یکشنبه, ۲۵ آذر, ۱۴۰۳ / 15 December, 2024
مجله ویستا


زمانی برای ترجمه


زمانی برای ترجمه
چه زمانی برای ترجمه اثری خارجی مناسب است. آیا آثار خارجی را بلافاصله پس از انتشار باید به زبان های دیگر ترجمه کرد؟ آیا هر اثری را در هر زمانی می توان ترجمه کرد؟ آیا میزان استقبال خوانندگان از اثر ترجمه شده در هر زمانی یکسان است؟ آیا نباید پیش از ترجمه و انتشار اثر خارجی ذهن خوانندگان و به طور کلی مخاطبان برای پذیرش آن اثر آماده شده باشد؟ مسیر طبیعی کار چگونه است؟ آیا باید اثر را ترجمه کرد و سپس درباره آن حرف زد و عیب و حسن آن را برشمرد یا برعکس؟ و سرانجام اینکه آنچه تاکنون در این مقوله روی داده چگونه بوده است، به عبارت دیگر جوامع گوناگون در کدام مسیر رفته اند؟
● انگیزه نگارش مقاله
کامران فانی مصاحبه یی دارد با عنوان «بازاندیشی در تاریخ نگاری فلسفه در ایران» که در ضمیمه روزنامه اعتماد (۲۶/۲/۱۳۸۸) چاپ شده است. فانی بسیار کم نویس است و به همین علت شنیدن گفته های او و خواندن مصاحبه هایش فرصت مناسبی است تا از نکته هایی آگاه شویم که در جای دیگر کمتر می توان به آن دست یافت و فقط در ذهنی وجود دارد که آرام و بی دغدغه برای دل خودش و لذت بردن از آگاهی مطالعه کرده نه برای نمایش معلومات. فانی در این مصاحبه نمای کلی ترجمه آثار فلسفی به زبان فارسی را به دست می دهد. قرار دادن تصویر مسیر ترجمه آثار فلسفی به فارسی در یک قاب سبب می شود خواننده بتواند تمام شبکه را در یک لحظه انگار از چشم پرنده یی از آسمان تماشا کند.
اما انگیزه نوشتن این مقاله نکته یی است که فانی چند بار در این مصاحبه به آن اشاره و بسیار بر آن تاکید می کند. فانی ترجمه آثار فلسفی به فارسی را به دو دوره اصلی (دوره اسلامی و معاصر) و یک پیش دوره (زمان ساسانیان) تقسیم می کند و فعالیت ها و آثار ترجمه شده در هر دوره را موجز و گیرا شرح می دهد. مسیر ترجمه آثار فلسفی را از افلاطون تا فوکو و دریدا برمی رسد و به ترجمه های مهم و تاثیرگذاری که در این دوره ها انجام گرفته، اشاره می کند. اما نکته مهمی که او جابه جا بر آن تاکید می ورزد دیر ترجمه شدن آثار مهم فلسفی است. می گوید ما همواره به ترجمه آثاری درباره آثار مهم فلسفی پرداخته ایم و همت ترجمه اصل اثر را نداشته ایم. به نظر من این ایراد درست نمی نماید.
● موارد اشاره
مواردی که فانی در این مصاحبه به موضوع تاخیر در ترجمه متون فلسفی اشاره می کند عبارتند از؛ «ما به جای اینکه بیشتر درباره فلسفه صحبت کنیم باید خود فلسفه را بشناسیم و برای اینکه با خود فلسفه غرب آشنا شویم باید مستقیماً با متون خود متفکران غربی و فلاسفه غربی آشنا شویم. در اوایل کتاب هایی که ترجمه می کردیم درباره فیلسوفان بود. آثار خود فیلسوفان خیلی کم ترجمه می شد و اگر هم می شد انگشت شمار بود.»... «بهترین مثال هگل است. هگل را ما از طریق کتاب «فلسفه هگل» استیس به طور جدی شناختیم. این کتاب کتابی بود درباره هگل یعنی خود هگل نبود. آن زمان از خود هگل چیزی ترجمه نشده بود، بعد از آن سنت ترجمه هگل در ایران باب شد. در دوره جدیدتر، دوره یی که در آن هستیم متوجه شدیم همان طور که در دوره اول ما خود آثار ارسطو و افلاطون را ترجمه می کردیم در اینجا باید خود آثار دکارت، هگل و نیچه را ترجمه کنیم و در کنار آن کتاب هایی را که درباره این فلاسفه یا فلسفه آنها موجود است برای کمک به فهم بیشتر اندیشه یک فیلسوف ترجمه یا تالیف کرده و در دست داشته باشیم.» سپس در بحث از ترجمه آثار فلسفی پست مدرن می گوید؛ «اگر بخواهیم به این مساله به عنوان یک اهمیت بنگریم باید توجه کنیم دقیقاً بعدها در ترجمه آثار پست مدرن این اهمیت به یک معضل و مشکل بدل می شود.»
و در جای دیگر «باید متونی را بخوانید که خود این فیلسوف ها نوشته اند یعنی در جایی باید ببینید خود آن فرد چه گفته است، بدون واسطه و بدون اینکه کسی به ما بگوید. مثل این می ماند که اشعار حافظ را کسی برای ما تعریف کند، این خیلی فرق می کند که خود شخص اشعار حافظ را مطالعه کند و با اشعار مانوس شود.» در بحث از ارسطو می گوید؛ «اگر ارسطو را با نگاه جدیدمان ببینیم خیلی دیر توسط دکتر شرف از یونانی به فارسی ترجمه شد.»
... «هنوز بسیاری از آثار ارسطو به فارسی ترجمه نشده است» و در جای دیگر «بسیار دیر کانت به فارسی ترجمه شد.»... «به هگل نیز بسیار دیر پرداخته شد.» در مورد شوپنهاور نیز می گوید فقط «حدود ۱۵۰ صفحه از آن به فارسی ترجمه شده که به نظر من شرم آور است.» درباره هایدگر می گوید؛ «فیلسوف مطرح در ایران که هیچ اثر مهمش را تا یک سال پیش ترجمه نکرده بودیم و فقط راجع به هایدگر حرف زده بودیم.» در بحث از آثار فلسفی پست مدرن می گوید؛ «گذشت آن زمانی که صبر کنیم اول راجع به آنها بنویسیم. باز هم غفلت می کنیم یعنی می بینیم باز ۲۰ سال گذشته تفاسیر در ذهن ها جا افتاده بدون اینکه خود اثر بگوید چه می خواهم بگویم و این مشکلی است که از ۱۵۰ سال پیش داشته ایم و آن تجربه اول را که باید اول ارسطو را ترجمه کنیم بعد در مورد او کتاب بنویسیم هنوز اجرا نمی کنیم.»
با اینکه نظر فانی درباره ترجمه کردن اصل آثار و مراجعه به سخن نویسنده کاملاً درست است، رد مرحله سخن گفتن درباره اثری پیش از ترجمه آن به هیچ وجه درست نیست. مرور تاریخ ترجمه در جهان و در ایران نشان می دهد تقریباً تمام ترجمه ها زمانی انجام شده اند که قبلاً جسته و گریخته درباره آنها حرفی زده شده است. اصولاً این بسیار طبیعی می نماید که انسان ابتدا به دنبال چیزی باشد و بعد سراغ آن برود و آن را به دست بیاورد. ترجمه آثار خارجی اعم از فلسفی و ادبی و... ناگهان صورت نمی گیرد. نمونه هایی که در زیر به آن اشاره می کنم نشان دهنده این نظر است.
اثر معروف پروست، «در جست وجوی زمان از دست رفته»، همین چند سال پیش به قلم مهدی سحابی ترجمه شد، اما گمان می کنم من اولین اطلاعاتم را درباره این اثر در شماره های مجله سخن در زمان سردبیری دکتر خانلری به دست آوردم. این موضوع دقیقاً درباره «اولیس» جیمز جویس، به ترجمه منوچهر بدیعی، نیز صادق است. روشنفکران پیشکسوت ایرانی سال ها قبل از ترجمه شدن این اثر به فارسی با آن آشنا بوده و در مجلات ادبی قبل از انقلاب (سخن، نگین، صدف و فردوسی) درباره آن حرف زده اند. کسی جرات رفتن به طرف ترجمه این آثار سنگین و پیچیده را نداشت، اما جماعت ادبی ایران بسیار مشتاق بود از چند و چون آنها سر دربیاورد و به همین علت هر حرف و حدیثی در این باب را با علاقه دنبال می کرد و زبان دانان آن زمان- کسانی که بخت آن را داشتند که آب را از سرچشمه بنوشند- نیز این خیل مشتاق را از داشته های خود بی نصیب نمی گذاشتند.
حکایت «هزار و یک شب» کهن نیز چنین است. اروپا قرن ها پیش از آنکه این اثر در اوایل قرن هجدهم به قلم ژان فرانسوا گالان به زبان فرانسه ترجمه شود از آن خبر داشت و اینجا و آنجا در مقالات و تاریخ هایی که درباره ادبیات هندی و عرب نوشته می شد از آن سخن رفته بود.
«مثنوی» مولانا اول بار حدود سال ۱۹۳۰ به قلم نیکلسن به انگلیسی ترجمه شد. به طور قطع می توان گفت مدت ها قبل از این تاریخ این اثر نزد ادبا و شرق شناسان اروپا مطرح بوده و آن را می شناخته اند. همین وضع، به احتمال قوی، در مورد خیام و ترجمه یی که ادوارد فیتز جرالد در سال ۱۸۵۹ به انگلیسی از اشعار او عرضه کرد، صادق است. درست است که او خیام را به اروپاییان معرفی کرد، اما بعید است او یگانه کاشف خیام در اروپا بوده باشد.
در مورد کتاب های مقدس نیز وضع چنین است. پیروان ادیان گوناگون قرن ها قبل از ترجمه کتاب های مقدس به زبان خودشان با آنها آشنا بوده و از محتویات آنها آگاهی داشته اند. تنها در قرن چهارم میلادی بود که سنت جروم کتاب مقدس را از یونانی و عبری به زبان لاتین ترجمه کرد و ۱۲ قرن نیز بعد از آن تاریخ گذشت تا لوتر بتواند آن ترجمه بحث انگیزش را از لاتینی به آلمانی عرف کند. این موضوع در مورد قرآن خودمان نیز صدق می کند.
آثار ارسطو نیز ۱۵ قرن طول کشید تا در قرن دوازدهم میلادی در اروپا از یونانی به لاتین ترجمه شد. آیا می توان تصور کرد در این مدت فیلسوفانی چون زنون، سیسرون و فلوطین و همچنین بزرگانی در سطوح پایین تر از ارسطو و نظریات او سخن نگفته باشند؟
کار فروغی در «سیر حکمت در اروپا» نیز موید همین نظر است. شاید فروغی می توانست به جای حرف زدن درباره فلاسفه اروپا اثر یکی از آنها را انتخاب و به فارسی ترجمه کند. اما او به این نتیجه رسیده بود که آکادمی ایرانی ابتدا باید تصویری کلی از جریان فلسفه در اروپا پیش رو داشته باشد تا آنگاه بتواند به اقتضای زمان و نیاز از میان آنها یکی را برای ترجمه برگزیند.
نمونه های زیادی می توان در این زمینه آورد. صرف نظر از اینکه راه درست کدام است این اتفاقی است که در عمل رخ داده است. وانگهی به نظر می رسد همین چیزی که اتفاق افتاده، درست باشد. بسیار طبیعی است درباره پدیده یی حرف بزنیم و سپس سراغ اصل آن برویم. سال ها بود که ما اینجا و آنجا درباره هایدگر می خواندیم و می شنیدیم تا اینکه «هستی و زمان» او پس از ۳۰ سال مشغول بودن ذهن جمادی به آن، به فارسی ترجمه شد. این موضوع حتی در مورد فیلم های سینمایی نیز صادق است. پیش از آنکه فیلم ها به دست ما برسد اطلاعات زیادی درباره آن کسب کرده ایم. ساختار اطلاعاتی کنونی جهان چنین امری را ایجاب می کند.
البته نظر فانی درست است که می گویند تا ابد نباید درباره یک اثر حرف زد بلکه باید سراغ خود آن اثر رفت و مستقیم با آن برخورد کرد و از محتوای آن دقیق مطلع شد. ایشان به درستی معتقدند تا زمانی که با خود اثر روبه رو نشدیم، نمی توانیم درباره محتوای آن نظر قطعی بدهیم و چه بسا چیزی که از طریق میانجی و دست دوم به ما می رسد تحریف شده باشد. اما به چند نکته در این زمینه باید اشاره شود؛ اول اینکه اخباری که از اثر به ما می رسد و سخنانی که درباره آن گفته یا نوشته می شود از یک کانال نیست. در این موارد معمولاً افرادی با نظرگاه های متفاوت حرف می زنند و در نتیجه احتمال تحریف زیاد نیست.
دوم، وقتی سخنان گوناگونی درباره یک اثر گفته می شود، شنونده و خواننده برای پی بردن به اصل ماجرا مشتاق تر می شود، و در نتیجه هنگامی که اثر ترجمه می شود شور و شوق زیادتری برای خواندن آن دارد. سوم، شنیدن آرای گوناگون درباره اثری که هنوز به ترجمه درنیامده، به ویژه اگر اثر مشکل و پیچیده باشد، فهم و درک آن را پس از ترجمه آسان تر می کند. شنیدن این نوع آرای گوناگون درباره اثری حکم خواندن نوعی شرح درباره آن اثر را دارد، همان گونه که خود فانی در نمونه یی درخشان به آن اشاره می کند. ایشان در باب مفید بودن نوشته شدن شرح در باب اثر می نویسند؛ «ابن سینا می گوید ۴۰ بار ترجمه عربی «متافیزیک» ارسطو را خوانده و آن را نفهمیده است تا اینکه تفسیر فارابی از آن را خوانده و متوجه شده است.» (همان مصاحبه) چهارم، و سرانجام اینکه، همان طور که قبلاً اشاره شد این اتفاقی است که عملاً پیش آمده و مانند هر اتفاق اینچنینی دیگری، احتمالاً حکمتی در آن بوده است، به خصوص اینکه این روند منحصر به جامعه ما نبوده و حرکتی جهانی بوده است. فانی ضمن اشاره به ترجمه نشدن یا دیر ترجمه شدن آثار فلسفی به فارسی، درباره شوپنهاور می نویسد؛ «فقط حدود ۱۵۰ صفحه از آن به فارسی ترجمه شده که به نظر من شرم آور است.» مسلماً بهتر است آثار ارزشمند خارجی هرچه زودتر به زبان های دیگر ترجمه شوند و همگان از آن برخوردار باشند، اما ترجمه شناسان معتقدند انتخاب آثار خارجی برای ترجمه بدون حساب و کتاب نیست، ضرورت های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جوامع است که تعیین کننده این امر است. اینکه غربی ها ابتدا خیام و سپس سعدی یا حافظ، یا برعکس، را برای ترجمه انتخاب کردند، یا اینکه ما ابتدا به مارکس توجه کردیم تا به کانت به نیازهایی در درون این دو جامعه و فرهنگ بازمی گردد و مسلماً، تصادفی نبوده است.
علی صلح جو
منبع : روزنامه اعتماد