی های دنیا بگویی و من از نادیدنی ها...».
در این حال، به ناگاه همه چیز از چشم یوسف، تیره و تار می شود و به یاد عهدی که با خدا بسته بود می افتد. به داخل حوض آب خانه می رود و کیف محتوی مثنوی را (که عهدنامه اش در آن بود) می یابد، چشم دلش گشوده می شود و حقیقت را هر چند با خود ویرانگری و عصیانی که به بها از دست دادن دوبارۀ بینایی اش است در می یابد، نامه را می خواند: «خدایا بار دیگر به من فرصت زندگی...» .
عنوان ششمین ساخته بلند «مجید مجیدی»، پنج سال از آخرین اثر او «باران»، در ابتدا «بازگشت» بود که در نهایت به «بید مجنون» تغییر نام داد. این فیلم در ژانر معناگرا جای گرفته است. موضوع فیلم، موضوعی ساده و معمولی است و با نظم و انسجامی که در دیگر کارهای مجیدی نیز شاهد آن هستیم، داستان فیلم روایت می شود. فیلم از نظر تکنیک، فضاسازی، تصویربرداری، موسیقی و بازی گرفتن از بازیگران و ... بسیار خوب و تماشایی است.
مجیدی در این فیلم با استادی و مهارت خاصی به خلق سکانس هایی به یادماندنی و گاهی تمثیلی پرداخته است. برای مثال یکی از زیباترین و بهترین سکانس ها به همراه تصویربرداری و نورپردازی در خور توجه، سکانسی است که در آن یوسف در راهروی شیشه ای بیمارستان پس از باز کردن باندهای روی چشم هایش، اولین چیزی که می بیند مورچه ای است که دانه ای به دوش دارد و از محیط روشن به محیط تیره و بار دیگر به محیط روشن وارد می شود (و در پایان فیلم نیز شاهد حضور مورچه هستیم)، که می توان گفت روند کلی فیلم در همین سکانس خلاصه شده است و این فضاسازی خوب و عالی، مخاطب را متوجه دنیای مبهم و پر رمز و راز پشت شیشه ها می کند؛ دنیایی که بی رحمانه، منتظر بیرون آمدن قهرمان فیلم از لاک تاریکی و تنهایی و تصورات ذهنی (زمان نابینایی) خود و پا نهادن به دنیای واقعی پر از رنگ و نور (دوران بینایی) که قرار است سرنوشتی نامعلوم را در سراسر فیلم برای او رقم بزند، است.
از دیگر سکانس های تأمّل برانگیز فیلم، سکانس داخل مترو است؛ زمانی که یوسف، بی تفاوت و بدون هیچ واکنشی، نظاره گر کیف‌زنیِ یک جوان است. در این جاست که مخاطب، متوجه اوج تحول و دگرگونی اخلاقی و رفتاری قهرمان فیلم می شود و شاهد فاصله گرفتن شدید او از دنیای اخلاقی و معنوی پیش از بینایی و هماهنگ شدنش با دنیای غیر اخلاقی و غیر آرمانی پس از بینایی است.
یکی دیگر از بهترین سکانس ها وقتی است که یوسف، با حال آشفته و سرگردانی عجیبی از جلوی مغازه ساعت فروشی بزرگی عبور می کند که صدها نوع ساعت (که هر کدام زمانی متفاوت را نشان می دهند)، در پشت شیشه خودنمایی می کنند و صدای آونگ هایشان به صورت آشفته و تهدیدآمیزی به گوش می رسد. در این صحنه به خوبی احساس سردرگمی و پریشان حالی در برزخی که می تواند به نوعی نماد دنیای مجازی و ناشناخته ای که یوسف در آن گرفتار شده است باشد به مخاطب منتقل می شود.
از دیگر نکات مثبت فیلم، پرداخت و بازی بسیار خوب شخصیت زن فیلم (رؤیا تیموریان) است. آن جا که همواره به ندرت، شاهد اعمال منطقی و غیر احساسی از زن های فیلم هایمان هستیم، ولی در این فیلم می توان گفت که شخصیت زن فیلم، تنها کسی است که متوجه دنیای پر از تناقضی که یوسف بی تجربه، به اشتباه در آن گرفتار شده است می شود. پس بدون هیچ نوع کشمکش و جنجالی به آرامی او را ترک می کند، تا مجال تفکر و رهایی از غفلت و رسیدن به حقیقت و خودآگاهی را به او بدهد و در نهایت، تا هر چند که پایان فیلم پایانی راضی کننده و مورد انتظار نبود (همان طور که سیر نزولی زندگی قهرمان فیلم نیز چندان منطقی و قابل باور نبود)، اما در پایان فیلم، شاهد هستیم که یوسف با این که از طرفی تاوان خطاهای خود را پس می دهد و دیگر بار بینایی خود را از دست می دهد، اما از سوی دیگر، چیزی که به دست می آورد، بسی بزرگ تر و عمیق تر از آن است که با چشم ظاهر، قابل دیدن باشد و آن، لذت درک حقایق، فرصت توبه و رجوع دوباره نزد پروردگار مهربان و در نهایت «تزکیه» اوست.
در پایان دیدن این فیلم را به شما توصیه می کنم؛ چرا که همه ما زمانی نیاز به یادآوری دوباره برخی «ارزش های اخلاقی و معنوی» فراموش شده داریم.
بید مجنون پرطرف دارترین فیلم بیست و سومین جشنواره فجر (۱۳۸۳)، در نه رشته نامزد دریافت سیمرغ شد و در نهایت، چهار سیمرغ بلورین را به خود اختصاص داد. این فیلم، سیمرغ بلورین بهترین صدابرداری (یدالله نجفی)، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد (پرویز پرستویی)، سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی (مجید مجیدی) و نیز سیمرغ بلورین بهترین فیلم از نگاه تماشاگران را دریافت کرد.
فیلم با مدت ۹۵ دقیقه، محصول سازمان سینمایی سوره است و مجید مجیدی، کارگردان، نویسنده و تهیه کننده آن بوده است. پرویز پرستویی، رؤیا تیموریان، آفرین عبیسی، محمود بهرازنیا، شراره دولتی آبادی، ملیکا اسلافی، احمد جواهری و محمدرضا ناجی در «بید مجنون» بازی کرده اند.
مرجع : نشریه حدیث زندگی
فاطمه خاوری
منبع : سایر منابع


همچنین مشاهده کنید