جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


سه مینیاتور


سه مینیاتور
● درباره ناصر زراعتی
ناصر زراعتی نویسنده در سال ۱۳۳۰ متولد شده است. او آنچنان نویسنده پركاری نبوده و برعكس اعم هم نسلان خود تاكنون كتاب های زیادی منتشر نكرده است. از آثار داستانی ناصر زراعتی باید به «سبز»و «با در در صدف» اشاره كرد. ناصر زراعتی در اعم آثار داستانی ای كه تاكنون از وی به چاپ رسیده است، بیانگر ذهنیتی است كه در آن دلتنگی های روزگار گذشته محوریت پیدا می كند. نثر ساده و روایی اش فضاها و جهان های شاعرانه ای را می سازد كه طی آنها یك خاطره و یا یادآوری عاطفی داستان و واقعه ای در گذشته به مهمترین دغدغه شخصیت های او تبدیل می شود.
با این حساب می توان ناصر زراعتی را از لحاظ دیدگاه داستانی در كنار نویسندگانی چون گلی ترقی، مهشید امیرشاهی و یا پرویز دوایی قرار داد. اما تفاوت عمده او به خصوص با دو نویسنده اول به نگاه اجتماعی تر او بازمی گردد. در داستان های زراعتی موضوع و یا سوژه نقش اول را بازی نمی كند، بلكه حال و هوا و فضایی كه آن اتفاق در آن روی داده بیشتر مدنظر نویسنده است. شاید بتوان گفت زراعتی نویسنده انسان هایی است كه به دلیل سرخوردگی از وضعیت های «حال» خود به روایت گذشته نه چندان شادشان پناه می برند.
زراعتی كه به فرم های سینمایی نیز دلبستگی دارد، در بسیاری از داستان های خود تصویرگرایی را پایه و محور روایت داستان ها قرار می دهد. تلخی موجود در آثارش زیر لایه ای از اشتیاق های كودكانه مستتر می شوند و تنها با درنظر گرفتن اندیشه مرگ باور انسان او است كه این واقعیت ناگهان سر باز می كند. انسان ناصر زراعتی جای اصلی اش را پیدا نمی كند و حتی در بازگشت به خاطرات اش هم دچار آشفتگی و ناتوانی در ساختن امنیتی نوستالژیك است. او نیز مانند برخی نویسندگان روشنفكر سال های اخیر، در جست وجوی روایت این عدم تعادل بین وضعیت های واضح اجتماعی و جهان ذهنی انسانی است كه نمی تواند خود را از پوسته رویا و خاطراتش رها كند. ناصر زراعتی چند سال پیش از ایران مهاجرت كرد و هم اكنون در سوئد سكونت دارد. مجموعه داستان جدید او در آینده ای نزدیك منتشر خواهد شد.
در شنبه بازار كهنه فروشان می گشتم. بر بساط زنی كولی، سه قاب چوبی شیشه دار ساده بود سه مینیاتور. نقاشی ها را به قیمتی ارزان خریدم. زن كولی خندید. چند دندان طلا توی دهانش برق زد. قاب ها را پیچید لای روزنامه و گذاشت توی كیسه ای پلاستیكی. داد دستم، پولش را گرفت و باز خندید. طلاها باز برق زد.
مینیاتورها حالا روی دیوار اتاق اند یكی بالا، دو تای دیگر كمی پایین تر، در یك ردیف.
می نشینم روبه روی دیوار و تماشای شان می كنم و در دل، با شما حرف می زنم.
● مینیاتور اول
آسمان خاكستری تیره است متمایل به آبی ملایم، با دو ابر سبز یكی چسبیده به گوشه راست بالا، دیگری كمی پایین تر از گوشه چپ بالا. ابر نباید سبز باشد و من ابر سبز ندیده ام، اما در این نقاشی هست. پایین، زمین دارچینی كم رنگ است حدودا شبیه خاك. از پایین قاب هرچه می رود بالاتر، دارچینی پر رنگ تر می شود تا می رسد به قبای سبز روشن آن كه بر یك زانو نشسته كه نه زن است نه مرد، و هم می تواند زن باشد هم مرد ساعد دست راست بر زانو تكیه داده. پیراهنش باید نارنجی باشد، متمایل به قرمز، كه از بازو تا مچ دست راست ناپیدا و نیز مثلث یقه از زیر قبا پیدا به چشم می آید همرنگ شال كمر كه رها شده و از پشت زانوی چپ آویخته. چهره اما پیدا نیست. یك صورت ظریف است در وضعیت سه رخ، محو. تنها حالت گردن و چانه و انحنای ملایم بینی و پیشانی مشخص است. چشم و ابرو و دهان سایه هایی نیمه محو اند. سر حدود نقطه طلایی سمت چپ قرار گرفته، با سربند نارنجی روشن كه گوش راست را پوشانده و چون تاجی بر سر نشسته است.
