سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

دقیقه ۹۶ قرمز ترین لحظه سال


دقیقه ۹۶ قرمز ترین لحظه سال
دو شاخه ریش تراش وارد پریز برق می شود. صدای ممتد موذیانه اش را نمی شنود. به آینه زل زده و زبانش را زیر پوستش حرکت می دهد. صدای ریش تراش را اما نمی شنود. در روزهای سرنوشت، «اگر»های حسرت ناک به ذهن حکومت می کنند، اگر در کرمانشاه دو امتیاز هدر نمی دادیم… اگر پاس را در آزادی می بردیم… اگر به پگاه نمی باختیم… ریش تراش کارش را تمام کرد، چند ثانیه به آینه زل زد. چند ساعت گذشته و حالا ایستاده است. وسط آزادی. عربده می زند بدون یک ذره «اگر». تمام اگرها فتح شدند.
اینجا آزادی است. کسی که از درهای آزادی گذشت و درهای بسته به خانه برنگرداندش، دیگر عقده یا آرزوی نشستن روی صندلی های آنفیلد یا اولدترافورد و نیوکمپ را نخواهد داشت. لحظه ها زنده و پرخونند، هر لحظه بوی تند زندگی می دهد. اینجا جایگاه خبرنگاران ورزشگاه آزادی است. جایگاه تیفوسی های پرسپولیس نیست. اینجا جایگاه ویژه خبرنگاران است. از اینجا می شود جریان خون «لحظه» را در تمام ورزشگاه دید. مشت ها. مشت های ژوروان ویرا که گره می شوند. یک ساعت مانده به شروع فینال، تمام مردانش را به زمین آورده و خودش مشت های گره کرده را بالا می برد تا صداها را عادی کند در گوش بازیکنانش. تا علیه «لحظه» شورش کند. جلوی لحظه را می شود گرفت؟
در رختکن نشسته اند. دست به صورتش می کشد، صورتی که اصلاح شده اما اگرها را نگرفته است. در روزهای سرنوشت، گفتنت نمی آید. می گویی اما بیشتر به خودت. برای خودت حرف داری بیشتر. از اگرها. این حمید استیلی است که حرف می زند؛ «با سپاهانی ها فقط دست بدهید. ماچ و بوسه یی در کار نباشد. باید همان اول بهشان بفهمانیم که اینجا میدان جنگ است نه پارک.» افشین قطبی از خودش بیرون می آید. خوشحال است از نکته یی که دستیارش گفت. با شنیدن چند جمله وجدآور بعدی، دیگر به صورتش دست نمی کشد؛ «ما صبا را دقیقه ۲۰ بردیم، لحظه یی که تکل دوپای کعبی روی پای کلاه کج رفت. فوتبال یعنی همین. امروز با هیچ کس شوخی نداریم. این را به سپاهان بفهمانید.»
لحظه. اینجا ورزشگاه آزادی است و همه «لحظه» را بو می کشند. لحظه که اینجا پر است البته. پر از شور، صدا، موسیقی، حریف، هدف. اما یک چیز را کم دارند که آمده اند اینجا. که صدایشان کرکننده است؛ لحظه.
اینجا جایگاه خبرنگاران است اما دقیقه ۹ معلوم می شود با جایگاه تیفوسی ها فرقی ندارد. و دقیقه ۲۰، تکل دوپای کعبی روی هادی عقیلی. فوتبال یعنی همین؟ همان که استیلی در رختکن گفته بود؟ شاید.
هفت هزار نیروی پلیس. تمام قرمزی ورزشگاه زمینه سبز دارد. هفت هزار سبزپوش اما حریف صدهزار حنجره می شوند؟ اصفهانی ها فحش می خورند. ویرا آخر آخرش را نشان سپاهانی ها داده بود. ته تهش را. ته تهش اما همان فریادهای پیش از بازی بود؟
لحظه؛ توپ به تور رسیده است. شوت خلیلی. اینجا جایگاه خبرنگاران ورزشگاه آزادی است و تنها بسته بندی اش با جایگاه تیفوسی های پرسپولیس فرق دارد. همه با همند. همه یک نفرند. همه؛ یک هدف. همه پرسپولیسی اند. دیگر به صورتش دست نمی کشد. از همین حالا ذهن برنده دنبال تایید خودش است؛ «باید در کنفرانس از فلانی هم تشکر کنم… آره افشین قهرمانی حق توست. هر کسی جای تو بود، بعد از خوردن ۴تا گل توی اهواز تسلیم می شد اما تو تسلیم نشدی، آره تسلیم نشدم. عجب مصاحبه یی هم کردم توی اهواز. پس قهرمانی حق…» توپ ته تور است. تور پرسپولیس، یک - یک. دوباره ذهن، میزبان اگرها و حسرت ها می شود. جایگاه خبرنگاران؛ در هیچ دستی خودکار نیست. برنده غیر از سپاهان و چندهزار تماشاگر مهجورش، عکاسانی بودند که در اقلیت مانده بودند پشت دروازه پرسپولیس.
