شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


داستایفسکی در زمین فوتبال!


داستایفسکی در زمین فوتبال!
ریچارد لینکلیتر:
لینکلیتر می‌گوید که ”بازنده“ها برایش جذابیت دارند ولی خودش به هر حال، جزء برنده‌هاست. او فیلم‌های هوشمندانه و سرگرم‌کننده‌ای با سرمایهٔ استودیوهای بزرگ می‌سازد که شخصی و مستقل‌اند. اوایل سال آینده A Scanner Darklyاش به نمایش در می‌آید که فن‌آوری پیشرفتهٔ سینما را با قدرت ستاره‌های معروف در هم آمیخته و احتمالاً یکی از وفادارانه‌ترین اقتباس‌هائی خواهد بود که تا به‌حال از اثری از فیلیپ ک.دیک صورت گرفته. لینکلیتر که در اوج خلاقیت. در اینجا دربارهٔ فیلم‌هائی که ساخته صحبت می‌کند.
تن‌پرور (۱۹۹۱)
جامعه، مدرسه و پدر و مادرتان اصرار دارند شما را به شکلی که می‌خواهند درآورند. تن‌پرور می‌گوید که فقط کافی است آدم‌های جالبی باشید. حرف حسابم این بود: هدف آدمی در زندگی چیست؟ داشتن یک زندگی جالب. زندگی ما باید یک اثر هنری باشد: طوری‌که زندگی می‌کنید، فکر می‌کنید، آدم‌هائی که با ایشان رفت‌وآمد دارید، آنچه که زندگی‌تان را وقف‌اش می‌کنید، من می‌گویم تمامی این‌ها و طرز نگرش‌تان به زندگی باید مثل آن باشد که با یک اثر هنری روبروئید. شما یک تولیدی، یک مرکز تجاری نیستید. وقتی مردم تن‌پرور را دیدند گفتند که خب این شخصیت‌ها که همه‌شان آدم‌های بی‌کار و تنبل و بلاتکلیف و غیرسیاسی‌ای هستند. ولی مردم این قضاوت منفی را دربارهٔ آدم‌هائی می‌کنند که در همان یکی دو ساعت در سالن سینما دیده‌اند. ولی من می‌گویم: شما که هستید که قضاوت می‌کنید؟ اصلاً برای چه قضاوت می‌کنید؟ شما از کجا می‌دانید، شاید آنها کاروباری هم دارند ولی دل‌شان با کارشان نیست. این شخصیت‌ها، کسانی‌اند که خود را با آنچه انجام می‌دهند یا در اختیار دارند، تعریف و تبیین نمی‌کنند. آنها آدم‌هائی معمولی هستند که وجود دارند و آزارشان هم به کسی نمی‌رسد. خب، بد نیست دنیا تعدادی هم از این‌جور آدم‌ها داشته باشد. می‌دانید، هر کسی باید گاهی یک‌خورده تن‌پرور باشد!پس از آن‌که همکاری‌اش با جک بلاک، مدرسهٔ راک (۲۰۰۳) را به فیلمی پرفروش تبدیل نمود. لینکلیتر کلاسیک ورزشی دههٔ ۱۹۷۰، خرس‌های بدخبر را با شرکت بیلی باب تورنتون بازسازی کرد:چرا بین این‌همه داستان و فیلمنامه که پیشنهاد شد، مدرسه راک و خرس‌های بدخبر را انتخاب کردم؟ خب، چون با من ارتباط برقرار کردند. مدرسهٔ راک راجع به راک اندرول بود و شخصیت جک بلاک. خرس‌های بدخبر، بیلی باب تورنتون است و بیسبال. من از بیسبال‌بازهای کهنه‌کار هستم. ضمناً این را هم به یاد دارم که هر فیلمی که می‌سازم، انگار آخرین فیلم‌ام است. هیچ نقشه و برنامه‌ای برای زندگی حرفه‌ای نکشیده‌ام. شما به هر حال می‌خواهید موفق باشید ولی اگر فیلمی را با این ذهنیت بسازید که ”می‌خواهم یک فیلم پرفروش بسازم“، فروش نخواهد کرد. بنابراین من یکی هر فیلمی را در بدو امر برای خودم می‌سازم. از مدرسهٔ راک یک فیلم کمدی خوش‌ساخت بیرون کشیدن، چالش بزرگی بود. بعضی از بزرگ‌ترین و بهترین فیلمسازان زندگی‌ام، کمدی ساخته‌اند. ساختن کمدی خیلی دشوار است. همیشه دلم خواسته یک کمدی استودیوئی بسازم و بنابراین این فرصتی بود که نمی‌بایستی از دست بدهم. شخصیت جک، خودم هستم در بیست سالگی. در آن دوران فیلمسازی بودم که تقلا می‌کرد تا موفق شود. در همان اتاقی زندگی می‌کردم که جک در فیلم زندگی می‌کند. با شوری که در سر دارد همذات‌پنداری می‌کنم. جک در این فیلم معرکه بود. واقعاً فیلم را با هم ساختیم. جک بلاک نابغهٔ دنیای کمدی است.در مورد خرس‌های بدخبر باید بگویم که برای فیلم اصلی (با شرکت والتر ماتائو) به شدت احترام قائل‌ام. با این یکی فقط می‌خواستیم داستان‌اش را به‌روز کرده باشیم. در واقع ”بیلی باب تورنتونی“اش کرده‌ایم. فیلمی بامزه که مقادیری یاغی‌گری یاد بچه می‌دهد! این از همان نوع فیلم‌های ”استودیوئی“ است که دوست دارم بسازم.بازیگر محبوب لینکلیتر، آقای ”اوما تورمن“ سابق (ایتان هاوک) است که تا به‌حال در پنج فیلم‌اش شرکت داشته...با ایتان هاوک موقع ساختن پیش از طلوع (۱۹۹۵) آشنا شدم. بنابراین ده ـ یازده سالی است همدیگر را می‌شناسیم. او در پیش از طلوع، پیش از غروب و نوار (۲۰۰۱) نقش اصلی را برعهده داشته. ولی در پسرهای نیوتن (۱۹۹۸) و بین خواب و بیداری (۲۰۰۱، Waking Life) نقش‌های کوچک‌تری ایفا کرده.هیچ‌وقت آینده را نمی‌شود پیش‌بینی کرد. بسیاری از حرف‌هائی که در پیش از طلوع و پیش از غروب زده می‌شوند، حرف‌هائی‌اند که در فیلم‌های تخیلی نمی‌شنویم. می‌گویند این‌جور حرف‌ها مردم را معذب می‌کند. ولی به هر حال، خوشبختانه این فیلم‌ها قبل از مشکلات خانوادگی هاوک نوشته و ساخته شدند. فکر می‌کنم خودش هم احساس می‌کرد که چه اتفاقاتی در آینده برایش می‌افتد! بخت با من بود که توانستم با بازیگرانی چون هاوک و ژولی (دلپی) کار کنم، دو هنرمند که در وجود خود نقب می‌زنند و بهترین را مایه می‌گذارند.وقتی به خاطر فیلمنامه پیش از غروب کاندیدای اسکار شدیم، خوبی‌اش این بود که سه نفری کاندید شدیم. این‌طوری بهتر بود چون به‌جای آن که فقط کارگردان کاندید شود، آنها نیز سهیم بودند. و درست‌اش هم همین بود.
تجربی
دو فیلمی که در اوایل زندگی حرفه‌ای ساخته‌ام و هنوز از آنها دفاع می‌کنم یکی شخم زدن را با کتاب خواندن یاد نمی‌گیرند (۱۹۸۸) است و یکی هم تن‌پرور. شخم زدن... را الان که تماشا می‌کنم به‌نظرم ده درصدش ناشیانه است. موقع ساختن تن‌پرور اصلاً اطمینانی نداشتم که فیلمساز هستم یا نیستم. فقط می‌خواستم حرفی بزنم. دورانی بود که حسابی باید به‌خودم اعتمادبه‌نفس می‌دادم تا اصولاً بتوانم فیلمی بسازم. مقادیر زیادی فکر کردن و نظریه‌پردازی پشت آن‌کار بود.بین خواب و بیداری (۲۰۰۱) واکنشی عملی بود به شکست تجاری حومه و پسران نیوتن. یعنی باز ده‌سال پس از ساختن تن‌پرور خودم را در خیابان‌های آستین (تگزاس) در حال ساختن بین خواب و بیداری یافتم. با بین خواب و بیداری می‌خواستم فیلم تجاری‌تری بسازم. و تنها راه‌حل نیز این بود که به ذهنیات خود رجوع کنم و چیزی از درونم بیرون بکشم که قسم بخورم آخرین فیلم‌ام است. یعنی اگر قرار بود با فیلمی مرا برای همیشه از هالیوود اخراج کنند، این خود جنس بود... با این فیلم هر آنچه دربارهٔ سینما به‌نظرم می‌رسید، مطرح کردم.
غذای فکری
لینکلیتر در A Scanner Darkly (که اوایل ۲۰۰۶ به نمایش در می‌آید) به درون ذهن فیلیب ک.دیک شیرجه رفته و گازی هم به ساندویچ ملت همبرگرخور زده است.این روزها در حال ساختن ملت همبرگرخورام (Food Nation Fast) فیلمی که با شخصیت‌هائی در داخل و حواشی صنعت غذای حاضری، با جوان‌هائی که در این صنعت مشغول به‌کارند، سروکار دارد. فیلم، چندان ربطی به کتابی‌که براساس‌اش ساخته می‌شود، ندارد ولی در همان دنیا می‌گذرد.فیلمبرداری A Scanner Darkly یک‌سالی است تمام شده ولی یک‌سالی هم فرآیند انمیشینی کردن‌اش طول می‌کشد که همین روزها تمام می‌شود. این اقتباس من است از فیلیپ ک.دیک حالت یک رمان گرافیکی را دارد. شهر گناه کتابی گرافیکی بود که به فیلم درآمد. فیلم ما هم همین‌طور است؛ عجیب هست ولی غیرقابل درک نیست. این دومین کتاب دیک است که به‌طور کامل به فیلم در می‌آید. قبلاً بلید رانراش به فیلم درآمده. به‌طور کلی، اقتباس‌های ”فیلیپ ک.دیک“ای از این قرار بوده که یک ایدهٔ اصلی را از او گرفته‌اند و براساس‌اش یک تریلر هالیوودی ساخته‌اند. ولی به‌نظر من دیک از چنان جایگاهی برخوردار است که بهتر است کل داستان‌اش را تعریف کرد. این یکی دربارهٔ یک اپیدمی است که دنیا را فرا گرفته. سؤال‌های اصلی این است که چه چیزی پشت‌اش بوده، چه کسی آن‌را به راه انداخته، چه کسی از قبل‌اش نفع می‌برد؟ و بدین‌ترتیب وارد قلمرو پارانویا و فریبکاری‌های دولتی و فرهنگی می‌شویم. ضمن آن‌که فیلمی است بامزه؛ در واقع یک کمدی علمی / تخیلی سیاه است.رفقای ریچارد لینکلیتر سینماگران مشهوری چون کوئنتین تارانتینو، رابرت رودریگوئز و استیون سودربرگ هستند ولی خودش تمایلی به مشهور شدن ندارد. این پسربچهٔ ۴۵ سالهٔ تگزاسی از آنها بوده که به قول خودش در زمین فوتبال، به داستایوفسکی فکر می‌کرده است. آدم باکله‌ای است ولی مثل بعضی‌ها متظاهر و پرمدعا نیست: ”من و سودربرگ جوان‌تر که بودیم می‌خواستیم مثل جان هیوستن باشیم و یک مجموعه فیلم قرص و محکم بسازیم.“ پس از فیلم خوب و قابل تأمل تن‌پرور (۱۹۹۱) لینکلیتر به فیلمسازی‌اش ادامه داد ولی این مدرسهٔ راک (۲۰۰۳) بود که او را به‌عنوان یکی از بهترین فیلمسازان هالیوود مطرح کرد. از او به تازگی فیلم خرس‌های بدخبر (۲۰۰۵) به نمایش درآمده و پارسال هم فیلم رومانتیک و دلچسب پیش از غروب (۲۰۰۴) از او اکران گرفت که یکی از بهترین فیلم‌های دههٔ اخیر است.
منبع : مجله دنیای تصویر


همچنین مشاهده کنید