پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

«اینشتین» در زندگی واقعی


«اینشتین» در زندگی واقعی
۱) او با سر بزرگ متولد شد:
وقتی اینشتین به دنیا آمد خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است، اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.
۲) حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود، نبود:
مطمئنا اینشتین می توانسته کتاب های مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند، اما برای به یادآوری چیزهای معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن برای بچه های کوچک بود.
۳) از داستان های علمی تخیلی متنفر بود:
اینشتین از داستان های تخیلی بیزار بود. زیراکه احساس می کرد، آنها باعث تغییر درک عامه مردم از علم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند می دهد. به بیان او «من هرگز در مورد آینده فکر نمی کنم، زیراکه آن به زودی می آید.» به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.
۴) او در آزمون ورودی دانشگاه رد شد:
در سال ۱۸۹۵در سن هفده سالگی، اینشتین در آزمون ورودی دانشگاه «فدرال پلی تکنیک» سوییس رد شد. در واقع او بخش علوم و ریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد. وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد; او گفت: آنها بی نهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود احساس نمی کرد.
۵) علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت:
اینشتین در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود. سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت. علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم او را می شناسند و یا نمی شناسند. پس این مورد قبول واقع شدن، آن هم از روی پوشش، چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟
۶) او فقط یکبار رانندگی کرد:
اینشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینانش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان، شنوندگان حضور داشت. اینشتین، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد.
یک روز اینشتین در حالیکه در راه دانشگاه بود، با صدای بلند در ماشین پرسید: چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای اینشتین سخنرانی کند، سپس اینشتین بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند.
عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود. اینشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد. او قبول کرد، اما کمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور اینشتین درست از آب در آمد. دانشجویان در پایان سخنرانی اینشتین جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت: سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید. سپس اینشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد، به حدی که باعث شگفتی حضار شد.
۷) الهام گر او یک قطب نما بود:
اینشتین در سنین نوجوانی یک قطب نما به عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود. وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد. بنابراین تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.
۸) راز نهفته در نبوغ او:
بعد از مرگ اینشتین در ۱۹۵۵ مغز او توسط «توماس تولتز هاروی» برای تحقیقات برداشته شد. اما اینکار بصورت غیرقانونی انجام شد. بعدها پسر اینشتین به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد. «هاروی» تکه هایی از مغز اینشتین را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز اینشتین در مقایسه با میانگین متوسط انسان ها، مقدار بسیار زیادی سلول های گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.
همچنین مغز اینشتین مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلول های عصبی را با یکدیگر فراهم می سازد. علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید