جمعه, ۱۶ آذر, ۱۴۰۳ / 6 December, 2024
مجله ویستا


گم شده در بحر نشانه ها


گم شده در بحر نشانه ها
بید مجنون فیلمی مذهبی است دست كم مونولوگ های دعاگونه سوار بر تصاویر فید شده كه نشان از دنیای شخصی یوسف نابینا دارد موید این نكته است. یا هر بار كه دوربین كرین می شود گویی تصویری در پرونده یوسف ثبت می شود و انگار قضاوتی بر اعمال او صورت خواهد گرفت خصوصاً در آن فصل دیدار پنهانی پری كه شكست عشق او را به دنبال دارد. این تمهید كه به نمای رویا در ماشین ختم می شود معنایی را تداعی می كند كه انگار همسر یوسف به عنوان شاهد در این قضاوت الهی شهادت خواهد داد و بارانی كه در این فصل بر یوسف می بارد رحمتی است الهی كه رسوایی و آگاهی را توأمان فرو می آورد.این نشانه ها به دنبال هم نگاه مذهبی حاكم بر بید مجنون را بیشتر به رخ می كشانند و اثر آن را برای مخاطب تقویت می كنند. از این نشانه ها و نمادها در فیلم كم نیست مثل نابینایی مجدد یوسف درست وقتی كه نامه مرتضی را كه از او می خواهد از ره توشه و ارمغان خود از این تجربه منحصر به فرد بگوید نشانه های مذهبی برهم تاكید می كنند و اثر را هم تقویت می كنند طوری كه فرصت تداعی معناهای متعدد را سلب می كنند. یوسف از كودكی (هشت سالگی) بینایی خود را از دست داده است پس آنچه ظرف آگاهی او را شكل می دهد فارغ از حس بینایی اوست. او زن را می شنود و می بوید و لمس می كند و در دنیا كه دنیای حائل ها و ظواهر است این نقشی تعیین كننده دارد به نوعی بی حائل تر با معبود خود ارتباط برقرار می كند. فریب چشم از ظواهر دنیا در فرهنگ اسلامی و ایرانی مسبوق به سابقه است. باباطاهر می گوید:
بسازم خنجری نیشش زپولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
به بیان دیگر او جهان را می شنود و لمس می كند بی آنكه دیده باشدش. از چشم و زبان مولانا می بیند و می شنود و عشق را در ایثار بی چشمداشت همسرش می بیند اما به ناگهان با یك عمل جراحی كه بینایی را به او بازمی گرداند تمامی این نشانه ها كه تاكنون دال هایی برای مدلول هایی برتر بودند به نشانه هایی تهی از معنای پیشین مبدل می شوند كه ماهیتی خودبسنده و سطحی دارند. از همین رو است كه از همان اعوان ورودش به فرودگاه، گذشته مرهون ایثار همسرش را فراموش كرده و شروع به مقایسه او با پری می كند و این تغییر ماهیت اطرافیان و نشانه ها از همین جا مشهود است. این تغییر ماهیت البته خود را در حكم وسوسه نمودار می كند و شوق كشف این جهانی كه با حس نوستالژی نسبت به گذشته همراه است جای خود را دارد. نظیر فصل ورود به خانه پدری و آشنایی مجدد با اشیایی كه درصدد برقراری ارتباط كاملتر و ناب تری با آنها است هر چند این آشنایی ناب تر در نظام معنایی حاكم بر اثر، ماهیت بازدارنده تر را به دنبال دارد. كنایه هایی از این دریافت را هم در فیلم به زبان تصویر می بینیم مثل فصل بازگشت از خانه دایی كه یوسف از ماشین پیاده می شود و می خواهد این بار با چشمان باز خانه خود را بیابد و نمی تواند. حال آنكه او سالیان سال با چشمان بسته این راه را طی كرده است. نمادها و استعاره هایی هم هستند كه ماهیتی هشداردهنده دارند نظیر فصل باز كردن چشم ها كه در اولین فرصت بینایی اش با مورچه ای روبه رو می شود كه چه در ادبیات فارسی و چه ادبیات قرآنی و فرهنگ ایرانی نماد كوشش و امید و وجود حكمت در جهان است و به زعمی دعوتی است به سیر در هستی و مخلوقات الهی و روشنایی های نیروبخش. اما یوسف كه از جذبه این تجربه شگرف سر از پا نمی شناسد ولو كه در سالن بیمارستان می دود و كیف می كند، پس از تماشای نخستین چهره خود در شیشه سالن كه این خود نیز نمادی از پرداختن به خویش و حركت به سمت خود و معبود است سر باز می زند. به روشنایی های میرا دل می بندد. در مكتب باروك طلا مظهر تلألو و تظاهر و تناسخ دنیا است. او كه در اثر دلبستگی به این روشنایی های میرا دلمرده شده است در كارگاه طلاسازی دائی خود همچنان به درخشش و تظاهر طلای مذاب چشم دوخته، حتی هنگامی كه قطرات طلای مذاب به سر و روی او می پاشد پی به هویت مسخ كننده آن نمی برد و به كج تابی های خود ادامه می دهد.تجربه ای كه یوسف پشت سر می گذارد در حكم تجربه ای دینی است با این توصیف شك از ایمان جدا نیست كه ایمان تنها اعتقاد نیست. هر تجربه دینی كشفی به همراه دارد و هر كشفی شناختی تكامل یافته تر. یوسف به رغم تمام بیدارباش هایی كه به او داده می شود و با تمام وحشتی كه از بازگشت به دنیای پیشین از خود نشان می دهد به كج روی ها ادامه می دهد و قلب همه اطرافیان را از خود می رنجاند به این ترتیب آخرین تذكر برای نجات روح او نابینایی مجدد است و اگر هیچ كس نداند او این رسوایی را در درون خود خوب درك می كند افتادنش در جوی كنار خیابان و آلودگی ظاهری او جلوه ای درونی و رسواگر دارد؛ رسوایی بنده ای در برابر خالقش. خانه او كه حالا در تنهایی اش و آشفتگی درونی اش گویی خانه دل اوست به سادگی نمی پذیردش. همه چیز آماده نجات روح است حتی اگر بینایی اش را باز نیابد و چه زیبا است آن فصل كه در استخر پر از آب به دنبال مثنوی حامل دعا می گردد. اوراق و كتاب های ته حوض كه در برخورد با دست جست وجوگر او وامی روند به زیبایی حكایت از آشفتگی درونی و تباهی خودساخته او دارند. او دوباره از همان در با خدای خود ارتباط برقرار می كند و از همان در موری باركش به هدیه می گیرد كه دعوت به دیدار جلوه های زندگی بخش هستی می كند.

جواد رحمانی
منبع : روزنامه شرق