«آقا اگر این را توی ترکیب نگذارید، نیمه دوم شاید بگذارد توی کار تیم…» هم افشین قطبی شنیده بود این شایعه را، هم حمید استیلی. تابلوی تعویض اما بالا رفت؛ نیکبخت به جای نصرتی. بوی «نشدن» می آید. بوی نرسیدن. سبزپوش ها هم می توانند بازی را ببینند چون قرمزها بوی نبردن به مشام شان رسیده و ساکت شده اند.
این لیدر هواداران پرسپولیس است، حسین شلغم؛ «۲۰ دقیقه وقت داریم، طوری تشویق کنید که آخر شب توی خونه عذاب وجدان نگیرید.» شاید بدون این جمله کار تمام بود اما حالا دوباره آزادی، آرزوی نیوکمپ و اولدترافورد را خاک می کند. پاها به زمین کوبیده می شوند، بو می کشند و بو می کشند و بو می کشند و لحظه، توپ ته تور است. زمان؛ صفر. مکان؛ صفر… همه برابر شده اند؛ همه. نمی شناسد کسی را که در آغوش گرفته است. جایگاه خبرنگاران می لرزد. همه یک نفر شده اند. فیلسوف بدبین اگر این لحظه را به چشم دیده بود، برای فوتبال هم رتبه یی قائل می شد بین درجات هنر. اینجا ورزشگاه آزادی است و مهم نیست جایگاه خبرنگاران است یا روبه روی جایگاه یا طبقه دوم. صدهزار نفر از ظرف زمان و مکان خودشان بیرون رفته اند و به صفر رسیده اند، «صفر مطلق». هیچ کس نمی داند چه کسی را با چه اسمی، چه شغلی و از کجا بغل کرده است. فقط می داند که برای حفظ لحظه ناب رفتنی اش باید یک نفر را محکم در بغلش فشار بدهد. فقط از بیرون دیدن، این «لحظه» را قابل درک نمی کند. لازم است یکی را بغل کنی شاید. حالا به ۹ سال قبل فکر می کند. شبی که از جایگاه ویژه نیوکمپ، جادوی یک دقیقه یی منچستریونایند علیه بایرن را به چشم دیده بود؛ «آره حتماً باید این را در کنفرانس مطبوعاتی برای همه تعریف…» و پایان. حالا ایستاده است. وسط آزادی. عربده می زند بدون یک ذره «اگر». تمام اگرها فتح شده اند.
قرمز قرمز قرمز است اینجا. آنقدر قرمز که محسن خلیلی قلبش را گرفته و روی زمین افتاده است. سبزها هم اما اثر گل دقیقه ۹۶ را می فهمند و جادوی «لحظه» را. این همان کت زیبای قطبی است؟ چرا شکاف چند سانتی خورده… سلام آقای نژادفلاح. ببخشید کجای دنیا تیم قهرمان، اعضای هیات مدیره اش روی سکوی قهرمانی می ایستند؟ سلام آقای بیادی. «سلام»ها را فراموش کن. نمی شنوی؟ «حسن جان باور کن کلی راه کوبیدم از شهرستان آمدم اینجا. لطفاً مدالت را بده من.» اینجا ورزشگاه آزادی است. مدال حسن رودباریان را می خواهد یک نفر. به جواد هاشمی عزیز. از تیمی که روی سکو منتظر گرفتن کاپ ایستاده خواهش می کنی اول دور افتخار بزند، بعد جام را بگیرد؟، دارند «لحظه» را کمرنگ می کنند. کمرنگ که نه، خنده دارش کرده اند. محسن حاجیلو هم اینجاست. سوژه خنده زیاد است اما یک گوشه دنج هم پیدا می شود برای بازسازی ذهنی «لحظه». راستی فیلسوف بدبین اگر فوتبال را به چشم دیده بود، برایش جایی دست و پا می کرد بین هنرها؟ همدیگر را چسبیده بودند تا آن «لحظه» فرار نکند، لحظه یی که زمان و مکان صفر شد، صفر مطلق. لحظه اما رفت. در رفت. افشین قطبی که عربده می زد و کتش به دست هواداری پاره شد، در سالن کنفرانس نشسته و خیلی آرام از همه تشکر می کند. «لحظه» رفت. در رفت.
منبع : سایت 7تیر


همچنین مشاهده کنید