نشسته بر یك زانو، ساعد دست نهاده بر زانوی ایستاده، راست تكیه داده به تكه رنگ های سبز تیره، انگار تخته سنگی كوتاه یا پشته ای كوچك پوشیده از سبزه و گیاه، و به روبه رویش، كمی بالا، به سمت راست قاب نگاه می كند، به مینیاتور دوم كه كمی بالاتر از سطح او ست، روی دیوار اتاق.
تنها نشسته است.
تنها نشسته ام.
اینجا منم یا شمایید باید من باشم كه حسرت در نگاه نامشخصم پیداست و باید شما باشید كه این همه تشخص و متانت و آرامش دارید.
آفتاب نیست. شب هم نیست. روز است یك روز ابری تیره انگار. باید چاشت باشد، یا بعد از ظهر... فرقی نمی كند.
● مینیاتور دوم
اینجا را نگاه می كند:
دو تن نشسته اند، دست چپ همدیگر را در دست دارند. كدام زن است، كدام مرد هر دو مردند یا هر دو زن اینجا، مرد بودن و زن بودن انگار مهم نیست آدم بودن در نظر است.
زمین به همان رنگ دارچینی مینیاتور اول است كمی تیره تر. بر پشته ای بزرگ تر نشسته اند كه تمام عرض قاب را پوشانده و از دو سو ادامه می یابد تا از قاب می رود بیرون.
پشته شته های سبز تیره است، تیره تر كه در بعضی نقطه ها به خاكستری سیاه می زند. و بر آسمان، سبز ملایمی پاشیده شده.
نگاه از آن دو تن كه نشسته اند سمت چپ تا میان قاب، كشیده می شود به دو سرو توٲمان، با دو تنه محكم و موازی اما شاخه ها در هم، راست قامت و كشیده، رو به سوی آسمان. نوك شاخه های بالا می رسند نزدیك خط بالایی قاب، گوشه راست. از پس پشته ها، سبز اندك تیره سروها یادآور دو تكه ابر مینیاتور اول اند.
این دو سرو توٲمان انگار ما را نگاه می كنند كه نشسته ایم آنجا، بر پشته.
آن كه مفتون و شیفته وار نگاه می كند، با قبای قهوه ای روشن و پیراهنی به همان رنگ اما كمی تیره تر بر تن، باز هم از بازو تا مچ دست چپش پیداست و باز با همان مثلث گریبان، با سربند قهوه ای روشن بزرگی بر سر، دست شما را در دست دارم كه قبای سبز بر تن دارد، كمی تیره تر از قبای آدم مینیاتور اول، و ادامه دستار قهوه ای كمی تیره اش، انگار پرچمی در زمینه سبز آبی آسمان، تاب خوران... حتما شمایید كه این همه معقول و متین نشسته اید، نگاه به پایین دارید و فكر می كنید. و چهره هامان با خط های چشم و ابرو و دهان و بینی نامشخص، با همان حالت مینیاتوری گردن. دست راست شما بر شال كمرتان است و دست راست من پیدا نیست باید پشت شما قرار گرفته باشد.
من چه می گویم كه شما این طور نشسته اید و خاموش به حرف هایم گوش می كنید شاید هم حرفی نمی زنم فقط شیفته وار نگاه می كنم این همه زیبایی را...
هر دو تن به یك اندازه زیبایند، اما آن كه شما ست و سمت چپ نشسته، به نظر من، كمال زیبایی و مهربانی است.
هیچ یك به دو مینیاتور دیگر توجه نداریم.
م● ینیاتور سوم
شب نیست، روز است شاید صبح زود، یا وقتی نزدیك غروب اگرچه از سرخ و نارنجی غروب یا طلوع در آسمان اثری نیست.
زمینه آسمان زرد بسیار كمرنگ است، با لكه های پهن مایل به قهوه ای خیلی روشن. و زمین پشته های كوچكی است منحنی وار، زرد آمیخته به سبز روشن و كمی تیره تا به دو تكه سبز تیره می رسد، پایین قاب. در دور دست، دو سرو، شبیه همان دو سرو مینیاتور دوم اما، كمی جداتر از هم و كم برگ تر، سبز روشن تر، سركشیده به سمت بالای قاب، طرف راست انگار آن بالا جدا شده باشند یا بخواهند جدا شوند از هم یكی كوتاه و دیگری بلند. و آن كه بر پیش زمینه سروها و آسمان نشسته، كمی مایل به سمت چپ، قبای قهوه ای روشن بر تن و سربندی به همان رنگ بر سر، تكیه داده به دست چپ نهاده بر زمین، و نگاه می كند به آهویی ظریف با گردن كشیده و گوش های برافراخته و چشمان درشت دوخته شده به چهره او. و چشمان او پیداست. حالت گردن و چهره هست، اما دهان و بینی محو است. و آهو انگار از شكارگاه های مینیاتورهای قدیمی گریخته و به دامن این زن اینجا مشخص است كه این آدم زن است پناه آورده و این گونه به تمنا، چشم دوخته به چهره محبوب و زیبای شما.
فروردین ۱۳۸۵
گوتنبرگ سوئد
ناصر زراعتی
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید